« یه آرزو کن » همیشه وقتی می خواستم چیزی رو آرزو کنم باید چشمامو می بستم .... اما اصلا آرزو چیه؟ آرزو شاید ترکیب خواستن و امید باشه شاید ساده ترین اتفاقات زندگی یک نفر ، عجیب ترین آرزوهای یک نفر دیگه باشه این یعنی خیلی از ما تو همین لحظه صاحب آرزوهای دیگران هستیم و برعکس آرزوهای ما صاحب دیگه ای داره آرزو ها دست به دست می چرخه و شاید هیچوقت به دست صاحب اصلیش نرسه... شاید خیلی از چیزایی که ما الان تو زندگیمون داریم یه روزی بزرگترین آرزوهامون بودن ، این یعنی آرزو همیشه به دست آوردن چیزی نیست گاهی نگه داشتنشه ... شاید هم گاهی احساسات زود گذر باعث آرزوهای اشتباهی بشن و وقتی برآورده شد تازه بفهمیم چی خواستیم تازه پشیمون بشیم حقیقت اینه که همیشه و هر لحظه میشه آرزو کرد نباید منتظر شمع و کیک تولد بود نباید حتما قاصدکی رو فوت کرد لازم نیست مژه ای از چشمت بيفته من دیگه نمی خوام با چشم بسته آرزو کنم دیگه کافیه با چشم باز آرزو می کنم که هر کسی صاحب آرزوی خودش باشه حواس هیچکس از آرزوهایی که همین حالا تو زندگیشه پرت نشه؛ هیچ آدمی از آرزویی که کرده هیچوقت پشیمون نشه حالا هر جا هستی « یه آرزو کن» _حائریان
برچسبها: دوستان, قدیمی, وب, امید
تمام غم ها بامن و تو شاد و خندان باش...
حسین بهرامی 99/07/25
کسی یادم کرد با شماره
09146049366
تماس بگیره
غرق در مشکلاتممممم
برچسبها: دوستان, قدیمی, وب, امید
سلامی به گرمای اهنگی قدیمی که در لابلای فرکانس هایش گوشت را می نوازد و خاطرات قدیمی را جلوی چشمانت مانندی قطاری سیر می کند....
چه روزهای قشنگی بود دنیاییم این صفحه بود و دنیایی از احساس....
دوستای قدیمی گلم هرکدوم خواستین تو اینستا و تلگرام بهم سر بزنین
ادرس اینستا hosein_bahrami1994
و تلگرام hb1420@
منتظرتونم...
برچسبها: خاطرات, قدیمی, دنیای, مجازی
های مخاطب خاص با توام . . .
تویی که نصف شب ها پا میشی میای پای نت . . .
تا برای عشق جدیدت اس ام اس عاشقونه پیدا کنی و بفرستی !
آره با توام . . .
میخام یه چیزایی رو بعد مدتها بهت یادآوری کنم !
یادته هرشب،شب گریه هاتو برام میاوردی ؟
یادته میگفتی تا صداتو نشنوم شب خوابم نمیبره ؟ !
یادته میگفتی اگه یه روز باهات نباشم انگار یه چیزی گم کردم ؟ !
یادته بهم گفتی اگه یه مو از سرت کم شه دنیارو ویرون می کنم؟ !
کچل شدم ولی هنوز دنیا سر جاشه !
منو زندونی کردی تو قلبت،بهم آب خنک دادی . . .
ولی حالا همون آب خنک ها شده خون آبه
که از گلوم پایین میره با بغض هرشبم !
چی شد منو از قلبت تبرعه کردی ! ؟
به زخم هایم خیره نشو !
با نگاهت به آتش میکشی وفاداریم را !
بیشمارند آنهایی که نامشان آدم است . . .
ادعایشان آدمیت . . .
رفتارشان صمیمیت . . .
نه آدم باشد نه انسان . . .
تنها صاف باشد و صادق . . .
پشت سایه اش خنجری نباشد برای دریدن . . .
هیچ نگوید،فقط همان باشد که سایه اش میگوید . . .
تنهایم،تنها زندگی میکنم . . .
و به تنهایی از این ما یک امید در قلب دارم . . .
به من نشاط میدهد ؛
آن امید،آن نغمه ی نشاط انگیز . . .
صدای گریه ی کسی ست که بالای مزارم میگوید :
تنها آمدی و به تنهایی رفتی . . .
از آشفته بازارِ روزگار میروم ؛
برچسبها: غمگین, خاطرات, دل شکسته, عاشقانه
تمام تقویم های جهان شاهدند
که هرسال بی تو متولد میشوم
به این تولد مکر عادت کرده ام
اما
از بی تو بودن میترسم …
قلبم یک خط در میان می زند….زود نیست؟
دست هر پیر زنی را گرفتم …گفته…”پیر شی مادر”…
خدایا نکند در جوانی پیر شدم …..
گذشته که حالم را گرفته است !
آینده که حالی برای رسیدنش ندارم !
و حال هم حالم را به هم میزند
چه زندگی شیرینی!…
کتاب سرنوشت برای هر کسی چیزی نوشت
نوبت به ما که رسید قلم افتاد…
دیگر هیچ ننوشت!
خط تیره گذاشت و گفت:
تو باش اسیر سرنوشت…
خیلی سخته.... التماس بکنی به عشقت
اما اون مثه یه اشغال بندازت دور...
دوباره سیب بچین حوا
من خسته ام . . .
بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند . . .
هـــــــــــــــر چه میخواهــــــــــــــد دل تنــگـــــــــت....
ســــــــــــــــــاکت..!!!!
کســــــــــــــی درکــــــــــــــــــ
نخواهــــــــــــــــدکــــــــــــــــــرد...!!!...
دردم ایــــن نـــیـسـت
کـــــه او عــــاشــــق نـــیــسـت ،
دردم ایــــن نــیــسـت
کــــــــه مــعــشـــوق مــن از عــشــق تـهــی اسـت
دردم ایــــــن است
کــــــه بــــا دیـــــدن ایـــــن ســردی هــــا
مـــــن چـــــرا دل بـــســتــم ؟!!
نميدانم اگه روزي كوچه علي چپ
مشمول ترميم بافت فرسوده شود.......
وقتي منو تو پس از مدت ها
برحسب اتفاق همديگر را ببينيم.......
