دعای باران چرا؟
دعای عشق بخوان!!!
این روزها دلها تشنه ترند از زمین...
خدایا کمی عشق ببار...
فراموش کردنت به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...?
کاش میدانستم چیست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست . . .
برای من که دلم از سکوت لبریز است
صدای پای تو از دور هم دل انگیز است
سکوت میکنم چون دیگر نمیدانم چه کنم با این دنیا....
بهترین لحظه برایم زمانیست که چشمانم را می بندم و به تو فکر می کنم.
ادامه...
صدایم میزد : ”گلم” ! گلی بودم در باغچه ی دلش، اما… او باغبان عاشقی نبود، گاهی سر میزد و دل میبرد، سالها بعددانستم که من تنها نبودم،او باغبان گل های زیادی بود
یکی داشت و یکی نداشت یکی داشت و یکی نداشت... اونی که داشت تو بودی و اونی که تو را نداشت من یکی خواست و یکی نخواست... اونی که خواست تو بودی و اونی که بی تو بودن را نخواست من یکی موند و یکی نموند... اونی که موند تو بودی و اونی که بدون تو نمی تونست بمونه من یکی رفت و یکی نرفت... اونی که رفت تو بودی و اونی که به خاطر تو ،تو قلب هیچ کس نرفت من ...؟
زمانیکه مردی در حال پولیش کردن اتوموبیل جدیدش بود کودک 4 ساله اش تکه سنگی را بداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت.مرد آنچنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محکم پشت دست او زد بدون انکه به دلیل خشم متوجه شده باشد که با آچار پسرش را تنبیه نموده در بیمارستان به سبب شکستگی های فراوان چهار انشگت دست پسر قطع شد وقتی که پسر چشمان اندوهناک پدرش را دید از او پرسید "پدر کی انگشتهای من در خواهند آمد" !آن مرد آنقدر مغموم بود که هچی نتوانست بگوید به سمت اتوبیل برگشت وچندین باربا لگدبه آن زد حیران و سرگردان از عمل خویش روبروی اتومبیل نشسته بود و به خطوطی که پسرش روی آن انداخته بود نگاه می کرد . او نوشته بود:
" دوستت دارم پدر"
روز بعد آن مرد خودکشی کرد . خشم و عشق حد و مرزی ندارنددومی ( عشق) را انتخاب کنید تا زندکی دوست داشتنی داشته باشید و این را به یاد داشته باشیدکه اشیاء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند در حالیک امروزه از انسانها استفاده می شود و اشیاء دوست داشته می شوند. همواره در ذهن داشته باشید که:
اشیاء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند
گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم ... حالا یک بار از شهر می رویم ... یک بار از دیار ... یک بار از یاد.... یک بار از دل .... و یک بار از دست ... آری گذشت دیگر آن زمان ...
رگاه از شدت تنهایی به سرم هوس اعتمادی دوباره میزند خنجر خیانتی را که در پشتم فرو رفته در می آورم... صیقلی عاشقانه نوازشش کرده ، دوباره بر سر جایش میگذارم... از قول من به آن لعنتی بگویید: خیالش تخت من دیوانه هنوز به خنجرش هم وفادارم
مرضی
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 ساعت 02:36 ب.ظ
تمام دنیا در آغوشت خلاصه شده است ؛ کودکانه پناه میبرم به خلاصه ی دنیا …
مرضی
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 ساعت 02:34 ب.ظ
سکه ی زندگیم شیر ندارد ، اما همین خطی که مرا به تو وصل نگه می دارد را دوست دارم !
مرضی
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 ساعت 02:33 ب.ظ
حقیقت دارد که من می توانم با شعرهای تو با باران مشاعره کنم و بند نیایم . . .
مرضی
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 ساعت 02:33 ب.ظ
من که نباشم دنیا یک “من”کم دارد تو که نباشی من یک “دنیا” کم دارم . . .
