نشستم پای مشروب گفتن: بخور به سلامتی اونی
که دوستش داری
پیک رو به لبم نزدیک کردم نخوردم
ولی گفتم :
به سلامتی اونی که از وجودش نفس میکشم
گفتند: نخوردی؟!
گفتم :سلامتیش رو تو پاکی میخوام نه تو مستی....
وقتـﮯ مرا بغل مـﮯکنـﮯ
چنان جاذبهﮮ آغوشت
به جاذبهﮮ زمین غلبـه مـﮯکنـد
کـه روحـم بـه پـرواز درمــﮯآیـد …
شب بــرایِ چیــدنِ ستــاره هـــایِ
قلبت خـــواهــــم آمــــــد
بیـــدار بــاش
مـــن بــا سبــدی پُـر از بـوســه مـیآیـــم
و آن را قبــل از چیــدن
رویِ گــونــه هــایت میــکـارم
تــا بـدانی
ای خــوبــــــم دوستت دارم
روزی فکر میکردم
اگر با غریبه ای او را ببینم
شهر را به اتش میکشم
ولی امروز
حاضر نیستم کبریتی روشن کنم
تا ببینم او کجاست...
مـن زانــو هـایـم را بــه آغـوش کــشیده
بـــودم...
وقتــی تــو بــرای آغــوش دیـگری...
زانــو زده بـودی