چه خاكي برسر خواهيم كرد.......
تنها نشسته ام
چای مینوشم وبغض میکنم...
سیگار پشت سیگار
هیچ کس مرا به یاد نمی اورد..
این همه ادم روی کهکشان به این بزرگی
ومن حتی ارزو یکی نبودم..
برچسبها: غمگین, خاطرات, عشق, دل شکسته
زخـم هایم به طعنه میگویند: “دوستانت چقدر بانمک اند”
دیرگاهیست
بالهایمان را آویخته ایم به جالباسی
عادت کرده ایم به زمین
زمین جای گرم و نرمیست
چه خیال اگر چشمهایمان را خواب
برده
چه خیال اگر دلهایمان را آب برده است!
با من لج نکن بغض نفهم...
اینکه خودت را درگوشه ی گلویم قائم کنی چیزی راعوض نمیکند...
بالاخره یا اشک میشوی درچشمانم
یا عقده دردلم هردورازیاد دارم...
ﺧﺪﺍﯾﺎ !!
ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﺷﺐ ﻫﺎﯼ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻡ
ﻓﻘﻂ ﯾﮏ "ﻓﻮﻭﻭﺕ " ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ..
ﺧﺎﻣﻮﺷﻢ ﮐﻦ ...
ﺧﺴﺘﻪام...
خودم را اهدا میکنم
به تمامِ دخترانِ گل فروش
که عروسک هایِ پارچه ای شان
پشتِ چراغ های سبز ، زرد شد
اما حیف
فقط آنها بلد نیستند با من بازی کنند ...!
رَفـــتـــﮯ ؟؟؟
مَـــטּ פֿـــُבآ نـــیـــســـتَـــم صَـــב بـــآر اَگَـــر
تـــوبـــﮧ شِـــکَـــســـتـــﮯ گـــویَـــم بـــآزآ؟
آنـــکـــﮧ رَفـــت بـــﮧ حُـــرمَـــت آنـــچـــﮧ بـــآ
.פֿـــوב بُـــرב حَـــق بـــآزگَـــشـــت نَـــבآرَב
رَفـــتَـــنَــــت مَــــرבآنـــﮧ نَـــبــوב لــــاقَـــــــل
.مَـــــــــــرב بـــــــــآش و بَـــــــرنَــــــگَــــــــرב
פֿـــَط زَבَטּ مَــטּ پـــآیــآטּ مَــטּ نـــیــســـت
.بَـــلــکــﮧ آغــآز بــﮯ لـــیـآقَــتــﮯ تــوسـت
هَــــمــــیــــشــــﮧ بِـــــهـــــتَـــــریـــــטּ هــــآ
.بَــــــــرآے مَـــــטּ بــــــــوבه و هَـــــســـــت
، پَــــــس اَگَـــــر مـــــآل مَـــــטּ نَـــــبـــــوבے
!بِـــــــבآن بِــــــهـــــتَـــــریــــטּ نَـــــــبــــوבے
، آنــکـﮧ عَــوَض شُــבَنَــش بَــعــیـב اَســت
!عَـــــــوَضـﮯ شُــבَنَــش حَــتـمـﮯ اَســت
جای خالی ام را حس کنی
در دلت با بغض بگویی :
“ کاش اینجآ بود “
اما مَـن دیگر
.
.
.
برچسبها: غمگین, خاطرات, عشق, دل شکسته
>>> ادامه مطلب <<<
همدیگر را فراموش نکنیم.....
شاید سالها بعد در گذر جاده ها.....
بی تفاوت از کنار هم بگذریم.....
و بگوییم آن غربیه چقدر شبیه خاطراتم بود.....
میخواستم که بنویسم که عشق زیباست اما نوشتم جدایی چه
سخت است ...
میخواستم بنوسم دوستت دارم اما نوشتم دوستم بدار...
خواستم بنویسم زندگی با تو خاطره است...
اما نوشتم بدون تو از زندگی بیزارم…
سلامتیه اونایی که خیلی وقته بریدن.
..دیگه نه ناز میکشن.
.نه انتظار میکشن.
.نه آه... میکشن.
.نه درد میکشن.
.نه فریاد میکشن.
..فقط دست میکشن و میرن….
وروی در قلبشون مینویسن ..این قلب بفروش میرسد
به قیمت ..مفت....
تنهایم.تنها زندگی میکنم....
و به تنهایی از این آشفته بازارِ روزگار میروم ؛
گاهی یک دوست کاری میکند
که دلت بدجور برای ” دشمنت ” تنگ میشود !!!
بفهم دیگر
شبها دراز نیستند
این تویی که تنهایی..
لــــَــعنــــَتــــــــــــــــــی ســـلام مــــرا بــــــه غـــرورت برســــــان
و بـــه او بگــــو
بـهـــای قــــــامــت بــلنــــدش تــنــهــایـیـســـــت…!
بـایـد کـسـی را پـیـدا کـنـم
کـه دوسـتـم داشـتـه بـاشـد (!)
آنـقـدر کـه یـکـی از ایـن شـب هـای لـعـنـتـی
آغـوشـش را بـرای مـن و یـک دنـیـا خـسـتـگـی اَم بـگـشـایـد...
هـیـچ نـگـویـد! هـیـچ نـپـرسـد...
فـقـط مـرا در آغـوش بـگـیـرد...
بـعـد هـمـانـجـا بـمـیـرم...
برچسبها: تنهایی, دلنوشته ها, عاشق غمگین, عشق
تا که شب های دلتنگیش برای ما باشد
و روزهای خوبش برای دیگری
خدایاهیچکس را به ان چیزی که قسمتش نیست عادت مده...
شاید که تنها دلخوشیش شود
دعا کردم تنها مال من شی تو..
تفسیر قشنگ فال من شی...
دعا کردم بدونی چشم به راهتم..
هنوز دلبسته بغض صداتم......
اگر دلت با دیگرون....
چشات دنبال از ما بهترونه...
بذار با یاد تو دلخوش بمونم....
فقط دلتنگی هات بامن بمونه....
برچسبها: تنهایی, دلنوشته ها, عاشق غمگین, عشق
خدایــــــــــا دلم مرهمی می خواهد
در آن ورطه ی هولناک دلتنگی ،یاد طنین خنده های تو ، چه "جانی" به من
می بخشد ... !!!
