-
زندگی زیباست...
جمعه 21 بهمنماه سال 1401 00:32
باید راهی یافت، برایِ زندگی را زندگی کردن، نه فقط زندگی را گُذَراندَن .. باید راهی یافت، برایِ صبح ها با اُمید چشم گُشودَن، برایِ شب ها با آرامشِ خیال خوابیدن.. اینطور که نمیشود، نمیشود که زندگی را فقط گذراند ، نمیشود که تمام شدنِ فصلی و رسیدنِ فصلی جدید را فقط خُنَکایِ ناگهانیِ هوا یادَت بیاورد، نمیشود تا نوکِ دماغَت...
-
تولدم مبارک
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1401 02:00
میگن امروز تولدمه…. اما من هیچ وقت دلم نمیخواد خودمو به اعداد و ارقام محدود کنم و به نظرم تاریخ تولد یک انسان صرفاً روزی نیست که از شکم مادر متولد شده به نظرم یه آدم توی عمرش بارها و بارها متولد میشه مثلاً هر بار که از ته دلش احساس خوشحالی میکنه هر بار که بعد از یک زمین خوردن اساسی پا میشه و ادامه میده اولین باری که...
-
فلفل
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1401 01:46
دیده ای وقتی فلفلِ شیرین می خوری ، درست زمانی که خیالت از بابتِ شیرین بودنِ فلفل ها راحت شد ، ناگهان سر و کله ی یک فلفلِ تند و آتشین پیدا می شود که حالت را بگیرد و باعث شود که در انتخاب های بعدی ات بترسی و محتاط تر عمل کنی ؟! آدم ها درست شبیه به فلفل اند ، نمی شود از ظاهر و برچسبی که رویشان خورده قضاوتشان کرد . خیلی...
-
دل نوشته ی مادرانه
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1400 20:31
بهترین روز زندگیت خواهد بود،روزی که خودت باشی،خودت رو دوست داشته باشی وبخاطر خودت زندگی کنی. نخوای کسی باشی که نیستی وزندگیت رو روی مدار رضایت وتایید دیگران تنظیم کنی. بهترین روز زندگیت خواهد بود،روزی که تمام جزئیات زیبای اطرافت رو دقیقا ببینی،وعمیقا دوست داشته باشی... روزی که بلد باشی با ساده ترین ها به پیچیده ترین...
-
تولدم مبارک
سهشنبه 18 آبانماه سال 1400 00:01
دقیقه ها ساعت ها و روز ها عمر و عمر و عمر… می دانی؛ “عمر” خوب یا بدش بخواهی و نخواهی زشت یا زیبا ماهیت” رفتن ” دارد! خوشحالم امروز که یک سال به طول عمرم اضافه شده شما را دارم کسانی که عمق زندگی ام را زیاد می کنند دوستانی که اگر بروند هم مرور می شوند… به اندازه ی یک عمر حتی! بهترین هدیه من امسال همین حس خوب معنا داشتن...
-
آدم
شنبه 27 شهریورماه سال 1400 13:02
قــــــرن هاســـــــــــت جستجـــــوگـــرِ آدم هستــــــم ... تا لـــذتِ خـــوردنِ یک سیــــبِ ســـــــرخ را با او تجــربه کنــــــــــم ... قرن هـــــــــــاســــــــــــــــــــت ... مشکل از مــــــن نیســـــت ... نه مـــــــن ..! نه سیــــبِ ســــرخ ...! نه شیــــطــــــان ...! " تـــــــــــو "...
-
هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست...
شنبه 19 تیرماه سال 1400 21:20
خیلی ازماها... بزرگترین اشتباه زندگیمون رو نتیجه یک اعتماد میدونیم ،اعتماد به کسی که از جفت چشمامون بیشتر قبولش داشتیم،واز صفر تا صد زندگیمون با خبر بوده... تا اینکه یک روز به خودمون اومدیم ودیدیم اون آدمی که از همه ی دنیا بیشترقبولش داشتیم تغییر کرده وحالا تبدیل به کسی شده که حالا داره بیشترین ضربه رو به روحو روانمون...
