دعای باران چرا؟
دعای عشق بخوان!!!
این روزها دلها تشنه ترند از زمین...
خدایا کمی عشق ببار...
فراموش کردنت به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...?
کاش میدانستم چیست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست . . .
برای من که دلم از سکوت لبریز است
صدای پای تو از دور هم دل انگیز است
سکوت میکنم چون دیگر نمیدانم چه کنم با این دنیا....
بهترین لحظه برایم زمانیست که چشمانم را می بندم و به تو فکر می کنم.
ادامه...
اصلا مهم نیست تو چند ساله باشی من هم سن سال تو هستم مهم نیست خانه ات کجا باشد برا ی یافتنت کافی است چشم هایم را ببندم خلاصه بگویم حالا : هرقفلی میخواهد در خانه ات باشد عشق پیچکی است که دیوار نمیشناسد …
شنیدستم غمم را می خوری این هم غم دیگر دلت بر ماتمم می سوزد اینهم ماتم دیگر به دل هر راز گفتم ، بر لب آوردش دم دیگر چه سازم تا بدست آرم جز این دل محرم دیگر
کسی در باد می خواند تو را تا اوج می خواهم برای ناز چشمانت چه بی صبرانه می مانم دلم تنگ است و بی یادت در این غربت نمی مانم تو هستی در وجود من ، تو را هرگز نمی رانم
قدر چشم های تو را هیچ کس ندانست جز عاشقت اما خوب میدونم که این عشق هرگز نبوده لایقت ترسم از روزیست که می خواهی کنی ترک مرا دست بیداد فلک موجی زند بر قایقت
10سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت...
20سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت...
30سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه...
باباش گفت چرا گریه میکنی؟
گفت: آخه اونوقتا دستت نمی لرزید!
به راستی که فقط خودش را آرام میکند
منتظر حضورگرمت
آدرست اشتباه بود عزیز
خوب می تونی خوابشم ببینی !مثل دیدنشه شیرینه
اگه اینجوری بود که اصلا از رختخواب جدا نمیشدم
حیف که به خوابمم نمیاد
اصلا مهم نیست تو چند ساله باشی
من هم سن سال تو هستم
مهم نیست خانه ات کجا باشد
برا ی یافتنت کافی است چشم هایم را ببندم
خلاصه بگویم حالا :
هرقفلی میخواهد در خانه ات باشد
عشق پیچکی است که دیوار نمیشناسد …
دیگہ نَہ بَحثـ مے کنَم
نَہ توضیح مے خوآم
نَہ دُنـبال دلیل مے گــردَم
فقط مےبینَم ... و ... فاصلہ مے گـــیرَم
خـــدایا...
جاے سوره اے بهـــ نامـــ عشقـــ درقرانتـــ خالیستـــ...
کهـــ اینگونهـــ اغاز میگردد :
و قسمـــ بهـــ روزے کهـــ قلبتـــ را میشکنند
و جز خدایتـــ مرهمے نخواهے یافتـــ ...
سلام عزیز دل
هیچ کس آشفتگی ات را شانـــــه نخواهد زد !
این جمع پر از تنــــهاییست
هی نیوتن ! ..
تو که دم از جاذبه میزنی ..
مرا کشف کن ..
منی را که غم ها مدام جذبم میشوند .. !
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
ســــر زده بیــــــا …
کمــــــﮯ آشفتــــگی بــــد نـیست …
آن وقــــــت …
تکــــــاندن ِ شانــــــه هاﮮ ِ پُـر غُـبــــــار
و مُرتب کردن ِ موهــــــاﮮ ِ پریـشــــــانت ،
بهانـــــــﮧ اﮮ مـﮯشود براﮮ ِ زندگـــــــﮯ . . .
פֿــدایــــــا از ایــטּ بــہ بــعـــد بــہ مــפֿــلــوقـــاتـــت
یــڪ مــتـــرجـҐ ضــمــیـــمــہ ڪــטּ . . .
ایــنـجـــا هــیــچ ڪــس ،
هــیـــچ ڪــس را نـمـیـفـہـــمــد . . . (!)/
اسم بازی من و خدا
زندگی ست
هیچ چیز
مثل بازی قشنگ ما
عجیب نیست
بازی ای که ساده است و سخت
مثل بازی بهار با درخت
با خدا طرف شدن
کار مشکلی ست
زندگی
بازی خدا و یک عروسک گلی ست
مـے روے
هـوایـت نـیـسـت
و بـه هـمـیـن راحـتـے احـسـاسـات ِ مـن خـفـه مـے شـونـد
آبـے کـه روز آخـر پـشـت سـرت ریـخـتـم
آبـروے دلـم بـود...
همانگونه که قبلا عرض کردم
خودم را عاشق تو فرض کردم
زدم عینک ، برای دیدن تو
دو تا چشم دگر هم قرض کردم !
اشتباه از من بود
پر رنگ نوشته بودمت بر کتیبه دلم
به سختی پاک می شوی
شنیدستم غمم را می خوری این هم غم دیگر
دلت بر ماتمم می سوزد اینهم ماتم دیگر
به دل هر راز گفتم ، بر لب آوردش دم دیگر
چه سازم تا بدست آرم جز این دل محرم دیگر
گر توانی ای صبا بگذر شبی در کوی او
ور دلت خواهد ببر از ما پیامی سوی او
گر دلم را بینی آنجا گو حرامت باد وصل
من چنین محروم و تو پیوسته همزانوی او
این شعرها دیگر برای هیچکس نیست
نه ! در دلم انگار جای هیچکس نیست
آنقدر تنهایم که حتی دردهایم
دیگر شبیه دردهای هیچکس نیست
دل بسوی تو نظر بر چپ و راست
تا نگویند رقیبان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
برای زندگی ، نه سقف می خواهم و نه زمین !
