خاطره
. ×××××××کامپیوترت رو روشن میکنی،
، چند لحظه صبر میکنی تا ویندوزش بیاد بالا یه قلوب ازچاییت میخوری، ویندوز میاد بالا،
باز چند ثانیه دیگه صبر میکنی تا ویندوز کامل بیاد بالا
، یه قلوب دیگه از چاییت میخوری، کلیک میکنی روی مای کامپیوتر،
میری رو درایو اف،
میری رو عکس ها،
یه قلوب دیگه از چاییت میخوری،
با چشات دنبال یه فایل قدیمی میگردی
، روش کلیک میکنی، نه، این نبود!
، رو یه فایل دیگه کلیک میکنی،
کلی عکس باز میشه، آره، خودشه!
، شروع میکنی عکس ها رو به ترتیب از بالا دیدن
، یه لبخند شیرین پهنای صورتت رو میپوشونه بدون اینکه خودت متوجه بشی،
عکس ها شوتت کردن به چند سال پیش،
خاطرات توذهنت نقش میگیرن،
، به یه عکس میرسی،
لبات بسته میشن طوری که صورتت یه شکل جدی به خودش میگیره ،
چند ثانیه رو عکس مکث میکنی و با دقت نیگاش میکنی،
به خودت میگی این عکس یه مشکلی داره،
، با وسواس خاصی به عکس نیگا میکنی،
نفرات توی عکس رو میشماری،
نه، این عکس حتما یه مشکل خیلی بزرگی داره،
صورتت رو میبری جلوی مانیتور،
نمیخوای قبول کنی،
جای یه نفر تو زندگیت خالیه،
درست همونی که تو عکس خودش رو انداخته بود تو بغلت،
یکدفعه یاد خاطراتت میفتی یاد خاطرات تلخ یاد کارایی که باهات کرد یاد زجرایی که بخاطرش کشیدی یا دروغاش یاد قولایی که بهت داد ولی به هیچکدوم عمل نکرد به خودت میای،
کامپیوترت رو خاموش میکنی
، خودت رو پرت میکنی رو تخت،
چشات رو میبندی و آهسته زیرلب میگی: ارزشش رو نداشت.
...
از خــــدا براتون عشــــق آرزو میکنم
از اون عشقایـی کـــه
هــــر روز با لبخنــــد از خــــواب بیدار بشید
و بگیــــد
زنـدگــــی یـعـنـی ایــن
چقــــــــدر خوشبختـــم
خداوندا..
به دل نگیر اگر گاهی
زبانم از شکرت باز می ایستد !!...
تقصیری ندارد...
قاصر است
کم می آورد در برابر بزرگی ات...
لکنت می گیرند واژه هایم در برابرت
در دلم اما همیشه
ذکر خیرت جاریست !!...
کـــســـی که ســلــول انــفـــرادی را ســاخــت
مـــی دانــســـتـــــــــ
ســـخــت تــــریــن کـــار انـــســـان
تحـــمـــل خــویــشتــن استــــ . . .
بازی
اعتماد به حرفای قشنگ بدون پشتوانه مثل آویختن به طنابی پوسیده ست!!!
یاد میگیری نزدیک ترین ها به تو گاهی میتوانند دورترین باشند!!
که هیچ تکیه گاهی ابدی نیست!!
یاد میگیری بره نباشی که گرگ میشوند به جانت... که خیاط خوبی باشی برای دلت...
یاد میگیری که باید آنقدر از خودت برای روز مبادا پس انداز داشته باشی تا بتوانی یک روز تمامت را بغل کنی، راه بیفتی و بروی...
...
ساده که میشوی
همه چیز خوب میشه
خودت
غمت
مشکلت
غصه ات
هوای شهرت
آدمهای اطرافت
حتی دشمنت
یک آدم ساده که باشی
برایت فرقی نمیکند که تجمل چیست
که قیمت تویوتا لندکروز چند است
فلان بنز آخرین مدل ، چند ایربگ دارد
مهم نیست
نیاوران کجاست
شریعتی و پاسداران و فرشته و الهیه
کدام حوالی اند
رستوران چینی ها
گرانترین غذایش چیست
ساده که باشی
همیشه در جیبت شکلات پیدا میشود
همیشه لبخند بر لب داری
بر روی جدولهای کنار خیابان راه میروی
زیر باران ، دهانت را باز میکنی و قطره قطره مینوشی
آدم برفی که درست میکنی
شال گردنت را به او میبخشی
ساده که باشی
همین که بدانی بربری و لواش چند است
کفایت میکند
نیازی به غذای چینی نیست
آبگوشت هم خوب است
ساده که باشی
آدمهای ساده را دوست داری که
بوی ناب آدم میدهند
هیچ
....
مـــن لبخند مـــی زنم ،
از تـــه دل مــی خندم ، گاهــی مست مـــی کنم ...
تــا همــه بدانند بــی تــو ملالـــی نیست !!!
