دعای باران چرا؟
دعای عشق بخوان!!!
این روزها دلها تشنه ترند از زمین...
خدایا کمی عشق ببار...
فراموش کردنت به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...?
کاش میدانستم چیست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست . . .
برای من که دلم از سکوت لبریز است
صدای پای تو از دور هم دل انگیز است
سکوت میکنم چون دیگر نمیدانم چه کنم با این دنیا....
بهترین لحظه برایم زمانیست که چشمانم را می بندم و به تو فکر می کنم.
ادامه...
گفت خیلی میترسم؛ گفتم چرا ؟ گفت چون از ته دل خوشحالم ... این جور خوشحالی ترسناک است… پرسیدم آخه چرا ؟ جواب داد: وقتی آدم این جور خوشحال باشد سرنوشت آماده است چیزی را از آدم بگیرد! کاش روزگار رویش را بر گیرد از ما ... تا نبیند شادیمان را..
سلام واسه خواهرم یه وب دارم میسازم که روز تولدش بهش هدیه بدم ممنون میشم بیای و بهش تبریک بگی باید تا روز تولدش براش به اندازه سال تولدش واسش نظر جمع کنم ممنونت میشم بیای[گل][گل][گل]
اگر واست امکانش بود به دوستات هم بگو ممنونت میشم
چند بار دیگر باید در بکوبم
تا در دل به رویم بگشایی
خیالت راحت
رفتنى نیستم
من پشت این در سالها خواهم نشست
تا سلامم را دوباره پاسخ گویی
یادت باشد
من عمرى صیاد بوده ام
و این روزها هواى صید شدن دارم
پرنده ای نشسته بر دوش مترسکی در باغ
باد غروردر غبغبش فتاده
که راز باغبان لو رفته در برش
مترسک اما
غمگین ز تاراج باغ و قولش به باغبان
دلبسته به آواز پرنده و
این عشق
بسته بال و پرش
پرنده مست غرور از فتح باغ و باغبان
مترسک ترسیده از این عشق بی فرجام و کیفر آسمان
پرنده تاراج کرد باغ و رفت
مترسک مانده و قولش
که به نگاهی شکست !
پشت این پنجره های مه گرفته،
مدام
به امید دیدن تصویر واضحی از تو
با آستین پیراهنم شیشه های دلم را پاک میکنم
هنوز صورتت کامل نشده،
غبار میگیرد پنجره را
نمیدانم از سردی هواست
یا از بخار هیجان نفسهای من است که
هرگز خاطراتمان پشت این پنجر ه های سرد
تمام نمیشود..
این روزها هرچه سعى مى کنم
تصویر کاملى از تو در ذهنم نقش نمى بندد
خیلى از آن روزها گذشته است
و این تنها چیزیست که از تو برایم باقى مانده است
"یک نقاشى"
که
روحت را سفید
قلبت را آبى آسمانى
زنانگیت راسرخ
پیراهنت را نار نجى
لبت را انارى
کلامت را رویایی اخرایی
لطافتت را بى رنگ
نگاهت را مهر بانى پر رنگ
و عشقت را
کم رنگ
و چشمانت را به رنگ دریا
آنگاه که بین سبز و آبى سر در گمند
به یادم مى آورند
همه ساعت ها را عقب بکش ...
جز ساعت دلت را !
می خواهم هر روز یک ساعت
بیشتر مرا دوست بدارد !
لــــــــحظه های ســــکوتم؛
پـــــر هیاهــــــــــو ترین دقــــایق زندگیم هستند
مــــــملو از آنــــــچـــه
مــــی خواهم بــــــــگویم
و
نـــمی گـــــویم.
زندگی کوچکتر از آن بود که ..//
دلم بر آن بلرزد..//
هستی تهی تر از آنکه ..//
بدست آوری ..//
و مرا زبون سازد ..//
و من تهی دست تر از آنکه..//
از دست دادنی و مرا بترساند..
مردی از کوروش کبیر پرسید :چرا زنان شما حجاب ندارند؟! کوروش کبیر فرمود :حجابِ زنان ما پلکهای مردان ماست
چه خوب و چه بد تو مسئول زندگی گذشته و آینده ات هستی . پدر ، مادر و معلم خودت را ملامت نکن.
تقصیر کار خودت هستی
خدایا! دستانم را زدم زیر چانه ام . . .
مات و مبهوت نگاهت میکنم . . .طلبکار نیستم . . .
فقط مشتاقم بدانم . . .
ته قصه چه میکنی با من؟
گفت خیلی میترسم؛ گفتم چرا ؟ گفت چون از ته دل خوشحالم ... این جور خوشحالی ترسناک است… پرسیدم آخه چرا ؟ جواب داد: وقتی آدم این جور خوشحال باشد سرنوشت آماده است چیزی را از آدم بگیرد! کاش روزگار رویش را بر گیرد از ما ... تا نبیند شادیمان را..
