دعای باران چرا؟
دعای عشق بخوان!!!
این روزها دلها تشنه ترند از زمین...
خدایا کمی عشق ببار...
فراموش کردنت به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...?
کاش میدانستم چیست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست . . .
برای من که دلم از سکوت لبریز است
صدای پای تو از دور هم دل انگیز است
سکوت میکنم چون دیگر نمیدانم چه کنم با این دنیا....
بهترین لحظه برایم زمانیست که چشمانم را می بندم و به تو فکر می کنم.
ادامه...
نفس های بی هدف راه های بی پایان
کی تمام خواهد شد خدا میداند
نفس هایم دیگر بریده بریده میزند
تمام توانم را استفاده کرده ام
اما دلخوش کسانی هستم که به امیدشان زنده ام
و یکی از بهترین دلخوشی هایم تویی¡
از این پس تنها ادامه میدهم در زیر باران...
حتی به درخواست چتر هم جواب رد میدهم...!
می خواهم تنهایی ام را به رخ این هوای دو نفره بکشم!
باران نبار...
من نه چتر دارم نه یار..
اولی :برادرت که به خارج رفته، از چه راهی امرار معاش می کند؟ دومی :از راه نویسندگی. اولی :چه می نویسد؟ دومی :هر ماه به پدرم نامه می نویسد تا برایش پول بفرستد
بی گاهان
به غربت
به زمانی که خود در نرسیده بود -
چنین زاده شدم در بیشه جانوران و سنگ،
و قلبم
در خلاء
تپیدن آغاز کرد
***
گهواره تکرار را ترک گفتم
در سرزمینی بی پرنده و بی بهار
نخستین سفرم باز آمدن بود ازچشم اندازهای امید فرسای ماسه و خار،
بی آن که با نخستین قدم های نا آزموده نوپائی خویش
به راهی دور رفته باشم
نخستین سفرم
باز آمدن بود
***
دور دست
امیدی نمی آموخت
لرزان
بر پاهای
نوراه
رو در افق سوزان ایستادم
دریافتم که بشارتی نیست
چرا که سرابی در میانه بود
***
دور دست امیدی نمی آموخت
دانستم که بشارتی نیست:
این بی کرانه
زندانی چندان عظیم بود
که روح
از شرم ناتوانی
دراشک
پنهان می شد.
تاکسیرانی اسیــر وُ طلا فروشی سیــر
اوّلی از اسکناس پاره وُ دوّمی از ماست موسیر !
.
.
چون بهار و تابستان گذشت و پاییز شد..
گر دلت گرفته وُ میخواهی کاری کنی که طعم تازهای به زندگیات وارد شود:
دشت بیگــُل وَ یک پروانه را تصویر کن
دشنهای بردار وُ بر سنگ ِ پلشتی تیز کن
حرص یک عالم درونت هست یک تدبیر کن
رفته وُ پروانه را در بند ِ غل و زنجیر کن
حال، تا فردا به تو مهلت دهم
مغز این پروانه را تفتیش کن..
.
.
.
باختی! ، یک کار دیگر گویمات
باز در دشت بدون گــُل برو
گر توانستی دشنهات را تیز کن
غبغب ِ سرد ِ سکوتت خیس کن
بیدرنگ از فکر هر ناممکنی
حنجرت را تا شود ریز ریز کن..!
.
.
.
خب.. مسدوم آماده است !!!...
"سُهیل" - محض ِ یک لحظه مکث، دستها رو شاتر.. عکس..!
عشق یعنی :
وقتی نیستش به یادشی و می خوای باهاش باشی
وقتی باهاشی همش می خوای نگاش کنی
وقتی نگاش میکنی دوست داری از ته قلب شاد باشه
و وقتی داری نگاش میکنی و میفهمی از ته قلب خوشحاله عاشق تر شی
در انتظارت ،
ثانیه های تاریک فراق را
برسپیدی چشم هایم دوختم
امّا چه بی رحمانه !
تیک تاک ساعت ؛
بر سرم پُتک می کوبید …
قلبم از ضربان ایستاد ؛
وقتی عقربه های ساعت ؛
بر من دهن کجی کردند و
از رفتن نماندند!
و چه زود،
دیر شد آمدنت
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود.
زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا.
گیس شون قد
کمون رنگ شبق
از کمون بلن ترک
از شبق مشکی ترک.
روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر
پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر.
از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد
از عقب از توی برج شبگیر می اومد...
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه میکردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا
***
« - پریای نازنین
چه تونه زار می زنین؟
توی این صحرای دور
توی این تنگ غروب
نمی گین برف میاد؟
نمی گین بارون میاد
نمی گین گرگه میاد می خوردتون؟
نمی گین دیبه میاد یه لقمه خام می کند تون؟
نمی ترسین پریا؟
نمیاین به شهر ما؟
شهر ما صداش میاد، صدای زنجیراش میاد-
پریا!
قد رشیدم ببینین
اسب سفیدم ببینین:
اسب سفید نقره نل
یال و دمش رنگ
عسل،
مرکب صرصر تک من!
آهوی آهن رگ من!
گردن و ساقش ببینین!
باد دماغش ببینین!
امشب تو شهر چراغونه
خونه دیبا داغونه
مردم ده مهمون مان
با دامب و دومب به شهر میان
داریه و دمبک می زنن
می رقصن و می رقصونن
غنچه خندون می ریزن
نقل بیابون می ریزن
های می کشن
هوی می کشن:
« - شهر جای ما شد!