مرضیه
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 ساعت 02:32 ب.ظ
این عصرهای بارانی عجـیب بـوی نـفس هـای تـو را می دهـد …! گـوئـی … تـو اتـفاق می افـتی و مـن دچـار می شـوم … تـمام ” مــن” دارد “تـــو” می شـود …
مرضی
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 ساعت 02:30 ب.ظ
گاهــی فکـر میکنم کــار تـــو “ســـــخــــت تر” از مـــن است !! مـن یـــــک دنـــیا دوستت دارم … و تو زیر بـار این همــــه عشـــــق قــــد خـم نمیکنی …
مرضیه
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 ساعت 02:27 ب.ظ
وقتی که تو نیستی دنیا چیزی کم دارد مثل کم داشتن یک وزیدن ، یک واژه ، یک ماه ! من فکر می کنم در غیاب تو همه خانه های جهان خالیست !
مرضی
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 ساعت 02:20 ب.ظ
کاش زندگی در برگ درخت جاری بود ، آنگاه تا بهار بود می خندیدیم و بعد به امید پاییز می نشستیم
مرضیه
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 ساعت 02:20 ب.ظ
امسال همه با هم در روز درختکاری درخت پسته میکاریم که حداقل نسل بعدی مشکل پسته نداشته باشند !
مرضیه
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 ساعت 02:19 ب.ظ
دلم میخواهد کسی باشد ، خوب باشد ، مهربان باشد ، بس باشد و همه ی این بودن هایش فقط برای من باشد ، فقط برای من !
مرضیه
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 ساعت 02:19 ب.ظ
چقد دلم تنگ شده واسه شنیدن تپش های پر اشتیاق قلبت … که نفس هام رو به احترامش نگه میداشتم …
مرضیه
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 ساعت 02:18 ب.ظ
تنها تو رو می بینم ،لحظات با تو بودن را و یک زندگی شیرین را ! و آخر سر نیز رویاهای عاشقانه ام را با تو …
مرضیه
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 ساعت 02:18 ب.ظ
عزیزم هیچ میدانی جزئیات چشمهایت کلیات زندگی من است !؟
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
صدایم میزد : ”گلم” !
گلی بودم در باغچه ی دلش، اما…
او باغبان عاشقی نبود،
گاهی سر میزد و دل میبرد،
سالها بعددانستم که من تنها نبودم،او باغبان گل های زیادی بود
یکی داشت و یکی نداشت
یکی داشت و یکی نداشت...
اونی که داشت تو بودی و اونی که تو را نداشت من
یکی خواست و یکی نخواست...
اونی که خواست تو بودی و اونی که بی تو بودن را نخواست من
یکی موند و یکی نموند...
اونی که موند تو بودی و اونی که بدون تو نمی تونست بمونه من
یکی رفت و یکی نرفت...
اونی که رفت تو بودی و اونی که به خاطر تو ،تو قلب هیچ کس نرفت من ...؟
دلم میگیرد.....
وقتی میبینم"او"هست..."من"هم هستم...
ولی "قسمت" نیست....
عـُـمـْـر سـُـکــــوت کــَـردَمـ
دَر مـُـقابــِـلِ دادُ بےداد ِروز ِگـــآر !!
هـَـر چے گــُـفت گــُـفتــَـمـ : چـَـشمـــ !!
حالـــآ نـوُبـَـتـ ِ مـَـنـِـہ سـَـر ِش داد بــِـکـِـشـَـمـ ،
غــُـــر بــِـزَنــَمـ ..
هـــِــے روز ِگـــــــــآر (!!)
مے خوآمـ خـِـرخـِـرَتـُـ بــِـجــوُاَمـ ..(!!)
زیباترین عکس ها در اتاق های تاریک ظاهر می شوند؛
پس هر موقع در قسمتی تاریک از زندگی قرار گرفتی،
بدان که خدا می خواهد تصویری زیبا از تو بسازد
خشم مانند طوفان است
بعد از مدتی فروخواهد نشست
ولی بدان که حتما شاخه هائی شکسته اند
من فکر میکنم
که پشت همهی تاریکیها
شفافیّت شیری رنگ حیات است
این راز را
از حفرهی ماه و
روزنههای ستارگان دریافتهام
گونه هایت خیس است ؟
باز با این رفیق نابابت ، نامش چه بود ؟ هان ! باران …
باز با “باران” قدم زدی ؟
هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها
همدم خوبی نیست برای درد ها
فقط دلتنگی هایت را خیس و خیس و خیس تر میکند..
