یک فنجون قهوه
دلـــ ــم بـآلـڪنـﮯ مـﮯ פֿـوآهـَد روبــﮧ شـﮫـر...
وڪـمـﮯ بـآدפֿـنـڪ وتـآریـڪـﮯ...!
یـڪ فنـجـآטּ بـزرگــ قَهـوه...
یـڪ جـرعــﮧ تـ ــ ــو ...
یـڪ جـرعــﮧ مـَטּ ...
وسـڪوتـﮯ ڪــﮧ درآטּ دونــگآه گـــره خورده شــدטּ...
بـﮯ ڪـلآم...
میــدآنـﮯ...؟
دلـــ ــم یـڪ مَـט مـﮯ פֿـوآهـَد بــرآے تـ ــ ــو ...
ویـڪ تـ ــ ــو تـآابــَدبــرآے مَـט
باور
... صفحه های روزنامه که هیچ ،
شبکه های تلوزیون هم عوض نمی شوند !
... حتی فنجان های قهوه، تلخ می مانند
و... مداد رنگی ها از دستم می افتند ،
حالا بماند که دکمه های پیراهنم بسته نمی شوند !
انگار باورم شده است،
انگشت هایم را لای موهایت جا گذاشته ام ...!
آرامش
برام آرامش محضی ، کنارت خستگی خوبه
نباشی ناخوشم با تو چقدر وابستگی خوبه
تموم دلخوشیم اینه ، که دلخواهت مهیا شه
همین که آخر حرفات ، بگی باشه ، بگم باشه
میونم با همه خوبه ، تاوقتی با تو مانوسم
همیشه بعد دیدارت ؛ خدارو سفت می بوسم
چه خوبه گاهی ناغافل ، میای چشمامو می بندی
چه خوبه موقع رفتن، می ری ، می خونی ، می خندی
شعار دوری و دوستی دنیا ، از حسودیشه
آدم با دیدن عشقش ، تازه عاشق ترم میشه
دلت کو ؟
آدم،قلبش رابرمیدارد و می رود
فرقی هم نمی کند به حالش:
کسی با انتظارش،
یا کسی با دلبستگی اش...
آدم میرود و اصلاهم فکرنمی کند:
گل روی بقچه اش راکه دوخته؟...
.....حتی دریاها هم گهگاهی برمیگردند
وصدفهای خالی روی ساحل رامیبرند
ولی آدمها.........
آدمها میروند وحتی شاه ماهی قشنگ زندگیشان را،جا می گذارند،
آدم:
قلبش را قبلش جامی گذارد و:
......میرود.
من و خاطراتم
کوچه هاییست که با تو…
سفر هاییست که با تو…
روزهایست که باتو…
شبهاییست که با تو…
عاشقانه هاییست که باتو…
نگشته ام
نرفته ام
سر نکرده ام
آرام نیافته ام
نگفته ام
می بینی چقدر با تو کار دارم؟
زودتر بیا...
پاییز بمان
پاییز بمان...
کجا می روی؟ من هنوز دلتنگم...هنوز دستهایش را نگرفته ام ..
پاییز بمان...
قول داده بود تا تو نرفته ای برگردد...قول داده بود زردی برگها را زیر پایمان حس کنیم ..
پاییز بمان...
وقت رفتن نیست...من هنوز نگفته ام دوستش دارم...نگفته ام ..
پاییز بمان...
زمستان که بیاید و گرمِ دستانش نباشد سرما امانم نمـــی دهد ..
پاییز بمان.. .
هنوز بر نگشته است...هنوز جایش خالیست...هنـــــوز منتظرم ..
پاییز بمان...می ترسم تا ابد در زمستان دفن شوم..!
خودم
کسی بیاید پا درمیانی کند و
بگوید
جز خودم
پای کسی در میان نیست . . .
هوای من
هــــــــــوای ِ مــن ...
هــوای ِ واژه هـــــایـی ست
که از سطــر سطــر ِ آسمـــــان دِلــــــم پـَــر کشیدنـــد
هــــــــــوای ِ مــن ...
هــوای ِ آسمـــــــ ـــــــان ِ دلـــی ست
که ابــــر چَشمــــانَـش شــب و روز مـــــــــــــــــی بـارَد
هــــــــــوای ِ مــن ...
هــوای ِ شهــــری ست
که تــــــو در آن نَفَــــــس نمیکشـــــی
هــــــــــوای ِ مــن ...
هــوای ِ خاطـــره هـایی ست که به دســت ِ فرامـــوشی نمی روَنـــد
بعد یه مدت آمدم باز .در ضمن امروزم تولدمه . منتظر کادوهاتون هستم .
آخر جنون
بـﮧ خاطـر تـو ، از { تـو } عبـور ڪردטּ !
همیشـﮧ ڪـﮧ نبـآیـد مجنـوטּ وار سـر بـﮧ بیـابـاטּ گـذاشـت!
مجنـوטּ هـآ گاهـﮯ مثـل مـטּ انـد!
منے ڪـﮧ تـو را بـﮧ لیسـت { آرزوهاﮮ نـداشتـﮧ ام }
اضـآفـﮧ ڪردم . . .
گـذشتـم ، بـﮧ همـآטּ محـڪمـﮯ ڪـﮧ پاے
{ داشـتـنـت } مانـده بـودم
نـﮧ نمـﮯدآنـﮯ
هیچکس نمـﮯבآند. . .
پشت این چهره ی آرامـ בر دلم چـﮧ مـﮯگذرב...
نمـﮯدآنـﮯ!
کسی نمـﮯבآند. . .
این آرامش ِ ظاهــر و این בل ِ نـا آرام ،
چقـבر פֿـستـﮧ ام مـﮯکنـב . .