نقشه ی جغرافیایی دستهایت کافیست
چیزی شبیه به معجزه است وقتی هر شب به خیر می گذرد
بی آنکه کسی به تو بگوید : شب به خیر
این دل اگر کم است بگو سر بیاورم
یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم
خیلی خلاصه عرض کنم : دوست دارمت
دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم
به فکر نوازش دست های منی ، بی آنکه بدانی دلم است که تنها مانده
دست هایم ، دو تایند !
به من نگاه کن و ببین سوختم و آه نمیکشم
تو شعله ای ولی من از عشق تو پا نمیکشم
نیستی ولی به غیر تو با کسی ما نمیشوم
من از حصار عشق تو آسان رها نمیشوم
.
یه حالی دارم این روزا ، نه آرومم نه آشوبم !
به حالم اعتباری نیست ، تو که باشی منم خوبم
هیچ رقیبی ندارم جز آینه ، که هر روز تو را نگاه میکند
او را هم شکست خواهم داد
من بیادت هستم چه به هنگام دعا
چه به هنگام نشستن به لب پنجره خاطره ها
به سلامتی رنگین کمون که فقط یک رنگ رو انتخاب نکرد
گفت همه رنگ ها قشنگن ، خواست تو انتخاب کنی چه رنگی باشی
هر رنگی می خوای باش ولی یکرنگ باش
هیچ میدونی اکسیژنی ؟ هروقت میخوام چند لحظه بی خیالت بشم ، خفه میشم
چه تلخ است درک این حقیقت که عشق با مهربانی تفاوت بسیار دارد
من به خط و خبری از تو قناعت کردم
قاصدک کاش نگویی که خبر یادت نیست
افسوس که عشق جاودانه نیست
عشق گل سرخیست که طاقت طوفان را ندارد
عشق یک خاطره سبز است که از آمدن پاییز میترسد
کسی در باد می خواند تو را تا اوج می خواهم
برای ناز چشمانت چه بی صبرانه می مانم
دلم تنگ است و بی یادت در این غربت نمی مانم
تو هستی در وجود من ، تو را هرگز نمی رانم
آسمون به ماه میگه: عشق یعنی چی ؟
ماه میگه : یعنی اومدن دوبارهی تو
ماه میگه ؟ تو بگو عشق یعنی چی ؟
آسمون میگه : انتظار دیدن تو
حکایت تو که دنیا را نیازرده ست
دلی گرفته در آیینه های افسرده ست
حکایت منه در مشت روزگار دچار
پرنده ای ست که پیش از رها شدن مرده ست
دلم گم کرده راهش را ، و چشمانم نگاهش را
شبیه آسمانی که ، شبی گم کرده ماهش را
دلت را جایی حوالی خدا چهار میخ کن که با رفتن این و آن نرود !
بر عشق توام نه صبر پیداست نه دل
بی روی توام نه عقل برجاست نه دل
این غم که مراست کوه قافست نه غم
این دل که تراست سنگ خاراست نه دل
در این دور و زمانه دل هر کس دل نیست
کاسه ی سفالی محبت ها از گل نیست
نمی دانستم جنس دل ها تمام از سنگ است
واسه قلب شیشه ای جایی در این منزل نیست
با قلبی از عشق
با خطی از حریر محبت
بر روی برگی کهنه از یاس
می نویسم : به یادتم با معرفت !
قدر چشم های تو را هیچ کس ندانست جز عاشقت
اما خوب میدونم که این عشق هرگز نبوده لایقت
ترسم از روزیست که می خواهی کنی ترک مرا
دست بیداد فلک موجی زند بر قایقت
وااااااااااااااااااااااااای ببینم تو مگه بچه شمااااااااااااالی
دلم تنگیده بود برات....
منـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
بوی مهربانی میآید
کجا ایستاده ای ؟ در مسیر باد !؟
فـــــــــــــــــــــــــــــــدات
دقیقا
جیگرتو
رغیب روزگار بواش/ارباب وچه یار بواش/ فقیر و گرفتار بواش/منت کش پولدار نواش/ چهارتا غریبه ره بدی/امه فکرو خیال دواش
چـهـره تــو..
خـود دایـرة الـمـعـارفـی اسـت
کـه ثـابـت مـیـکـنـد "خـــُدا" مـهـربـان اسـت.
با یه داستان دیگه آپم بدو بیا و نظرتو بگو
[نیشخند]
وووووووی الان میام عزیزم
یوقتیم میرسه که خودش هم آرمت نمیکنه
فراموش میکنی چون میفهمی آدم بدی بود
احساس آزادی و رهایی میکنیو و با خودت
میگی عشق عجب چیز مزخرفی بود
جـــــــــــــدآ؟؟؟


من فکر نمیکنم ولی
عشق که مزخرف نمیشه اون آدمش مزخرف بوده
عشق مقدسه که متاسفانه یه عده به این اسم به نیت ِ پلیدشون میخوان برسن
چقدر سخته دلت گرفته باشه و خودتم ندونی چرا؟! و سخت تر اینکه همش ازت بپرسن چته و باز هم جواب خاصی نداشته باشی و بگی هیچی!!
پت! پت ! پت ! پت ! پت !
پت ! پت ! پت ! پت!
پت ! پت ! پت !
پت ! پت !
این صدای موتور قلب منه که از دوریت ، به پت پت افتاده !!!