-
خدای همیشگی من
دوشنبه 3 خردادماه سال 1400 13:45
خدایا… یادم بده آن قدر مشغول عیبهای خودم باشم که عیب های دیگران رانبینم… یادم بده اگر کسی را بد دیدم قضاوتش نکنم، درکش کنم… یادم بده بدی دیدم “ببخشم” ولی بدی نکنم! چرا که نمی دانم بخشیده می شوم یا نه… یادم بده اگر دلم شکست نفرین نکنم، دعا کنم، نتوانستم سکوت کنم… یادم بده اگر سخت بگیرم “سخت می بینم”… یادم بده به قضاوت...
-
موهبت زندگیم روزت مبارک
چهارشنبه 6 اسفندماه سال 1399 13:21
پدر و مادر؛ بزرگ ترین موهبت الهی هستند، تا زمانی که سایه آن ها بالای سر فرزندانشان باشند شاید فرزندان نتوانند به درستی به دریای از محبت ها و از خود گذشتی و ایثار آن ها در حق خودشان پی ببرند و شاید زمانی این موضوع را درک می کنند که آن ها را از دست می دهند و یا به دلایل مختلف برای مدت طولانی مجبور به دوری و ترک آن ها می...
-
خانه ی پدرو مادر
شنبه 25 بهمنماه سال 1399 03:27
"خانه پدر و مادر" بعد از خانه خدا،تنها خانه ای است که: روزی ده ها بار می توانی بروی بدون دعوت و هر بار صاحب خانه از دیدنت خوشحال و خوشحال تر می شود. خانه ای که برای رفتن نیازی به دعوت ندارد خانه ای که حتی خودت می توانی کلید بیندازی و وارد شوی خانه ای که همیشه چشمانی مهربان به در دوخته تا تورا ببینند خانه ای...
-
تولدم مبارک
یکشنبه 18 آبانماه سال 1399 01:58
امروز چند شنبه است؟ چندم کدام ماه یا چندم کدام سال؟ امروز چند سال از من می گذرد و من چند ساله ام؟ چیزی به یاد نمی آورم جز اینکه امروز اکنون است و اینجا زمین است و من امروز به دنیا آمده ام و به رسم عادت تولدم مبارک❤
-
رفتن
جمعه 18 مهرماه سال 1399 13:43
اشکال ما آدمها این است که ؛ هر کدام به روش خود یکدیگر را دوست داریم.. گاهی ظالمانه، گاهی خودخواهانه، گاهی مغرورانه، گاهی مالکانه و نیز گاه عمیقاً عاشقانه... و چقدر در راه و روشهای خود در نهایت دوست داشتن قلب یکدیگر را می شکنیم و احساس یکدیگرر ا جریحه دار میکنیم. وقتی پای رفتن پیش می آید تازه به این فکر می افتیم که...
-
مرد خوشبخت
شنبه 28 دیماه سال 1398 14:51
جایى براى خودت پیدا کنکه گنجایشِ همه ى غمهاو شادى هایت را داشته باشدجایى که ، وقتى از خودت گم میشوىدر آنجا خودت را پیدا کنى...جایى پیدا کنکه شبها مکان آرامشتو روزها تسلى خاطرت باشدجایى که هوایش همیشه معتدلو فصلهایش فصل دلخواهت باشد...جایى را پیدا کنکه وقت دلتنگى ستاره براى شمردنو باران براى باریدن داشته باشد...جایى را...
-
تولــــدم مبــــــــــــــــارک
شنبه 18 آبانماه سال 1398 01:10
یکسال دیگر گذشت. روزها یکی پس از دیگری، مرا ترک کردند و راهی دیار خاطره شدند. من موندم و لیستی از آرزوهایی که کی برآورده می شن؟! نمیدونم…هرچه بود خوب، بد، سخت… نمیدونم فقط میدونم که گذشت. روز هایی که قهقهه زدم از ته دل و لبخند زدم، و شب هایی که اشک ریختم و دلم شکست و فریاد زدم.. روز هایی که دلی بدست اوردم و عشق...
-
بلوغ عاشقــــــی
دوشنبه 29 مهرماه سال 1398 14:20
در چهل سالگی هم ڪہ باشی طنین صداے کسی ڪہ تو را به " نام کوچکت " بخواند و پشت هر بار ڪہ صدایت میکند " عزیزم " بگذارد میتواند عاشقت کند و تو بعد از تمام شدن حرفهایش دختربچه ے هجده ساله اے میشوے ڪہ دوست دارد بال در بیاورد از شوقِ عاشقی ؛ در چهل سالگی هم ڪہ باشی میشود آنقدر عاشقیات پرهیجان باشد...
