من نذر کرده ام که اگر روزی بیای
به اندازه تمام مهربانی ات غزل بسرایم
قدری تحمل کن هنوز مانده که عاشق ترین شوم
من نذر کرده ام که اگر روزی عاشق ترین شوم
در کنار پنجره نگاهت بایستم
وبا پیراهن ابی به رکوع روم
ووقتی بر می خیزم لبریز شوم از وجود تو
پس بیا ای گمشده من مگر نمی بینی
که عاشق ترینم
گاهی عمر تلف میشود ؛
به پای یک احساس …
گاهی احساس تلف میشود ؛
به پای عمر !
و چه عذابی میکشد ،
کسی که هم عمرش تلف میشود ؛
هم احساسش …
ﺩﻳﮕﺮ ﺩﻳﺮ ﺍﺳﺖ!
ﺧﻴﻠﯽ ﺩﻳﺮ!
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻳﺎﺩﺕ ﺑﻴﺎﻓﺘﺪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺭﯼ...
ﺩﻳﮕﺮ ﺩﻳﺮ ﺍﺳﺖ!
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﻋﺎﺷﻘﻢ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﯼ
ﺩﻳﮕﺮ ﺩﻳﺮ ﺍﺳﺖ!
ﻭ ﺩﻳﺮ ﻳﻌﻨﯽ ﺣﺎﻻ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﻳﺖ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺣﻀﻮﺭﺕ ﺧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ
ﺩﻳﺮ ﻳﻌﻨﯽ ﺣﺎﻻ
ﻛﻪ ﺁﺭﺍﻣﻢ ﺑﯽ ﺗﻮ,
ﺩﻳﺮ ﺁﻣﺪﯼ!
ﺗﻨﻬﺎ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺩﻧﯿﺎ، ﻗﺎﻧﻮﻥ “ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ” ﺍﺳﺖ!
ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺗﻨﮓ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ “ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ” ﺗﻨﮓ ﺷﻮﺩ..
ﺩﺳﺘﺎﻥ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ “ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ” ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ..
ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ “ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ” ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ…
ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺍﺷﮏ ﻣﯿﺮﯾﺰﯼ “ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ” ﺑﺮﯾﺰﯼ..
دل نده....
به ادمها دل نده...
تو که از خدایشان عاشقتر نیستی...
انها خدای خود را به نیمه نانی میفروشند...
و تو را به نیمه شبی...
به جرم وسوسه
چه طعنه ها که نشنیدی حوا
پس از تو
همه تا توانستند آدم شدند !
... چه صادقانه حوا بودی ...
و چه ریاکارانه آدمیم!
می گویی بـی خـیـالَت شَوَم (؟!)
خـُب لَعنَتـی (!)
تُو بــی خـیـــــآل او شُو (!)
زن ....
جنس عجیبی ست!
چشم هایش را که می بندی, دیدِ دلش بیشتر...
دلش را که میشکنی, باران لطافت از چشم هایش سرازیر...
انگار درست شده تا...
روی عشق را کم کند...!
گاهــــی دلـــــم
تـفــــــریح نـاسـالـم می خــــــواد..
مثــــــل فـکــر کـــــــردن بـه تـــــــو ...!
آن هــــــم ایــــن وقـــــت شـــــب!
در خــیابان ..... بـا پـای بــرهـنـه.... زیـــرِ بـاران...!!
پرنده های قفسی عادت دارن به بی کسی
عمرشون بی هم نفس کز میکنن کنج قفس
نمیدونن سفر چیه ، عاشق دربه در کیه
هر کی بریزه شادونه فکر میکنن خداشونه
قفس به این بزرگی کاشکی پرنده بودم
مهم نبود پریدن ولی برنده بودم
فرقی نداره وقتی ندونی و نبینی
غصت میگیره وقتی میدونی و میبینی...
همیشه نباید زد...
گاهی هم باید خورد ...
"حرف هارا"
حرفها سه دسته اند :
دسته اول : گفتنی ها
دسته دوم : نوشتنی ها
و دسته سوم : قورت دادنی ها
دو تای اول سبکت می کنند ، سومی سنگینت …
سلام شادی جونم خوبی؟
سلام عزیزم
خوبم به خوبیت گلم
بوی خدا میدهد پاییز
برگهای نارنجی و خیابانهای خیسش،
تابهای خالی پارکهایش،
چمنهای به خواب رفتهاش،
چای دم کشیدهی غروبهای آبانش،
صدای قیژقیژ صندلی ننوییاش،
همه، نقاشیهای خدا هستند.
انگار پای تمام روزهای پاییزیمان را امضا کرده و نوشته: همان که هر لحظه با توست...
همین است که پاییز سراسر بوی خدا میدهد.
همه بهانه هایم از نبودن توست
اگر باشی…
اگرباشی…
از هزار و یک بلاهم بهانه نمی گیرم
همه بهانه هایم از نبودن توست
اگر باشی…
اگرباشی…
از هزار و یک بلاهم بهانه نمی گیرم
وقتی دلم می گیره ، دنیاموغم می گیره
انگاری حس بودن ، تو لحظه هام می میره
وقتی دلم می گیره ، می خوام پیش تو باشم
نمی تونم ۱لحظه ، دوست نداشته باشم
وقتی دلم می گیره ، دنیاموغم می گیره
انگاری حس بودن ، تو لحظه هام می میره
وقتی دلم می گیره ، می خوام پیش تو باشم
نمی تونم ۱لحظه ، دوست نداشته باشم
نبودنتـــــ بهترین بهانهـــ استـــــ
برای اشکــــــــ ریختنـــــ
ولی کاش بودی تا اشکهایمـــ از شوق دیدارتـــــــ سرازیر میشد
وقتی دلم می گیره ، دنیاموغم می گیره
انگاری حس بودن ، تو لحظه هام می میره
وقتی دلم می گیره ، می خوام پیش تو باشم
نمی تونم ۱لحظه ، دوست نداشته باشم
وقتی دلم می گیره ، دنیاموغم می گیره
انگاری حس بودن ، تو لحظه هام می میره
وقتی دلم می گیره ، می خوام پیش تو باشم
نمی تونم ۱لحظه ، دوست نداشته باشم
با درودی دیگر
و با آرزوی روزهای بهترین ...
و باسپاس از از مهربانی های بیکران ....
کوچه ای را بود نامش معرفت ...
مردمانش با مرام از هر جهت ...
سیل آمد کوچه را ویرانه کرد ...
مردمش را با جهان بیگانه کرد ...
هرچه در آن کوی بود از معرفت ...
شست و با خود برد سیل بی صفت ...
از تمام کوچه تنها یک نفر ...
خانه اش ماند و خودش جست از خطر ...
رسم و راه نیک هرجا بود و هست ...
از نهاد مردم آن کوچه است ...
چونکه در اندیشه ام اینگونه ای ...
حتم دارم از بچه های آن کوچه ای