مثل یک طفل خواب آلوده من محتاج آغوشم
از اون لا لا یی هات مادر بخون بازم توی گوشم
زندگی شیرین است
زندگی شعر سرودن از نگاه تر یک پیر زن است
زندگی خنده ی یک کودک بازیگوش است
دست به دامان خداکه میشوم
چیزی آهسته درون من
به صدا می آید که...
نترس..
سهم انسان از هستی به وسعت قلب مهربان اوست، بدون شک تمام هستی سهم توست
میشه چشماتو به من بدی میخوام جای هردومون گریه کنم دلتنگی کلافم کرده.................
زتو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران . . .
نگاه پر محبتت و احساس پر شهامتت را میپرستم
سخت است کنار تو بودن اما دور بودن
با تو بودن اما نبودن
در سکوتی پر آشوب از تو گفتن و تنهای تنها تو را دیدن
کاش چشمانت را پیش از این و در جایی جز این میدیدم
کاش احساس بی بدیلت را قبلها، خیلی قبلها مییافتم
کاش «سکوت» اجباری امروز را میشکستم
کاش تنها تو را داشتم و تنها از تو میگفتم
سخت است حرف را در دل داشتن و خیره در نگاهت ماندن
سخت است با تو بودن اما برای تو نبودن
سخت است سایه به سایه قدمهایت را دنبال کردن
و آخر به ناکجا رسیدن و نرسیدن . . .
سلام وبتون بسییییار زیبا بود با افتخار لینک شدید عزیزم به من هم خواهش میکنم سرس بزن
سلام الناز جون


مرسی عزیزکم
چشم خانومم
آدرس بزار برام الناز جون
زمانیکه مردی در حال پولیش کردن اتوموبیل جدیدش بود کودک 4 ساله اش تکه سنگی را بداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت.مرد آنچنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محکم پشت دست او زد بدون انکه به دلیل خشم متوجه شده باشد که با آچار پسرش را تنبیه نموده در بیمارستان به سبب شکستگی های فراوان چهار انشگت دست پسر قطع شد وقتی که پسر چشمان اندوهناک پدرش را دید از او پرسید "پدر کی انگشتهای من در خواهند آمد" !آن مرد آنقدر مغموم بود که هچی نتوانست بگوید به سمت اتوبیل برگشت وچندین باربا لگدبه آن زد حیران و سرگردان از عمل خویش روبروی اتومبیل نشسته بود و به خطوطی که پسرش روی آن انداخته بود نگاه می کرد . او نوشته بود:
" دوستت دارم پدر"
روز بعد آن مرد خودکشی کرد . خشم و عشق حد و مرزی ندارنددومی ( عشق) را انتخاب کنید تا زندکی دوست داشتنی داشته باشید و این را به یاد داشته باشیدکه اشیاء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند در حالیک امروزه از انسانها استفاده می شود و اشیاء دوست داشته می شوند.
همواره در ذهن داشته باشید که:
اشیاء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند
مراقب افکارتان باشید که تبدیل به گفتارتان میشوند
مراقب گفتارتان باشید که تبدیل به رفتار تان می شود
مراقب رفتار تان باشیدکه تبدیل به عادت می شود
مراقب عادات خود باشیدشخصیت شما می شود
r;
مراقب شخصیت خود باشیدکه سرنوشت شما می شود
ﺩﻟﺨـﻮﺭ ﮐﻪ ﻣﮯ ﺷﻮﻡ ،
ﺑﻐﺾ ﻣﮯ ﮐﻨﻢ !
ﻣﮯ ﺁﯾﻢ ﭘﺸﺖِ ﺻﻔﺤﻪ ﮮ ﻣﺎﻧﯿﺘﻮﺭﻡ ،
ﮐﺎﻣﻨﺖ ﻣﮯ ﻧﻮﯾﺴﻢ ...
ﻭ ﺻﻮﺭﺗﮏ ﻣﮯ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﺻﻮﺭﺗﮑﮯ ﮐﻪ ﻣﮯ ﺧﻨﺪﺩ !