میدونیـ تمامـ غمـ و دردهایـ ما از نزدنـِ حرفایـ ناگفتمونهـ
همیشه نمی شود
زد به بی خیالی و گفت:
تنهـــــــــــا امده ام ٬ تنهـــــــا می روم...
یک وقت هایی
شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای...
یک نفر را می خواهد!
برچسبها: تنهایی, دلنوشته ها, عاشق غمگین, عشق
>>> ادامه مطلب <<<
باز هنگام سحر قلمی از تکه زغالی مانده از آتش شبی سرد
میلغزد بر روی تن سرد و بی روح ورق.
و باز هم ردی از سوز دل بر روی خط های یخ زده کاغذ مینویسد.
وباز قصه پر غصه تکرار ....
روزی درختی بودم تنومند و زیبا ، قدی کشیده
و شاخ و برگ تماشایی داشتم .
عاشق شدم . . . !!!!
عاشق صدای خوش هیزم شکن . . . !!!
و تن خود را بی آلایش تقدیم بوسه های درد آور
تبر او کردم و چه راحت شکستم ، بی صدا خورد شدم ،
چه دیر فهمیدم بی رحم است دل سنگ هیزم شکن
و سخت تر تبر او که سوزاند تنم را ، حالا دیگر زنده نبودم
درخت نبودم ، در چشمان سرد او فقط هیزم بودم و بس
سرنوشتم چه بود ؟
حالا که نه درخت بودم و نه سایه ای داشتم و نه ریشه ای
نه برگی و نه مهمان ناخوانده ای که بر روی دستانم بنشیند
و برای دل کوچکش آواز بخواند و بر خود بلرزد و با آهی سرد
دوباره پر باز کند و به اوج برود
و چه ناجوانمردانه تکه های خرد شده ام در شومینه
رو به چشمانش آتش گرفت و او فقط لذت برد
من در آتش میسوختم و او . . .
و حالا زغالی بیش نیستم و خطی شدم بر
خطوط یخ زده ورق تا شاید ماندگار باشم و همه بدانند
روزی درختی بودم تنومند که عشق مرا به زغالی
تبدیل کرد سیاه و دل سوخته . . .
نمی نویسم …..
چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی
حرف نمی زنم ….
چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی
نگاهت نمی کنم ……
چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی
صدایت نمی زنم …..
زیرا اشک های من برای تو بی فایده است
فقط می خندم ……
چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام.
من تو را دوست دارم !
تو مرا دوست نداری !
باشد ولی من به “ دوست ” مشترک مان حسودی ام
می شود . . .
” بزرگ شدن ” تنها آرزوی بچگیم بود ، که واقعا به تجربه اش نمی ارزید .
هیچکسی بعد هیچ کس دیگه نمرده !
ولی خیلیا بعد خیلیا دیگه زندگی نکردن . . .
ما به هم نمی رسیم !
اما بهترین غریبه ات می مانم ، که تو را همیشه دوست
خواهد داشت . . . !
آدما..........
*******************************************************
بهترین دوست، خداست، او آن قدر خوب است
که اگر یک گل به او تقدیم کنید دسته گلی تقدیم تان می کند
و خوب تر از آن است که اگر دسته گلی به آب دادیم
دسته گل هایش را پس بگیرد.
برچسبها: تنهایی, دلنوشته ها, عاشق غمگین, عشق
من
نفس هایم کوتاه شده اند
دست هایم میلرزند و قدم هایم کند تر
من پاهایم تحمل وزنم را ندارند من بی تابم برای گم کرده ام
شاید آن چشم های آلوده آرامش را از من ربودند
هرچه که بود زندگی را سخت کرد
من به رهگذران جاده آرامش میگویم:
به همان لذت آرامش یک خواب لطیف سوگند
هرکسی رحم در اندیشه ی خود دارد
با خبر سازد مرا از گم کرده ی خود…
گم کرده ام …
اگه یه روز صبح
خیلی خوشحال از خواب بیدار شدم
نه غمی هست
هه : روحم شاد …
شرمنده می کنــــــــــــی
گاهی در خوابـــــــــــــ
به من ســـــــــر می زنـــــــی . . .
شمـــایـــی کــــه کســــی دوستتـان دارد ،
بــــله !
هیچـــی ..
فقط خــــوش بـــحالتـــان . . .
دچار مرگ عاطفی شده ام
نبـــــود ؟؟
آشپزی ام خوب نیست ؛ اشک پشت پا بریزم برایت؟
شــــاید اینهــــا هــم فهمیــده اند کــه یک عمــره طعمـه ی
روزگــار بــوده ام !
سختی تنهایی را وقتی فهمیدم
که دیدم مترسک
به کلاغ میگوید:
هرچقد دوس داری نوک بزن
فقط تنهایم نذار..!!
مثـل ِ این صدا خفـــه کن ها میمونه
که میـذارن سر هفت تیـــــــــر !
خیانت رو میگم …
۱ …۲ … ۳…
مگر میشود؟!
فراموش کرده ای؟!
اینجاست .. پس تو کجایی؟؟!!
نیستی چرا؟!
عکسمان که دونفری بود!
میبینی گلم .. عکاس از منو تــو فاصله را بهتر
میفهمد .!
تکثیر شده ام در این شهر؟؟
این روزها…
جمعیتی مخاطب حرفهای عاشقانه ات شده اند..!!!
هــــزار راه هــســــت اما هـیــچ کــــدام
به دوست داشتن کــثـیــف نـیـســـت ...
تو را هم تا خانه ات می رسانم...
که نسل ما نه سر پیاز بود نه ته پیاز ...
کافـی سـت چــمـدان هــایــت را ببــندی
بـــرای ِ از یـــاد بــُـردنــت !
آنـکه بــیشتـر دوستـت میــدارد ، زودتــــر !!!
من مدتهاست کسی را مخاطب شعرهایم کرده ام
که خیلی وقت است غایب است!
قابل درک نیستم !
در دلم آن لحظه آرزو میکنم تا بگوید:
میدانم دست خودت نیست!