دیار عاشقی هم شهر هرت داره !
خیلی راحت دل می دزدن ، دل می برن ، دل می شکنن …
نمی دانم
سیگار می کشم یا حسرت نبودنت را
ریه هایم را پر از دود می کنم یا پر از آهِ رفتنت
نمی دانم تو را دود می کنم یا خاطراتت را
نمی دانم
سیگار می کشم یا حسرت نبودنت را
ریه هایم را پر از دود می کنم یا پر از آهِ رفتنت
نمی دانم تو را دود می کنم یا خاطراتت را
سلام آجی شادی جووووووووووونم خوبی نفسم ؟ الهی قربونت برم عشقم تو خیلی مهربونی آجی خیلی دوست دارم بخدا
سلام عزیز دلم


خوبم به خوبیت گلم
فــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدات بشم خانومم
سلام وای شادی جان ممنون که اومدی بابت متن های قشنگتم ممنونم ایشاالله بتونم جبران کنم
سلام عزیزم

خواهش میکنم گلم
چشم هایم را می بندم
گوش هایم را می گیرم
زبانم را گاز می گیرم
وقتی حریف افکارم نمی شوم
چه درد ناک است فهمیدن...
چشم هایم را می بندم
گوش هایم را می گیرم
زبانم را گاز می گیرم
وقتی حریف افکارم نمی شوم
چه درد ناک است فهمیدن...
واقعیت ها را هر روز صبح جا میگذارم پشت اتاق گریم،
از بس آدمها واقعی بودنمان را دوست ندارند....!!!
واقعیت ها را هر روز صبح جا میگذارم پشت اتاق گریم،
از بس آدمها واقعی بودنمان را دوست ندارند....!!!
هوا بد است...
تو با کدام باد میروی؟!
چه ابر تیرهای گرفته سینهی تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمیشود!!
"هوشنگ ابتهاج"
در خانه خود نشسته بودم دلریش
وز بار گنه، فگنده بودم سر پیش
بانگی آمد که غم مخور ای درویش
تو در خور خود کنی و ما در خور خویش...
"شیخ ابوسعید ابوالخیر"
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
"حضرت حافظ"
مدتی است...
دردهایم را حس نمی کنم...
دردها تمام نشده!
دیگر اعصابم کار نمی کنند....
و این ابتدای مردن است...
آدم ها را بدون اینکه به وجودشان نیاز داشته باشی ؛
دوست بدار !
کاری که خدا با تو می کند ...
خــدآیــــآآآآ
بــآ آمــَدن پــآئیــز ، ذره ذره گنـــــآهـــآنــم رآ مـــانند برگـــهـــآی خشــک درختـــآن بریــزآن...
مــ ــــ ـرآ بــه بهــ ـــ ـــآر...
بــه خــُودت بــرســ ـــ ــآن...!!
خاطرات آدم مثل یه تیغ کند میمونه که رو رگت میکشی!
نمیبره اما تا میتونه زخمیت میکنه..
تنها بنایی
که هر چه بیشتر بلرزد
محکمتر
میشود دل است
ﮔﺎﻫﯽ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﻋﻤﻞ ﻣﯽﮐﻨﺪ
ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺰﺩکتر میشوی ، ﺩﻭﺭﺗﺮ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ می ﺭﺳﺪ
ﻫﺮﭼﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ اش ﺑﯿﺸﺘﺮ می ﺷﻮﺩ ، ﺑﺰﺭﮒ تر ﺑﻪ ﻧﻈﺮ می ﺭﺳﺪ
ﭼﺸﻢ ﻣﯽﺑﻨﺪﯼ ، می ﺑﯿﻨﯿَﺶ
ﭼﺸﻢ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ، ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺩﯾﺪﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ ، ﺻﻤﯿﻤﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺗﺴﻠﯿﺖ ﺑﮕﻮ !
غم که میآید در و دیوار، شاعر میشود
در تو زندانیترین رفتار شاعر میشود
مینشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خطکش و نقاله و پرگار، شاعر میشود
تا چه حد این حرفها را میتوانی حس کنی؟؟؟
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر میشود
تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر میشود
باز میپرسی: چهطور اینگونه شاعر شد دلت؟
تو دلت را جای من بگذار شاعر میشود
گرچه میدانم نمیدانی چه دارم میکشم
از تو میگوید دلم هر بار شاعر میشود
دوباره سلام اینم آدرس وب خودمه خوشحال میشم بیای
سلام عزیزم
ممنونم
سلام واسه خواهرم یه وب دارم میسازم که روز تولدش بهش هدیه بدم ممنون میشم بیای و بهش تبریک بگی باید تا روز تولدش براش به اندازه سال تولدش واسش نظر جمع کنم ممنونت میشم بیای[گل][گل][گل]
اگر واست امکانش بود به دوستات هم بگو ممنونت میشم
سلام فاطیما جان
مرسی از دعوتت عزیزم
چشم
با تو بودن آنقدر خوب است
شب خوش
که گاهی یادم می رود
من زن هستم
یا
تو
صبح بخیر
آنقدر عزیزى
که آمدنت
سر همان ساعت همیشگى دیدارمان
تنها آرزوی
این شبهای
من است
آخه فک کنم آقاتون داره صداتون میزنه !
