ترسانده مرا نبودنت
دلم می تپد
تند
عین دل گنجشکی که
سنگ پسر بچه ای همین حالا
از بیخ گوشش رد شده باشد
مرا در دستانت بگیر
تا آرام شوم
آرام
آرام
آرام
شب بود
چشمهای ساکتم را بستم
به این امید که وقتی چشم باز میکنم
تو باشی....
نگـــران نبــــاش...!
صـــد ســال دیگــــر سنـــی نیســت
قول داده ام
گاهـــــــی
هر از گاهـــــی
فانـــــوس یادت را
میان این کوچه های بی چراغ و بی چلچلـــــــه، روشن کنم
خیالت راحــــــت! من همان منـــــم؛
هنوز هم در ین شبهای بی خواب و بی خاطـــــره
میان این کوچه های تاریک پرسه میزنم
اما به هیچ ستارهی دیگری سلام نخواهــــــم کرد
کاش می دانستم چه کسی این سرنوشت را برایم بافت؟
آنوقت به او می گفتم که آنقدر یقه را تنگ بافته ای
که بغض هایم را نمی توانم فرو دهم...
عــادت نـکرده ام هنــــــوز
خیــال مـی کنــــــم
روزی بــــاز مـی گــــــــردی
آرام ازپشت ســـــر مـــی آیی
مــــرا که به انتهــــــای خیابان خیره
شــــــده ام
دوباره به نــــام کوچک صدامـی زنــــــی
یــه منبــع آرامــش میخــوام....
یــه شــونـه....
یــه کــــوه دلخــوشـــی....
یــه "تــــــــــو"
سر درد...
درد سر...
سر در گم...
سر گیجه...
سر به هوا...
چقدر " سر " به سرم میگذارند
دقیقه های سرد بی تو....!