درکت میکنم…
یادت هست مادر؟
و من عادت کردم که هر چیزی را بدون اینکه
دوست داشتهباشم قورت بدهم
حتی بغض های نترکیده ام…
برچسبها: تنهایی, دلنوشته ها, عاشق غمگین, عشق
بسلامتی اونی کهــــــ منــــــ
بخاطــــــر رفتــــــنش گریــــــــــــه کردمــــــ
رفتهــــ و واسهــــ دوســــــتاش تعریفــــــ کردهــــ
و کلـــــــــــ ـ ـی خندیــــــــــدن...
حالم از کلمه ی "عزیزم" و "عشقم" بهم میخوره.....من رو همون "ببین" صدا کن....حداقلش میدونم دروغ توش نیست...می گویند: شاد بنویس…!!نوشته هایت درد دارند…!!و من یاد مردی می افتم که با گیتارش…!!گوشه ی خیابان شاد میزد…!!اما با چشمهای خیس…!هــرگــاه صـدای جـدیـدیـی سـلام مـی کنـدتپــش قــلب مــی گیــرم!مــن دیگــر کشـش خــدا حــافظــی نــدارممـــرا ببخـشکــه جــوابــ ســلامــتــ را نــمی دهـــم...خداوند ای کسی که مرا می بینیمنم بنده گناهکارت در را باز کنآری...آمده ام تا بگویم محتاجم...محتاج نگاه زیبایت... از من چشم بر ندار.تازه پیدایش کرده بودم بی هیچ واسطه ای یادمه یه روز خسته و ناامیداز این انزوایفکر و اندیشه و احساسم می رفتم تا در میان هیاهوی شهر خود راگمکنم او رادیدم نگاهش در من اشوبی به پا کرد امیدوار شدم دنیا زیبا ورنگیشد ازبیهودگینجات یافتم و من که خیلی وقت بود موقع تنهایی هیچ ننوشته بودمناخوداگاه دستبه قلم بردم و نوشتم تو داری مرا به یغمای نگاهت میبری اما حالافهمیدمکه تو......شبها وقتي مي خواي بخوابي ميبيني
کسي رو نداري که بهت فکر کنه !
اينجاست که ميفهمي برخلافشلوغيه درونت ، چقدر تنهايي . . .
همــه چــیـز بــا تــو شــروع شــد !
امــــا ...
هــیـچ چــیـز بــدون تــــو ...
...
تـمــام نـمـی شـــود
حـــتـی ...
هــمـیـن دلــتـنـگــی هــای مـــنخدايا اين “قسمت” رو کجا فرستادي که
هر وقت نوبت من ميشه ميگن “نيست”
هیچوقت ادعاي خاص بودن نکردم ،
اما خاص بودن عشق تو… منو هم خاص کرد...
چــرا آدمـــا نمیـــدونن بعضــــــــی وقتهــــا خـــــداحافـــــظ یعنـــــــی :
" نــــــــــــــــذار برم "
یعنـــــــی بــرم گــــردون
سفــــت بغلـــــم کـــن
...ســـــرمو بچـــــسبـــون به سینــــه ت و
بگــــــو :
"خدافــــظ و زهــــر مـــار
بیخــــــود کــــردی میگی خدافـــــظ
مگـــــه میـــذارم بــــری؟!!
مــــــگه الکیــــــــه!!
دلمان خوش است که مینویسیم
و دیگــران می خـواننــد
و عــده ای می گـوینــد
آه چـه زیبــا و بعضــی اشـک می ریــزند
و بعضــی مـی خنــدنـد
دلمــان خـوش اســت
به لــذت هــای کــوتـاه
به دروغ هــایی که از راســت
بـودن قشنــگ تـرند
به اینکــه کســی برایمــان دل بســوزاند
یـا کســی عاشقمــان شــود
با شــاخه گلی دل می بنــدیـم
دلمــان خـوش می شــود
به بـرآوردن خـواهشــی و چشــیدن لـذتـی
و وقــتی چیـــزی مـطابـق مــیل مــا نبــود
چقـــدر راحـت لگـــد می زنیـــم
و چــه ســــاده می شـکــنیم
همــــه چیـــز را ...
میترسم از بعضی آدم ها
ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻧد ، ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺗﻮﺿﯿﺤﯽ ﺭﻫﺎﯾﺖﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ....
ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺎﯼ ﺩﺭﺩ ﺩﻟﺖ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﻨﺪ ، ﻓﺮﺩﺍ ﺑﯿﺮﺣﻤﺎﻧﻪ ﻗﻀﺎﻭﺗﺖﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ !
ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻟﺒﺨﻨﺪﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ، ﻓﺮﺩﺍ ﺧﺸﻢ ﻭ ﻗﻬﺮ
و نامهربانیﺷﺎﻥ را !
ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻗﺪﺭﺷﻨﺎﺱ ﻣﺤﺒﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ ، ﻓﺮﺩﺍ ﻃﻠﺒﮑﺎﺭ ﻣﺤﺒﺘﺖ !
ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﺮﺵ ﻣﯽ ﺑﺮﻧﺪ ، ﻓﺮﺩﺍ
ﺳﺨﺖ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻨﺖ
ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ !
یه وقتایی دیگه حسش نیست ” غصه ” بخوری !
رسما ” غصه ” تو رو می خوره !
کاش در دهکده عشق فراوانی بود،
توی بازار محبت کمی ارزانی بود،
کاش اگر گاه کمی لطف به هم میکردیم،
مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود....
پرواز پرندگان را با حسرت مینگرم..چون برای دیدن تو پر پرواز ندارم....
زندگی من که نقاشی شد . . .
نقاش ، یک مداد مشکی تنها داشت و همان کافی بود . . .
حکایتمان را برای هر که بگویم باورش نمی شود که آن همه عشق ، آنهمه نیاز ، آن همه امید
برچسبها: تنهایی, دلنوشته ها, عاشق غمگین, عشق
دل من یه روز به دریا زدو رفت...
پشت پا به رسم دنیا زدو رفت...
زنده ها خیلی براش کهنه بودن...
خودشو بامرده ها جازدو رفت...
نمیخندم...
قهقهه میزنم...
تاصدایم برسد به تو...
که خوبم..
ولی تو باور نکن..
دوراز توخورشیدبه نوشته هایم
نمی تابد...
امامن باتمام وجود از تو مینویسم...
*******************************************************
وقتی خدا داشت بنده هاشو می آفرید..
با قلم نوک طلایی رو پیشونی هاشون..
نوشت..قصیه خوب سرنوشت....