-
حیـــــف...
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1398 11:27
چقدر هفتاد ٬ هشتاد سال کم است برای دیدن تمام دنیا برای بودن با تمام مردم دنیا چقدر حیف است که من میمیرم و غواصی در عمق اقیانوس ها را تجربه نمی کنم میمیرم و حداقل یکبار زمین را از روی کره ماه نمی بینم!! دلم می خواست چند کلیسا ،معبد و مسجد بزرگ جهان را می دیدم و دلم می خواست یکبار هم که شده تا ارتفاعی بلند پرواز می کردم...
-
دلــــــم تنگه
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1398 16:43
دلم برای حماقتهای هفده هجده سالگیم تنگ شده!! برای وقتهایی که بهترین خواننده هایم داریوش و هایده بودن و بهترین رمان دنیا بامداد خمار. دلم برای وقتی که فکر میکردم هزار سال دیگر فرصت دارم تا صاحب رویایی ترین عشق دنیا باشم دلم برای وقتهایی که بی دغدغه ساعتها میخوابیدم و جز خواب خوش هیچ خوابی نمیدیدم تنگ شده... دلم برای...
-
تــولــــدت مبـــــــــــارک عــزیـــزم
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1398 01:15
کسی را دارم متولد ماه عشق لبخندش پر از مهر و دستانش وسط مرداد بهمن نگاهش پر از برق و اشکهایش ابتدای آذر وقتی هست فروردین سلام میدهد و نبودش آخرین روز شهریور مثل خرداد پر از حادثه و قهر کردنش آغاز دی ماه میشود توی آبان چشمانش غرق شد و با تیر نگاهش عاشقی کرد انتظارش به قشنگی اسفند و آغوشش خودِ اردیبهشت کسی را دارم خودش...
-
"هر کسی قابل اعتماد نیست"
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1398 17:07
بعضی ناراحتی ها را هیچ وقت نباید فراموش کرد بعضی دلخوری ها باید تا ابد گوشه ی قلب آدم بماند اصلا بعضی خاطره ها را باید سنجاق کنی به سینه ات و با خودت همه جا حمل کنی! فراموشی بد نیست ولی… بیشتر وقت ها باعث تکرار اشتباه ها میشود اما یادآوری ها ، اینکه بعضی رفتارها مثل فیلم از جلوی چشمانت رد شوند باعث میشود کمتر خطا کنی...
-
مردی در شعرهایم قدم می زند!
شنبه 27 بهمنماه سال 1397 22:12
مردی در شعرهایم قدم می زند! بی انکه بداند... گاهی که انگشتانش ... میان گیسوانم می چرخد .. چون وزش باد خلیجی... میان درختان زیتون... به تلاطم چیده شدن می رقصم... گاهی هم ارام میان سینه ام ... رد بوسه های عمیقش ... دریا را به اغوش ساحل می کشاند... هرازگاهی غرور مردانه اش را... نادیده می گیرد ... ارام در میان واژه هایش...
-
دلم می خواهد یک دختر داشته باشم .
پنجشنبه 15 آذرماه سال 1397 22:48
دلم می خواهد یک دختر داشته باشم . دختری با موهای بلند مشکی و چشم های درشت خندان . اسمش را بگذارم "گیسو" و هر وقت دلم آشوب بود بنشانمش روی زانوانم و گیسهایش را ببافم تا قلبم آرام بگیرد . حالا که فکرش را میکنم دلم میخواهد "باران" هم داشته باشم . دختری لاغر و قد بلند که با صدایی مخملی برایم شعر بخواند...
-
چلچله گی یک زن...
دوشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1397 22:16
چلچله گی یک زن... چهل و چند سالگی یک زن را هرکسی نمیفهمد. چهل و چند سالگی یک ز ن یعنی جمع دلفریبی و شیطنت ضرب در وقار و متانت. زن چهل و چند ساله را توی یک مهمانی با لباس شب مشکی و موهایی که از پشت سر جمع کرده باید دید، لباس بلندی که گاه روی زمین کشیده میشود، خرامیدنش و گام های شمرده شمرده اش را. زن چهل و چند ساله...