شب خوبی داشته باشین ؛ بای
ممنونم تو هم روز خوبی داشته باشی
♦ صیاد
چند بار دیگر باید در بکوبم
تا در دل به رویم بگشایی
خیالت راحت
رفتنى نیستم
من پشت این در سالها خواهم نشست
تا سلامم را دوباره پاسخ گویی
یادت باشد
من عمرى صیاد بوده ام
و این روزها هواى صید شدن دارم
-----------------------------------------------
♦ بانو ؟
شب بخیر ؟
شب بخیر
--------------------------------------
صبح قشنگ پاییزیت بخیر
کاش من "آدم "بودم
و زندگی تنها حوا بود و من
و هردو کمی "انسان" بودیم
من هرشب می رفتم روی بام دنیا
ماه را می گذاشتم سر طاقچه ی شب
با حوا می نشستیم کنار هم
و می خندیدیم از درک مبهم اولین لمس های تنمان
و سرما بدون آنکه بدانیم به هم نزدیکترمان می کرد
و بدون آنکه دلمان بخواهد در قشنگ ترین جای قصه ی هم آغوشی
چشمانمان به خواب می رفت
و تنها چیزی که در حافظه داشتیم برای دیدن در خواب
خاطره ی لمس معصومیتمان بود
و صبح بر می خواستیم به ناچار از گرسنگی
من آفتاب را صدا می زدم
و او دنبال چند دانه برگ عفت بود تا خودش را از من بپوشاند
خدا گندم تعارفمان می کرد
و من و او
به وسوسه ی شیطان
برای لذتی که از خوردن سیب سکر آور نصیبمان می کرد
می اندیشیدیم..
♦ انــــــار شهیـــــد ! ♦
بوی تو می داد دستانم وقتی به یاد تو
انار سرخی را شهید می کردم
و دانه دانه های طراوتش رابه آغوش می کشیدم برای درک خیال بوسه های شبانه ات
نیستی و من
یادت را سر می کشم
تا مست
نام عزیزت را بی ملاحظه فریاد بزنم
های عشق
دوست داشتنت
تنها بهانه ی خوشبختی من است
حتی اگر
در فضای من نفس نکشی
" لکنت نام تو "
روی این کابل پوسیده که تنها همسایه ی من است
دیگر کلاغی نمی نشیند
و آسمان قصه ی من دیگر از بادبادک خالیست
پنجره را می بندم
و روی پرده ی سیاه اتاق کوچکی که به اندازه ی یک آدم همیشه تنها ؛جا دارد
عکس آسمان و کلاغ و زبان گنجشک نقاشی می کنم
هوا تمیز می شود برای کشیدن آهی از ته دل بدون آنکه لذت سرفه کردن دود را به ریه های
خسته ام داده باشم
خیال تو پاهای ظریفش را در ذهن من دراز می کند
و می نشیند روی صندلی شکسته ی دلم
عطری از گذشته فضا را پر می کند
و من تا صبح
در گوش رویاهایم
نام تو را لکنت می کنم..
" من و گذشته "
چرت رویاهایم پاره شده
و چند واژه که باز گشت من است به تکه های جوانی ام
نقش می بندد در خاطر تو
درست مثل پاشیدن یک سطل رنگ بی عفتی
با دستان یک دیوانه
بر بوم سفید زنانگی ات
این نوشته ها ی پرت
مرز میان آشنایی و بیگانگی ما را مشخص نمی کنند
اینجا فقط شعرها ی من دست به دست می شود
بی آنکه من
هنگام گریستن واژه هایم در میان شعر و سکوت و بوی نم تنهایی کاهگل
دیده شوم
دنبال چیزی نگرد در این سیاه بازی ها
من دیگر به سوی گذشته
باز نخواهم گشت
♦ رویای ناتمام ♦
همیشه در خیال من
یک درخت پیر نارنج بود
که زیر سایه ی لبخندش
دختری می نشست
با پیراهنی که گل های سرخ میخک بر آن نقاشی کرده بودم
و یک رشته گیسوی بافته ی طلایی رنگ
که روی معصومیت سینه های تازه جوانه زده اش را می پوشاند
من سالهاست دنبال پاره های این رویای ناتمامم
تا انتظار
تمام وجودم را تسلیم زمانی نسازد
که خیلی وقت است
برای آمدنش
دیر شده..