ولی وقتی نوبت به من رسید....
شکست نوک قلم طلا...
خدا..از مرغ غم یه پر گرفت..
روی پیشونی من نوشت قصه ی تلخ
سرنوشت...
آن دوست کجاست که یادم نمیکند ...
صد غم به سینه دارم وشادم
نمیکند...
یک لحظه آن که بی من هرگز
نمینشست..
امروز به یاد کیست یادم نمیکند...
چقدر سخته از بغض گلو درد بگیری..
وبعد بهت بگن لباس گرم بپوش خوب
میشی...
ما بدتختیرو بوسیدیم گذاشتیم کنار...
حالا اون ول کن نیس ...
میگه یه بوس دیگه....
ای قطار راهت را بگیر برو...
نه کوهی توان ریزش دارد....
نه ریزعلی پیراهن اضافه...
روزگار روزگار دیگریست....
ميدوني چرا هميشه من بدهکار تو ميشم
وقتي نيستيم يه جوري با خيالت رازي ميشم
ميدوني واسه چي از تو بد ميبينمو ميخندم
تا نبيني گريه هامو هر دو چشمامو ميبندم
چاره اي جز اين ندارم آخه خون شدي تو رگهام
ميميرم اگه نباشي بي تو من بد جوري تنهام
ميدونم يه روز مي فهمي روزي که دنيا رو گشتي
من چه جوري تو رو خواستم تو چه جور ازم
گذشتي
آمدی بشنوی بمانی
آمدی شنیدی، رفتی!
حالا سالهاست دیگر
کسی از لبهام نشنیدَهست: "دوستت دارم"
همه چيـزش خاصه
لبخندش
تیپش
رفـتارش
اخـلاقـش
احــساسـاتـش
دوسـت داشتـنش؛
مـخاطب نبوده که خاص باشه ،خاص بوده که مـخاطب شده....
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم
یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با
بالشم ..بی
صدا کنم
تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه
تو باشی !
یاد گرفته ام ….نفس بکشم بدون تو……و به
یاد تو !
یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با
رویای با تو بودن…
و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن
پر کنم !
تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که بی تو بخندم…..
یاد گرفته ام بی تو گریه کنم…و بدون شانه
هایت….!
یاد گرفته ام …که دیگر عاشق نشوم به غیر
تو !
یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ….
و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت
زنده باشم و
زندگی کنم !
اما هنوز یک چیز هست …که یاد نگر فته ام
…
که چگونه…..!
برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک
کنم …
برچسبها: تنهایی, دلنوشته ها, عاشق غمگین, عشق
چـه جمـلـه ای !
پــــُر از کـلیـشه …
پـــُـر از تـهـوع …
جـای ِ گـرمی نـشستـه ای و می خـوانـی :
” ســرد اسـت “…
یـخ نمـی کنـی …
حـس نـمی کنـی …
کـه مـن بـرای ِ نـوشتـن ِ همیـن دو کلمـه
چـه سرمایـی را گـذرانـدم...
برچسبها: تنهایی, دلنوشته ها, عاشق غمگین, عشق
باران که بند بیاید....
تازه خاطره شروع میکند....
به چک چکه کردن.....
عقده نه...!
اما عقیده دارم اگر تو بودی....!
حالا اینقدر تنها نبودم......
یادته زیرگنبد کبود دوتا عاشق بودنو کلی حسود؟؟؟
تقصیر همون حسوداس
که حالا شده یکی بود یکی نبود......
دوباره من.....
دوباره شب....
دوباره تنهایی......
وسیگاری که سروته روشنش کردم!!
میبینی؟؟
آخرین رفیقم را به اشتباه سوزاندم...؟!
زخمی بر پهلویم است...
روزگار نمک میپاشدو من پیچو تاب میخورم
وهمه گمان میکنند میرقصم......
دل تو اولین روز بهار .
دل من اخری جمعه سال.
وچه دورندو چه نزدیک بهم.....
دلشکسته ای کنار پنجره سیگار میکشید......
خسته بود .......
آنقدر خسته که یادش رفت بعد اخرین پک.....
سیگار را به پائین پرت کند........
نه خودش را....
همه ی صندلی های پارک دونفره اند .....
بیخیاااااااااااااااال روی چمن میشینم......
نیمکت باهم بودنمان تنهاست....
من دل نشستن ندارم
تو دلیل نشستنم باش....
انگار پای ثانیه های لنگ میشه....
وقتی دلی برا دلی تنگ میشه.....
دفتر خاطراتت به چه کارم می اید؟؟
وقتی شبها به این امید میخوابم
که فردا امروز یادم نباشد.....
مهربانی را وقتی دیدم که کودکی
میخواست اب شور دریا را
با اب نبات کوچکش شیرین کند.....
چقدر سخت بین هق هق گریه هات نفس کم بیاری ....
وعشقت به کس دیگه ای بگه"نفس" وتموم تموم تموم...
برچسبها: تنهایی, دلنوشته ها, عاشق غمگین, عشق
خاطراتم را الک کردم ..............
چیزی
جزدلتنگی تو نماند..........
چه ازدحامی به پا کرده ای درمن
همین تو یک نفر!!!....
زمستان را باور نکن...!!
هوای بی تو......
سرتر از این حرفاست....
باران که میبارد .....
همه چیز تازه میشود.....
حتی داغ نبودن تو.........!!!!!!
برچسبها: تنهایی, دلنوشته ها, عاشق غمگین, عشق
نیمه شب آواره وبی حسوحال در سرم سودای جامی بی زبان پرسه ای آغاز کردیم در خیال دل به یاد آورد ایام وصال.......
از جدایی یک دوسالی میگذشت یک دوسال از عمرو رفتو برنگشت..
دل به یاد اورد اول بار را خاطرات اولین دیدار را آن نظر بازی ان اسرار را ان دوچشم مست اهو بار را همچو رازی مبهمو سربسته بود چون من ار تکرار اوهم خسته بود امدو هم اشیان شد با من او همنشینون همزبان شد با من او...
خسته جان بودم که جان شد بامن او ناتوان بودو توان شد بامن او دامنش شد خوابگاه خستگی این چنین اغاز شد دلبستگی....
وای از ان شب زنده داری تا سحر وای از ان عمری که با اوشد بسر....