ﻭ ﭘﺸﺘﺶ ﻗﺎﯾﻢ ﻣﮯ ﺷﻮﻡ ،
ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﮯ ﻣﮯ ﺧﻨﺪﻡ ﻭ ﺑﺨﻨﺪﮮ !...
ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﻢ ﻣﮯ ﺁﯾﻨﺪ ...
ﻭ ﻣﻦ ﻣﺪﺍﻡ ﺑﺎ ﺻﻮﺭﺗﮏ ﻣﺠﺎﺯﮮ ﺍﻡ ﻣﮯ ﺧﻨﺪﻡ !!!
ﺗﻮ ﮐﻪ ﻣﮯ ﺧﻨﺪﯼ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻣﮯ ﺷـــﻮﺩ ،
ﺷﺎﺩ ﻣﮯ ﺷﻮﻡ ...
ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﻭﮮ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﻡ ﻣﮯ ﺧﺸﮑﻨﺪ !!!...
گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم ...
حالا یک بار از شهر می رویم ...
یک بار از دیار ...
یک بار از یاد....
یک بار از دل ....
و یک بار از دست ...
آری گذشت دیگر آن زمان ...
از انسان ها بت نسازید...
این خیانت است هم به خودتان و هم به خودشان٬خدایی میشوند که خدایی نمیدانند و شما در آخر میشوید
سر تا پا کافر خدای خود ساخته...
دلــــم پـر اســـت! پــــر!
آنقدر که گاهی اضافه اش از چشمانم میچکــــد
لبخند من از صبر است اما درونم غوغاست...
ودلم میگرد انگاه که از بغض گلویم گرفته میگویند لباس گرم بپوشم....
متن خیلی جالبی بود دوست خوبم[گل]
پست جدیدم منتظر نقد و نگاه مهربون شماست. تشریف بیارین.
ممنونم آقایِ یوسفی

به رویِ چشم حتمآ میام
مرسی از دعوتتون
رگاه از شدت تنهایی به سرم هوس اعتمادی دوباره میزند
خنجر خیانتی را که در پشتم فرو رفته در می آورم...
صیقلی عاشقانه نوازشش کرده ، دوباره بر سر جایش میگذارم...
از قول من به آن لعنتی بگویید:
خیالش تخت من دیوانه هنوز به خنجرش هم وفادارم
چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید:
چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟
چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟
اما افسوس که هیچ کس نبود ...
همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...
آری با تو هستم ...!
با تویی که از کنارم گذشتی...
و حتی یک بار هم نپرسیدی،
چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!!
دوستی نه حساب است که فراموش شود
و نه چراغ است که خاموش شود
دوستی همان کهنه شرابیست که هر چه بماند مستی آن بیشتر میشود
عشــــق تـ ـو
شـ ـوخــے زیـ ـبـــآیے بـــــود...
کــــ ه خُـــــدآوَنــــد بآ قَلـــب مَـ ـن کَـ ـرد...!
زیـ ـبــــآ بـــــود ...
امـــــــآ
شـ ـوخے بــــــــود...
حـ ـآلآ تـــــو بے تَــــقصیـ ـرے
خــــــُدآے تـــو هَــــم بے تَـــقصـــــیر اسـ ـتــ
مَـــــن تـ ـآوآن اشـ ـتـ ـبآه خــــود رآ مے دَهـ ـَم...
هَــــمه ے ایـ ـن تَنــ ـهــــآیے...
تـ ـآوآن جــــــدے گــــــرفتَـ ـن آن شــــوخـ ـے اسـ ـتـ ـ...!!!
حواسَتـْـ بــِہ دِلَـتــْ باشَـد
آטּ را هَر جایــے نَگُذار ...
ایـטּ روزهـا دِلـْ را مـیدُزدَنـْد
بَعد کــِہ بــِہ دَردِشاטּ نَخُوردے
جاے صَنـْدوقِ پُسـتــْ آטּ را
دَر سَطـْلِ آشـْغالـ میــے اَنـْدازَنـْد
وَ تو خوبـْـ میدانــے دِلــے کــِہ الـْمثنــے شُد
دیگر دلـْ نمــے شود
سلام شادی جونم
دلم برات تنگ شده بود
من بی معرفتم بهت سر نمیزنم خوب تو چرا بهم سر نمیزنی؟!