اما دلــم مـــی گویـــد چــه ناشیانـــه تمــرین مـــی کنی هــر لحظــه
(شکســته نـــشدن) را .. !!
...
گـــــاهی وقتهـــا آدمهــــا ، از یکـــ جایی به بعــــــد ،
از یکـــ روزی به بعـــــــد ، از یکـــ (( نفــــــــــر )) به بعـــــد ،
دیگــــــــر هیچ چیز برایشان معنی ندارد….
نه رنگـــ ها ، نه خیـابانهـــا ، نه فصلهــــــــا….
گاهـــــــی وقتهــــا آدمهـــا از یک نفــــــــر به بعــــــد فقط دلتنگ اند
لیآقتـ میـפֿـواهـב…
بــودטּ בر رפیای בخــــترڪــے ڪــﮧ تمـــــاҐ دنـــــیایـــــشـ ،
פـــرف هـاے نزבه اشـ اســــتـ
آهاے ωـهرابـ !! قایقـ בیگر جوابگو نیستـ …
ڪشتـے بایـב ساפֿـتـ …
اینجا مثلـ مـטּ همـﮧ رویاهایشاטּ زیاב استـ !!
آموختم که خداعشق است
وعشق تنهاخداست.
آموختم که وقتی ناامید میشوم،
خداباتمام عظمتش عاشقانه انتظارمی کشد
تادوباره به رحمتش امیدوارشوم.
اموختم اگرتاکنون به آنچه خواستم نرسیدم،
خدابرایم بهترینش رادر نظرگرفته.
اموختم که زندگی سخت است
ولی من از اوسخت ترم
چــــــــه بــــــــے پــــــرواا ...
دلــــــمـــــ آغـــــوش ممنـــــوعــــه اے را میخواهــــــد
کِـــهـ تنهــــــا شـــــرعـــــے بــــودنـــش را ...
مــــــن میـــــدانــــمـــــ و دلمــــ و ...
تــــــــــــــــــــــــ ـو ...
...
هرشب
هر شب دل من کارش اینه...جلو عکسات می شینه
می دونم راهی نیست غیر از تنهایی
دنیام شده تاریک و تیره...داره قلبم می میره
آخه امشب باز حس کردم اینجایی
گریه ی هر شب من...شده عادتِ تنهایی
عشق تو تو دلِ من...شده باعث رسوایی
قلب دیوونه ی من...هنوزم دوسِت داره
همدم گریه ی من...شب و این در و دیواره
وای از تنهایی...
شاید دیگه از یادت رفتم...دارم از پا می افتم
ولی باز قلب من آروم نمی شه
تنهام،غمِ تو باز دوباره...تو دلم پا می ذاره
تو که رفتی اون می مونه همیشه
هر کی می بینه منو...می گه از دنیا سیره
تقصیر چشم تو بود...دل من بی تقصیره
خسته ی خسته منم...دیگه طاقت ندارم
کاش بدونی عزیزم..هنوزم دوسِت دارم
تو واسه من دنیایی
...
مـــی گـــویـــنـــد…
چرا...
باران
دل شکسته
دل من تـنها بـود ،
دل من هرزه نـبـود ...
دل من عادت داشـت ، که بمانـد يک جا
به کجا ؟!
معـلـوم است ، به در خانه تو !
دل من عادت داشـت ،
که بمانـد آن جا ، پـشـت يک پرده تـوري
که تو هر روز آن را به کناري بزني ...
دل من ساکن ديوار و دري ،
که تو هر روز از آن مي گـذري .
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه يک باغـچه بـود
که تو هر روز به آن مي نگري
راستي ، دل من را ديـدي ...؟
قصه تلخ
نمی دونم از کجا شروع کنم قصه تلخ سادگیمو
نمی دونم چرا قسمت می کنم روزهای خوب زندگیمو
اول قصه میشه همه دوسم می دارن
وسط قصه می شه سر به سر من می زارن
تا می خواد قصه تموم شه همه تنهام می زارن
می تونم دو رنگ باشم دل نبازم
می تونم مثل همه یه عشق بادی بسازم تا با یه نیشه زبون بترکه و خراب بشه
حباب دل سراب بشه.....
میتونم بازی کنم با عشق و احساس کسی
میتونم درست کنم ترسه دلو دلواپسی
می تونم دروغ بگم تا خودمو شرین کنم
میتونم پشت دلا مخفی بشم کمین کنم
ولی بااین همه حرفا باز منم مثل اونام
یه دروغ گو میشمو همیشه ورد زبونام
یه نفر پیدا بشه بهم بگه چیار کنم
با چه تیری اونیکه دوسش دارم شکار کنم
من باید از چی بفهمم چه کسی دوسم داره توی دنیا اصلا عشق واقعه ای
وجود داره ؟؟؟؟...............