مست او بودم زدنیا بی خبر دم به دم این عشق میشد بیشتر امدو در خلوتم دم ساز شد گفتگوها بین ما اغاز شد....
گفتمش در عشق پابرجاست دل گر گشایی چشم دل زیباست دل گر تو زورقمان شوی دریاس دل بی تو شام بی فرداس دل .دل زعشق روی تو حیران شده در پی عشق تو سرگردان شده ....
گفت...........در عشقت وفادارم بدان تورا بس دوس میدارم بدان شوق وصلت را به سر دارم بدان چون توئی مخمول خمارم بدان باتو شادی میشود غمهای من باتو زیبا میشود فردای من ........
گفتمش عشقت به دل افزون شده دل زجادوی رخت افزون شده جزتو هر یاری بدل مدفون شده عالم از زیبایت مجنون شده.....
برلبم بگذاشت لب یعنی خموش طعم بوسه از سرم برد عقلو هوش...
در سرم جز عشق او سودا نبود بهر کس جز او در این دل جانبود دیده جز بر روی او بینا نبود همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود خوبی او شهره افاق بود در نجابت در نکوهی افاق بود....
روزگار....................
روزگار اما وفا با ما نداشت طاقت خوشبختی مارا نداشت پیش پای عشق ماسنگی گذاشت بی گمان از مرگ ما پروا نداشت....
اخر این قصه هجران بودو بس حسرتو رنج فراوان بودو بس یار مارا از جدایی غم نبود در غمش مجنون عاشق کم نبود برسر پیمان خود محکم نبود سهم من از عشق جز ماتم نبود بامن دیوانه پیمان ساده بست ساده ام ان عهدو پیمان را شکست بی خبر پیمان یاری را گسست این خبر ناگاه پشتم را شکست....
ان کبوتر عاقبت از بند رست رفتو بادلدار دیگر عهد بست ...
باکه گویم اوکه همخون من است خسم جان و تشنه خون من است...
بخت بد وین وصل او قسمت نشد این گدا مشمول ان رحمت نشد ان طلا حاصل به این قیمت نشد .............
عاشقان را خوش دلی تقدیر نیس با چنین تقدیر بد تدبیر نیس....
ازغمش بادود دم همدم شدم باده نوش غصه او من شدم مستو مخمولوخراب از غم شدم ذره ذره اب گشتم کم شدم.....
اخر اتش زد دل دیوانه را سوخت بی پروا پر پروانه را ..
عشق من از من گذشتی خوش گذر بعداز این حتی تو اسمم را نبر خاطراتم را تو بیرون کن زسر دیشب ازکف رفت فردارا نگر اخر این یکبار از من بشنو پند برمنو برروزگارم دل مبند عاشقی را دیر فهمیدی چه سود عشق دیرین گسسته تارو پودگرچه اب رفت باز اید به رود ماهی بیچاره اما مرده بود.........
بعداز این هم اشیانت هرکس هس باش با او یاد تو مارا بس است...
برچسبها: تنهایی, دلنوشته ها, عاشق غمگین, عشق
-
آره من قول داده بودم تا تهش باهات بمونم
ولی پس دادی نگامو زیر رگبار غرورت
-
من فقط یه کم شکستم... ، خوب نگام کنی همونم . . .
بـیـهـو د ه و ر ق مـی خـو ر نـد....
تـقـو یـم هـا ی ِ جـهـا ن ;
ر و ز هـا ی ِ مـن هـمـه یـک ر و ز نـد . . .
شـنـبـه هـا یـی کـه فـقـط
پـیـشـو نـد شـا ن عـو ض مـی شـو د . . .
گل گرفته ام تا اطلاع ثانوی…
از اتـــاق خاطـــراتم بوی حـــلوا بلند شــده است
تودلت یه جای دیگه بود من فقط دلخوش بودم به احساسم...
اهای غریبه دستاشو ول کن اخه من رو عشقم حساسم....
ای خدا دیگه اشکی ندارم دارم دیونه میشم......
تو رو خدابرگرد عزیزم دارم دلواپست میشم......
ببخش اگه شبها فقط تورو خواب میبینم
یا اینکه نمیتونم دوریت و تحمل کنم و اروم بگیرم
ببخش اگه برات گل میچینم یا اینکه به خاطرت تا صبح
میشینم
ببخش اگه خیلی بهت میگم دوست دارم دست خودم نیست اخه
دوست دارم......
اگه دارم دوریت و تحمل میکنم و صدام درنمیاد
اگه یه گوشه نشستم و دیگه حتی اشکامم درنمیاد
بدون هنوزم برام خیلی عزیزی و به عشقت بدجور گرفتارم
بدون هنوزم به قران به جز تو هیچ کس و دوس ندارم..
مثل یه شمع در تاریکی شبها دارم میسوزم..
سرپا وجودم از عشق ولی لبانم و به هم میدوزم..
کلبه عشق رو تو رو یاهام با تو ساختم...
ولی پس از رفتنت چه عاشقانه باختم....
عـشـق هایت را مثل
و افـتـخـار می کـنـی،
و مـن مـی خـندم
…
به برنامه هایی که هیچکدام ،
حسرت
گناه من گناه بی گناهیست / تمام هستی ام غرق سیاهیست..
به هرکسی دل دادمبی وفا شد/چو پایبندش شدم از من جدا شد..
برچسبها: تنهایی, دلنوشته ها, عاشق غمگین, عشق
بازار نامردي به دنبال چه ميگردي؟ نمي يابي نشان هرگز توازعشق وجوانمردي! بروبگذر از اين بازار" ازاين مستي وطنازي ! اگرچون کوه هم باشي در اين دنيا تو مي بازي
به تو می اندیشم
ای سراپاهمه خوبی
تکوتنها به تو می اندیشم
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
توبدان این را.تنها توبدان
توبیا توبمان .تنها توبمان
جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها توبخند..
برچسبها: مادر, دلنوشته ها, عاشق غمگین, عشق
چیه ؟ چرا دلت گرفته ؟
. . .
اگر دوستت دارم هایت را نشنیده گرفت . . .
. . .
یک روز چشمای یک نفر عاشقش میکند
. . .
یک روز معنی کم محلی را میفهمد . . .یک روز شکستن را درک میکند
. . .
آن روز میفهمد آه هایی که کشیدی از ته قلبت بوده
. . .
