دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن
دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن

چلچله گی یک زن...






 چلچله گی یک زن...


چهل و چند سالگی یک زن را هرکسی 


نمیفهمد. چهل و چند سالگی یک      


 زن یعنی جمع دلفریبی و شیطنت 


ضرب در وقار و متانت. 



زن چهل و چند ساله را توی یک 


مهمانی با لباس شب مشکی و موهایی 


که 


از پشت سر جمع کرده باید دید، 


لباس بلندی که گاه روی زمین 


کشیده 


می‌شود، خرامیدنش و گام های 


شمرده شمرده اش را. زن چهل و 


چند 


ساله تازه اول پختگی ست، سرشار از 


هوشی زنانه و زیبایی دوچندان. 


شبیه نسیم خنکی که عصر یک روز 


تابستانی روی پوست عرق کرده 


صورت می وزد، شبیه صدای دل 


انگیز خوردن باران روی برگها، شبیه 


هرچه که تو را  وارد یک خلسه 


شورانگیز میکند. 


زن چهل و چند ساله مخدری ست که 


زندگی را سر حال می آورد. زن 


چهل و چندساله یک نقاشی بی نقص 


است از مجموعه هر آنچه میشود 


در یک قاب جمع کرد....



تقدیم به خانم های چهل وچندساله.