نوروز
دل را از پیله ی قهرش بیرون خواهم کشید
واژه ها را از خواب فراموشی بیدار خواهم کرد
دسته گلی از یاس و باران برایت خواهم چید
نقش لبخندرا بر چهره ی زیبایت خواهم پاشید
تا برایت پیام شادباشی بنویسم
نوروز مبارک
چتر
بگذار سرنوشت
هر راهی را که میخواهد برود،
ما راهمان جداست…
این ابرها
تا میتوانند ببارند
ما چترمان خداست…
فراموش نشدنی
..شده بعضي وقتا يهو ديگه دوستش نداشته باشي؟به خودت مي گي اصلاً واسه چي دوستش دارم؟
مگه کيه؟
مگه واسم چيکار کرده؟
مگه چي داره که از همه بهتر باشه؟
اصلاً من که خيلي از اون بهترم
بعد به خودت مي خندي که اصلاً واسه چي اينقدر خودتو اذيت کردي؟
يهو، يه چيزي يادت مياد
يه چيز ِ خيلي کوچيک
يه خاطره, يه حرف , يه لبخند
و بعد...همين کافيه تا به خودت بياي
و مطمئن بشي که نمي توني فراموشش کنی.....!
معلم؟
معلم عصبي ، دفتر را روي ميز کوبيد و داد زد : سارا...؟
دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پايين انداخت و خودش را تا جلوي ميز معلم کشيد و با صداي لرزان گفت : بله خانم؟
معلم که از عصبانيت شقيقه هايش مي زد ، به چشمهاي سياه و مظلومدخترک خيره شد و داد زد :
چند بار بگم مشقاتو تميز بنويس و دفترت رو سياه و پاره نکن ؟ ها؟
فردا مادرت رو مياري مدرسه مي خوام در مورد بچه ي بي انظباطشباهاش صحبت کنم
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم... مادرم مريضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق ميدن... اونوقت ميشه مامانم رو بستري کنيم که ديگه از گلوش خون نياد... اونوقت ميشه براي خواهرم شير خشک بخريم که شب تاصبحگريه نکنه... اونوقت... اونوقت قولداده اگه پولي موند براي من هم يه دفتر بخره که من دفترهاي داداشم رو پاک نکنم و توش بنويسم...
اونوقت قول مي دم مشقامو تمييز بنویسم
ترس من
هربار کودکانه دست کسی را گرفتم گم شدام …..
ترس من ازگم شدن نیست …..
ازگرفتن دستیست که بی بهانه رهایم کند…
بوس
مهر و موم کن
با لبانت
لبانم را
بگذار همه بدانند
من دست خورده ی
آغوش تو هستم
یک وقت هایی باید
می دانی؟ یک وقت هایی باید
رویِ یک تکه کاغذ بنویسی
تعطیل است و بچسبانی پشتِ شیشهیِ افکارت
... ... باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال سوت بزنی
در دلت بخندی به تمام افکاری که
پشت شیشهیِ ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویی:
بگذار منتظر بمانند.
زمستان
خسته ام!میخوابم...
بهار که آمد..
پیله ام را میشکافم..
تا با پرهای خیس..
دوباره عاشقت شوم...!
......
دیـگـه هیـچـی آرومـت نـمـیکـنــه
نـه گـریـه مـیـکـنـی . . .
نـه داد و فـریـاد مـیـکـنـی . . .
فقـط یـه نـفـس و عـمیـــ ــــق مـیـکشـی و
هـزار تـا لـعـنـت بـه خـودت !
کنارت هستم ای تنها
بَعــــــضی وَقتــــ ـــ هآ......
بَعــــــضی وَقتــــ ـــ هآ چیــــزی می نویســـــی
فَقَطـــ بَرــآیِ یـــِک نَــــ ـفَر
امآ دِلـــَت میگیرَد وَقتی یآدَتـــــ می اُفتَد
هَر کَســی ممکِن اَستــــ آن رآ بــِخوآنـــَد
جُز آنــــ یِکـ ــ ـ نَفــــ♥ ـــــــر
انتظار
نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...
ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...
کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...
کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم
و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است
میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...
کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...
میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود
میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ...
انتـــــــــــــــــــــــــــــظار ...
شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهیه . اما معنیش رو شاید سالها طول بکشه تا بفهمی !
تو این کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شیر می خواد!
تنهایی ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، ناامیدی ، شکنجه رو حی ،دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا ؛
هق هق شبونه ؛ افسردگی ، پشیمونی، بی خبری و دلواپسی و .... !
برای هر کدوم از این کلمات چند حرفی که خیلی راحت به زبون میاد
و خیلی راحت روی کاغذ نوشته میشه باید زجر و سختی هایی رو تحمل کرد
تا معانی شون رو فهمید و درست درک شون کرد !!!
متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد... و قبل از همه ی اینها متنفرم
از انتظار ... از انتـــــــــــــــــــــــــــــــظار متــــــنـــــفــــــرم