میفهمد.... شکستن یک آدم تاوان سنگینی دارد . . .
چگونه
هزاران بار در حریق چشمانت سوختم ای ماندنی ترین نگاه
هزاران بار در طوفان نیستیت گم شدم ای ماندنی ترین هستی
هزاران بار در ساز شعرت رنگ شدم ای فریبنده ترین شعر
هزاران بار از جام باده ات مست شدم ای لبریزترین مستی
حال به من بگو در...
زیباترین نگاه
ماندنی ترین هستی
فریبنده ترین شعر
ولبریز ترین مستی
چگونه فقط کوچه های ذهنم را
زخم ها خوب می شن !
اما خوب شدن با مثل روز اول شدن خیلی فرق داره هـــــــــــا...
برچسبها: تنهایی, دلنوشته ها, عاشق غمگین, عشق
فقط چند لحظه کنارم بشین یه رویای کوتاه تنها همین
ته ارزوهای من این شده ته ارزوهای ما رو ببین
فقط چند لحظه کنارم بشین فقط چند لحظه به من گوش کن
هر احساسیو غیر من تو جهان ، واسه چند لحظه فراموش کن
برای همین چند لحظه یه عمر همه سهم دنیامو از من بگیر
فقط این یه رویا رو با من بساز همه ارزوهامو از من بگیر
نگاه کن فقط با نگاه کردنت منو تو چه رویایی انداختی
به هر چی ندارم ازت راضیم تو این زندگی رو برام ساختی
به من فرصت هم زبونی بده به من که یه عمره بهت باختم
واسه چند لحظه خرابش نکن بتی رو که یک عمر ازت ساختم
فقط چند لحظه به من فکر کن نگو لحظه چی رو عوض میکنه
همین چند لحظه برای یه عمر همه زندگیمو عوض میکنه
برای همین چند لحظه یه عمر همه سهم دنیامو از من بگیر
فقط این یه رویا رو با من بساز همه ارزوهامو از من بگیر
حاصل عشق بازی مترسکو کلاغ مرگ مزرعه س
دلم آغوش میخواهد...........
که نه مرد باشد..............
نه زن...............
خدایا..........
زمین نمی آیی..........
برای آغوش کشیدن من بنده ات...
آن آغوشی که بی ریاست....
بی هوس.......
فقط برای عشق است عشق.......
هیس............................
برچسبها: تنهایی, دلنوشته ها, عاشق غمگین, عشق
از شیشه باش.....
امابه همه بگو از سنگم...
مردم این زمانه فقط دنبال شکستنند......
برچسبها: تنهایی, دلنوشته ها, عاشق غمگین, عشق
نگاهم رو به سمت تو، شبم آیینه ی ماهه
دارم نزدیکتر میشم، یه کم تا آسمون راهه
به دستای نیاز من، نگاهی کن از اون بالا
من این آرامش محضو به تو مدیونم این روزا
خدایا دوستت دارم واسه هر چی که بخشیدی
همیشه این تو هستی که ازم حالم رو پرسیدی
بازم چشمامو می بندم که خوبی هاتو بشمارم
نمی تونم فقط میگم خدایا دوستت دارم
تو دیدی من خطا کردم، دلم گم شد دعا کردم
کمک کن تا نفس مونده، به آغوش تو برگردم
تو حتی از خودم بهتر غریبی هامو میشناسی
نمیخوام چتر دنیا رو، که تو بارون احساسی
خدایا دوستت دارم واسه هر چی که بخشیدی
همیشه این تو هستی که ازم حالم رو پرسیدی
بازم چشمامو می بندم که خوبی هاتو بشمارم
نمی تونم فقط میگم خدایا دوستت دارم
آه ای زندگی من آینه ام
از تو چشمم پر از نگاه شود
ورنه گر مرگ بنگرد در من
روی آیینه ام سیاه شود
دلتنگــی هایــــَم را زیر بغـل زده اَم
نشسته اَم در انتظار ِ روز های ِ مبـادا !
سهم ِ من از تــو
همـین دلتنگـی ها ییست
که بی دعوت می آینـد
و …
خیال ِ رفتن نـدارند.....
این روزها تلخ می گذرد ، دستم می لرزد از توصیفش ، همین بس که :
نفس کشیدنم در این مرگِ تدریجی، مثل خودکشی است
با تیغِ کُند...........
.
دلم خوش بود که یارم با وفا بود / کمی از زندگیش از آن ما بود
ولی افسوس که فکر ما غلط بود
که زنگ تفریحش احساس مابود
هر آهنگی که گوش میدهم
به هر زبانی که باشد
بغضم را میشکند …
نمی دانم
بغضم به چند زبان زنده دنیا مسلط است …
تمام تنم می سوزد از زخم هایی که خورده ام
دردِ یک اتفاق که شاید با اتقا قِ تـو
دردش متفاوت باشد ویرانم می کند
من از دست رفته ام ، شکسته ام
می فهمی ؟
به انتهایِ بودنم رسیده ام ؛
اما اشک نمی ریزم
پنهان شده ام پشتِ لبخنـدی که درد می کند...........
می نویسم یدنیا دلم گرفته......
می نویسم دیگه طاقت هیچیرو ندارم....
من شکستم....
من هیچم...
خدایا....
این من هیچ را فراموش کرده ای؟؟؟؟؟
هيچگاه ويتريني نداشتهام؟
تا دلم را در آن به نمايش بگذارم.....
در قامت يک فروشنده دورهگرد عاشق تو شدم.
از اين روست که تمام خيابانهاي شهر
عشق مرا ميشناسند.......
آنگاه که غرور کسی را له میکنی ....
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران میکنی....
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی....
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری....
آنگاه که حتی گوشت را میبندی تاصدای شکستن غرورش را نشنوی!!!!
آنگاه که خدا را میبینی وبنده خدارانادیده میگیری!!!!
میخوام بدونم.....
دستات رو به سوی کدام آسمون بلند میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تا.......
برای خوشبختی خودت دعا کنی!!!!
شبیه برگ پائیزی پس از تو قسمت بادم...
خدا حافظ ولی هرگز نخواهی رفت تو از یادم...
واین یعنی در اندوه تو میمیرم در این تنهایی مطلق
که می بنددبه زنجیرم...
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمیارد...
وبرف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد....