مطلبت قشنگ بود
آپم
سلام عزیزم

قربونت برم منم همینطور
فدایِ تو من که میام پیشت
کسی نیست اینجوری از ما عکس بگیره .





خداییش هست ولی زشت میفتیم منم دوست ندارم عکس بگیرم .
میگم شادیم خوبی گلم منم دلم برات تنگ شده
خودم میگیرم گلم



ای جانتو بشم شکسته نفسی میکنی خانوم معلم شما به این جیگری
فــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدات
سلام شادیم خوبی عزیزم .
کی گفته من نیستم هستم ولی با بی چراغ .
راستش لامپ های وبم سوخته منم پول ندارم بخرم برای همینم خاموش میام ومیرم
سلام ستوده جون



خوبم به خوبیت خانومم
نیستی بخدا
دلم گرفت هی میام خونت کسی نیست
هی دادِ بیداد از گرووووونی
تـــو را دوســـت داشتـــن ,
اگـــر یـــک خطاســـت ...
بـــه تکـــرار بـــاران خطـــا میکنـــم ...............!
.
گاهی آنقدر دلم هوایت را میکند …
شک میکنم به اینکه ، این دل مال من است یاتو …
در قرن ما تعریف عشق گره خوردن “تن ها“ست نه پیوند قلبها !
هر راهی را که رفته باشم هرچقدر هم دورتر ، کوتاه ترین است برای رسیدن دوباره به تو،
کافی ست که یکبار دیگر نامم را صدا بزنی ، برمیگردم !
دنیا تمام شود چه باک ؟
دنیای من تویی که پیش از اینها تمامم شدی !
نفس کشیدن را دوست دارم گاهی ؛ گاهش را فقط “تــــــــو” می دانی !
شیرینم تـقصـیر تـــو نیـست …
حـتمـاً اشـتبـاه از متـصـدی ِ آرزوهـا بـوده
کـه تـو نصـیب دیــــــگری شـدی …!
تمام دنیا در آغوشت خلاصه شده است ؛
کودکانه پناه میبرم به خلاصه ی دنیا …
سکه ی زندگیم شیر ندارد ،
اما همین خطی که مرا به تو وصل نگه می دارد را دوست دارم !
حقیقت دارد که من می توانم
با شعرهای تو
با باران مشاعره کنم
و بند نیایم . . .
من که نباشم دنیا یک “من”کم دارد
تو که نباشی من یک “دنیا” کم دارم . . .
این عصرهای بارانی
عجـیب بـوی نـفس هـای تـو را می دهـد …!
گـوئـی … تـو اتـفاق می افـتی
و مـن دچـار می شـوم …
تـمام ” مــن” دارد “تـــو” می شـود …
گاهــی فکـر میکنم کــار تـــو “ســـــخــــت تر” از مـــن است !!
مـن یـــــک دنـــیا دوستت دارم …
و تو زیر بـار این همــــه عشـــــق قــــد خـم نمیکنی …
وقتی که تو نیستی دنیا چیزی کم دارد مثل کم داشتن یک وزیدن ، یک واژه ، یک ماه !
من فکر می کنم در غیاب تو همه خانه های جهان خالیست !
کاش زندگی در برگ درخت جاری بود ،
آنگاه تا بهار بود می خندیدیم و بعد به امید پاییز می نشستیم
امسال همه با هم در روز درختکاری درخت پسته میکاریم
که حداقل نسل بعدی مشکل پسته نداشته باشند !
دلم میخواهد کسی باشد ، خوب باشد ، مهربان باشد ، بس باشد
و همه ی این بودن هایش فقط برای من باشد ، فقط برای من !
چقد دلم تنگ شده واسه شنیدن تپش های پر اشتیاق قلبت …
که نفس هام رو به احترامش نگه میداشتم …
تنها تو رو می بینم ،لحظات با تو بودن را و یک زندگی شیرین را !
و آخر سر نیز رویاهای عاشقانه ام را با تو …
عزیزم هیچ میدانی
جزئیات چشمهایت
کلیات زندگی من است !؟