-
آخــــــــــرخــط
جمعه 17 آذرماه سال 1396 12:41
روزى نبود که به سراغم بیاید و قبل از سوار شدن به ماشین، دسته گلى روى صندلى نباشد! روزى نبود که از صبح که چشم باز میکرد، قربان صدقه ام نرود! روزى نبود که تمامِ بى حوصلگیم را به جان نخرد! روزى نبود پشتم قرصش نباشد! روزى نبود که خودم را، خوشبخت ترین آدمِ روىِ زمین تصور نکنم! فقط یک روز بود که میانِ یک بگو مگوى ساده، منتِ...
-
ارسالی از یه دوست عزیــــــــــز
دوشنبه 6 آذرماه سال 1396 17:38
اولین دیدارمان را یادت هست توشدی مهمان جانم یادت هست در هجوم و فوج ، فوج مردمان چون مه رخشان و تابان یادت هست آمدم سویت صدایت در سرم میزدم مردم کناری از بَرَم تا رسم پیش تو ای یار عزیز تا ببینم روی ماهت ای عزیز تا رسیدم بر بلندای زمین گوشه ی چشمی نگاه کردی به من نور چشمانت مرا مجذوب کرد دیدگانم پر شد از چشمان تو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 تیرماه سال 1396 16:00
میدونی مرد؟ از یه جایی بعد دوره ی اینجور عشقا میگذره؛ فلان ریمل و فلان خط چشم و کدوم لباسم با کدوم شالم سِته و وقتی نشستم رو به روش دستمو چجور بذارم زیر چونم و باکدوم زاویه بخندم که بیشتر دلش بلرزه! قشنگ بودن خوبه ها؛ ولی تهِ تهش اونی میمونه که داغون و خسته و لهتم دیده. عرق ریزون تابستون با ارایش ریخته و موهای فرخورده...
-
حرف های تنهایی من...
جمعه 1 بهمنماه سال 1395 19:29
حرفهای تنهایی این سن برای من خیلی زیاد است، باید بی خیال شناسنامه ام شوم، ونگذارم عمر بر باد رفته ام اینهمه گردوخاک به پا کند! هنوز پر از شیطنت های سرکوب شده ام؛ دست هایم پراز خواسته هایی است که اجابت نشده اند! نوجوانی را میان بر زده ام، جوانی هم به سرعت نور از من دور شد... هرطور که شده باید تاریخ رفتنم را چند دهه به...
-
افسوس...
جمعه 7 خردادماه سال 1395 11:39
افسوس که من و " تو " دور از هم پیر میشویم و طعم شیرین تاب دادن نوه هایمان را هیچوقت نمیچشیم چقدر حیف که حساب موهای سپیدت را نمیتوانم نگه دارم و چروک دور چشمهایت دور از چشم من عمیق میشوند چقدر دلم میخواست وقتی نمره عینکت را بالا میبردی و عصای تازه میخریدی کنارت باشم آنوقت خودم دو نمره از چشمانم و کمی از قوت...
-
خزانه دار
شنبه 11 اردیبهشتماه سال 1395 11:50
تو را....!!!! تمامی تو را...!!!! نگاه مهربانت را....!!!!! غرورنهفته درصدایت را...!!!! خستگی هایت را....!!!!! همه را در امن ترین جای دلم جای می دهم و هرصبح سرک می کشم به این دارایی عزیز،،،، وشبها هوشیار ونگهبان به خواب می روم،،، و اگرکسی بپرسد شغلت چیست؟؟؟؟؟ پاسخ میدهم ؛ خزانه دار یک "عشق مهربان"
-
دستم را بگیر
جمعه 13 فروردینماه سال 1395 18:18
دستم را بگیر! همین دست برایت ترانه عاشقانه نوشته همین دست، سوخته در حسرت لمس دستهای تو همین دست پاک کرده، اشکهایی را که در نبودت به گونه دویدند این دست، پینه بسته از نوشتن مداوم نام تو.. دستم را بگیر و از خیابان زندگی بگذران مرا!
-
دختری مو مشکی
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1394 00:59
یکی از روزهای چهل سالگی ات در میان گیر و دار زندگی ملال آورت لابه لای آلبوم عکس هایت عکس دختری مو مشکی را پیدا میکنی زندگی برای چند لحظه متوقف می شود و قبض های برق و آب برایت بی اهمیت تازه میفهمی بیست سال پیش چه بی رحمانه او را در هیاهوی زندگی جا گذاشتی!