چگونه بگذرم از عشق از دلبستگی هایم؟؟؟
چگونه میروی با اینکه میدانی تنهایم؟؟؟
خداحافظ تو ای همپای شبهای غزل خوانی...
خداحافظ به پایان آمد این دیدار پنهانی.
خداحافظ.....
بدون تو گمان کردی می مانم
خداحافظ.....
بدون من یقین دارم می مانی!!!
برچسبها: تنهایی, دلنوشته ها, عاشق غمگین, عشق
عید همتون مبارک
وامیدوارم سالی که گذشت سال خوبی بوده باش براتون وسال ۱۳۹۲سالی نیکوتر از پیش باش انشالله.............
نکته:(وب آینه شکسته...مطالبش غمگینه اگر از خوندنش ناراحت یادلگیر میشیدحلالم کنید وشرمندتونم.چون جایی یا کسی نبود که بغضامو بریزم بیرون وجز وبم وازتون متشکرم همین که نظرات میدین میبینم دلگرم میشم وخوشحال واز حرفها گرانقدرتونم استفاده میکنم.توسال جدید آرزومند بهترینارو برای تمام دلشکستگان وعاشقان وتمام انسانها دارم...)
اخرین آپ ۱۳۹۱
نظریادتون نره
باز هم احساس کرده اي که شايد من هستم
و چه خودخواهانه
تنهايي عاشقي ميکني
و من چه مظلومانه عشق را سکوت ميکنم
به سادگي يک رهگذر
عشق مي ورزي
سخن شيرين ميگويي
ولي فردا راهت را گم ميکني
و هر روز پنجره را باز ميکنم
به آسمان مينگرم
گاهي خورشيد را ميبينم
و شايد تورا
حتي نميدانم خانه ات کجاست
به روي همه در باز ميکني
و با نگاهي و لبخندي دررا ميبندي
تو آمدي عاشق باشي ولي رفتن را خود بمن آموختي
تو آمدي به ديدارم که تا هروقت دلت خواست مرا ببيند
ولي دلت دروغ ميگفت
چشمهايم صبور شده اند
وقتي که باور کردند چشمهايت باور کردني نيست
در فصل بهار سال نو در خانه تکانيه دلت
عشق کهنه شعرهايم را دور بريز
ديوار فاصله ها بسيار بلند است
و من هرروز صدايت ميکنم
در شلوغي ايستگاه دلت
صدايم را نميشنوي
دلم اول آشنايي غربت را فهميد
و به روياها رفت و اين حادثه نهان شد
بيصدا شد
و غريبانه فراموش شد
هوايي سرد...يك خيابان مهجور...
پيرمردي غبار آلود و يك آتش سرخ
پيرمرد پرسيد دودي هستي جوان؟
پاسخ دادم آري!
سيگاري تعارف كرد...
نمي دانست روزي چند نخ خاطراتم را دود ميكنم ... نه سيگار!
شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه….؟؟؟
خیلی سخته آدم کسی رو نداشته باشه…
دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه…
نتونه به هیچکی اعتماد کنه…
هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه نتونه,
آخرش برسه به یه بن بست …
تک و تنها با یه دلی که هی مجبورش می کنه اونو خالی کنه …
اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه آسمون رو می بینه
به اون هم نمی تونه بگه…
خبری از آسمون هم ندیده
مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده…؟!
بهش محل هم نداده
تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره …
خیلی سخته ادم خودش رو به تنهایی خوش کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله…
خیلی سخته ادم ندونه کدوم طرفیه؟!
خیلی سخته ادم احساس کنه خدا اونو از بنده هاش جدا کرده …
خیلی سخته ندونی وقتی داری با خدا درددل می کنی داره به حرفات گوش می ده یا …
پرده ی گناهات اونقدر ضخیم شده که صدات به خدا نمی رسه…. ؟!
سکوت اتاقم را دوست دارم....
و آنرا حتی با صدای ترکیدن بغضم نخواهم شکست
بغضم را فرو خواهد خورد اما سکوت را ادامه خواهم داد
تاریکی مطلق اتاقم را با هیچ نوری از بین نخواهم برد
حتی با برق نگاهم
چشم هایم را مدت هاست به روی همه چیز بسته ام
چرا که تاریکی اتاقم کمرنگ نشود
متنفرم از عشق هایی که..........
مثه حلقه های دود سیگار اول بزرگ میشه
و بعد محو...........
تنهایی یعنی....
امشبم مثل شبای دیگه
رو تختت دراز بکشی
آهنگ بزاری و بازم فکر کنی
به حرفایی که باهم میزدید
به اینکه با غریبه ای رفته
و مثل همیشه چشمات تقاص پس بدن... !!!
وقتي کوچيک بوديم دلمون بزرگ بود
ولي حالا که بزرگ شديم بيشتر دلتنگيم!!!
کاش کوچيک مي مونديم تا حرفامون رو از نگاهمون بفهمن !
نه حالا که بزرگ شديم و فرياد هم که مي زنيم
باز کسي حرفمون رو نميفهمه !!!
اول به نام عشق.....
دوم به نا تو...
سوم به یاد مرگ...
بر لوح شیشه ای قلبت بنویس:یا تو و عشق
یامنوومرگ .....
زمان!!!به من آموخت که دس دادن معنی رفاقت نیس...
بوسید قول ماندن نیس....
وعشق ورزیدن ضمانت تنها نشدن نیس......
دیگر گرمی نمی بخشی عشق؟؟؟
ای خورشید یخ بسته!!!
سینه ام صحرای نومیدیست....
خسته ام از عشق هم خسته ام.......
روزگار گلم مندی شده است...
من بگریم تو بخندی شده است...
از دلم یاد نکردی......
شاید عشق هم سهمیه بندی شده است.....
هیچ فکر نمیکردم به جرم عاشقی اینگونه مجازات شوم...
دیگر کسی سراغم را نخواهد گرفت...
قلبم شتابان میزند...
شمارش معکوس برای انفجار در سینه ام...
ومن تنهای خود را در اغوش میکشم...
تنها ماندم...
و اما کلام آخر در۱۳۹۱
آنکه رفت بسلامت.
رفتنش مردانگی نبود..
لاقل مرد باشدو برنگردد...
برچسبها: تنهایی, دلنوشته ها, عاشق غمگین, عشق