مترسک
پرنده ای نشسته بر دوش مترسکی در باغ
باد غروردر غبغبش فتاده
که راز باغبان لو رفته در برش
مترسک اما
غمگین ز تاراج باغ و قولش به باغبان
دلبسته به آواز پرنده و
این عشق
بسته بال و پرش
پرنده مست غرور از فتح باغ و باغبان
مترسک ترسیده از این عشق بی فرجام و کیفر آسمان
پرنده تاراج کرد باغ و رفت
مترسک مانده و قولش
که به نگاهی شکست !
خاک پاتیم خانوم ؛ مـــــــــادر خوب و بلنـــــــــد سرشت..
" سهیل کوچیک تو "
تاج سری سهیل جان

تبر نزن بودنم را
این ریشه ی من است که از خاک برون افتاده..
امیدوارم برداشت بدی از نظر قبلی نداشته باشین بانوی خوب من
دوستتون دارم مثل مادرم
به خدایی که در قلب تو میتژد عاشقانه..
منم دوست دارم پسرم

ازت ممنونم بابت فرستادنش
نظر پرمفهومی بود
هویت واقعی تو چیست بانو
?
نامت؟
شناسنامه ای که متشکل از اطلاعاتیست از
پدر
مادر
همسر
و چند عدد و تاریخ بی معنی؟
هویت تو چیزیست که همسرت می خواهد؟
یا چیزی که جامعه به تو تحمیل می کند؟
هویت تو نامیست که هرکس به فراخور حال خودش به تو نسبت میدهد؟
مثل : زن ؛ضعیفه؛ضیغه ؛ مادر ؛تیکه ؛ جنده ؛ خانم ؛ پری ؛ فرشته و...
یا نه
هویت تو پوشش توست؟
پوششی که من مرد تعیینش میکنم؟
یا میزان سر بزیریت در برابر من؟
هویت تو چیست؟
چه کسی هویت تو را تعیین می کند؟
تو کجای هویت خود ایستاد ه ای؟
من به دنبال هویت مادرم هستم
بی هیچ قضاوتی
بی هیچ تعصبی
؟
زیبا بود
پشت این پنجره های مه گرفته،
مدام
به امید دیدن تصویر واضحی از تو
با آستین پیراهنم شیشه های دلم را پاک میکنم
هنوز صورتت کامل نشده،
غبار میگیرد پنجره را
نمیدانم از سردی هواست
یا از بخار هیجان نفسهای من است که
هرگز خاطراتمان پشت این پنجر ه های سرد
تمام نمیشود..
تصویر مبهمی از تو ..
این روزها هرچه سعى مى کنم
تصویر کاملى از تو در ذهنم نقش نمى بندد
خیلى از آن روزها گذشته است
و این تنها چیزیست که از تو برایم باقى مانده است
"یک نقاشى"
که
روحت را سفید
قلبت را آبى آسمانى
زنانگیت راسرخ
پیراهنت را نار نجى
لبت را انارى
کلامت را رویایی اخرایی
لطافتت را بى رنگ
نگاهت را مهر بانى پر رنگ
و عشقت را
کم رنگ
و چشمانت را به رنگ دریا
آنگاه که بین سبز و آبى سر در گمند
به یادم مى آورند
♦ چروک ♦
دلکم؛
از کنار چروکهایم بی تفاوت مگذر
هر خط صورتم
رد خاطره ایست
یاد عشقی است
جای پای یک ناکامیست..
خوب من
چه بیهوده ام من
اگر
تنها به پشت پنجره ی حقیر چشمانم
بنگرم تو را
چه پستم من
اگر
لطافت سنگین تو را
تنها به اشاره ی انگشتان حقیرم باز گویم
چه محدودم من
و
چه زیبایی تو
ای حدیث خوب همیشه
تمام آگاهی من
دریچه ی غبار آلودیست به کوچه ی احساس نازک تو
و بشکنم اگر
حتی لحظه ای به تو نیندیشم
.
.
دستی مرا از پشت لحظه های دور دور
از شهر طوفانی و مغرور سینه ام
به تو آورد سجود
و بمیرم اگر
آنچه تو بخواهی نباشم
و کور شوم اگر ............
ای خوب
خوب
من
سیگار دیگرى روشن کن
شاید در نور فندکت
فرصتى براى نوشیدن نگاهت بیابم..
"حالا که نفس می کشم بیا"
...
ساعت ها چه دیر میگذرند
زمان چه آهسته پیش می رود
من سالهاست منتظرم
که روزی
نه شبی
بیایی و بر سر جنازه ام شیون کنی
و من
به مرده پرستی این مردم
بخندم