عید مردماس، دیب گله داره
دنیا مال ماس، دیب گله داره
سفیدی پادشاس، دیب گله داره
سیاهی رو سیاس، دیب گله داره » ...
***
پریا!
دیگه توک روز شیکسه
درای قلعه بسّه
اگه تا زوده بلن شین
سوار اسب من شین
می رسیم به شهر مردم، ببینین: صداش میاد
جینگ و جینگ ریختن زنجیر برده هاش میاد.
آره ! زنجیرای گرون، حلقه به حلقه، لابه لا
می ریزد ز دست و پا.
پوسیده ن، پاره می شن
دیبا بیچاره میشن:
سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار می بینن
سر به صحرا بذارن، کویر و نمکزار می بینن
عوضش تو شهر ما... [ آخ ! نمی دونین پریا!]
در برجا وا می شن، برده دارا رسوا می شن
غلوما آزاد می شن، ویرونه ها آباد می شن
هر کی که غصه داره
غمشو زمین میذاره.
قالی می شن حصیرا
آزاد می شن اسیرا.
اسیرا کینه دارن
داس شونو ور می میدارن
سیل می شن: گرگرگر!
تو قلب شب که بد گله
آتیش بازی چه خوشگله!
آتیش! آتیش! - چه خوبه!
حالام تنگ غروبه
چیزی به شب نمونده
به سوز تب نمونده،
به جستن و واجستن
تو حوض نقره جستن
الان غلاما وایسادن که مشعلا رو وردارن
بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش کنن
عمو زنجیر بافو
پالون بزنن وارد میدونش کنن
به جائی که شنگولش کنن
سکه یه پولش کنن:
دست همو بچسبن
دور یاور برقصن
« حمومک مورچه داره، بشین و پاشو » در بیارن
« قفل و صندوقچه داره، بشین و پاشو » در بیارن
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا ...
***
« - پریای خط خطی، عریون و لخت و پاپتی!
شبای چله کوچیک که زیر کرسی، چیک و چیک
تخمه میشکستیم و بارون می اومد صداش تو نودون می اومد
بی بی جون قصه می گف حرفای سر بسه می گف
قصه سبز پری
زرد پری
قصه سنگ صبور، بز روی بون
قصه دختر شاه پریون، -
شما ئین اون پریا!
اومدین دنیای ما
حالا هی حرص می خورین، جوش می خورین، غصه خاموش می خورین
که دنیامون خال خالیه، غصه و رنج خالیه؟
دنیای ما قصه نبود
پیغوم سر بسته نبود.
دنیای ما عیونه
هر کی می خواد بدونه:
دنیای ما خار داره
بیابوناش مار داره
هر کی باهاش کار داره
دلش خبردار داره!
دنیای ما بزرگه
پر از شغال و گرگه!
دنیای ما - هی هی هی !
عقب آتیش - لی لی لی !
آتیش می خوای بالا ترک
تا کف پات ترک ترک ...
دنیای ما همینه
بخوای نخواهی اینه!
خوب، پریای قصه!
مرغای شیکسه!
آبتون نبود، دونتون نبود، چائی و قلیون تون نبود؟
کی بتونه گفت که بیاین دنیای ما، دنیای واویلای ما
قلعه قصه تونو ول بکنین، کارتونو مشکل بکنین؟ »
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می
کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا.
***
دس زدم به شونه شون
که کنم روونه شون -
پریا جیغ زدن، ویغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن
[ پائین اومدن پود شدن، پیر شدن گریه شدن، جوون شدن
[ خنده شدن، خان شدن بنده شدن، خروس سر کنده شدن،
[ میوه شدن هسه شدن،
انار سر بسّه شدن، امید شدن یاس
[ شدن، ستاره نحس شدن ...
وقتی دیدن ستاره
یه من اثر نداره:
می بینم و حاشا می کنم، بازی رو تماشا می کنم
هاج و واج و منگ نمی شم، از جادو سنگ نمی شم -
یکیش تنگ شراب شد
یکیش دریای آب شد
یکیش کوه شد و زق زد
تو آسمون تتق زد ...
شرابه رو سر کشیدم
پاشنه رو ور کشیدم
زدم به دریا تر شدم، از آن ورش به در شدم
دویدم و دویدم
بالای کوه رسیدم
اون ور کوه ساز می زدن، همپای آواز می زدن:
« - دلنگ دلنگ، شاد شدیم
از ستم آزاد شدیم
خورشید خانم آفتاب کرد
کلی برنج تو آب کرد.
خورشید خانوم! بفرمائین!
از اون بالا بیاین پائین
ما ظلمو نفله کردیم
از وقتی خلق پا شد
زندگی مال ما شد.
از شادی سیر نمی شیم
دیگه اسیر نمی شیم
ها جستیم و واجستیم
تو حوض نقره جستیم
سیب طلا رو چیدیم
به خونه مون رسیدیم ... »
***
بالا رفتیم دوغ بود
قصه بی بیم دروغ بود،
پائین اومدیم ماست بود
قصه ما راست بود:
قصه ما به سر رسید
غلاغه به خونه ش نرسید،
هاچین و واچین
زنجیرو ورچین!
سلاااااام آجی جووووووونم خوبی همه کسم ؟ الهی قربونت برم آجی جونم بخدا دلم خیلی واست تنگ شده بود داشتم دق میکردم چند روز پشت سر هم کار داشتم و نتم هم داغون بود نتونستم بیام وب دردت بجونم آجی شادی که اینقد خوب و مهربونی دوست دارم بخدا
سلام عزیزک خودم خوبی ناهیدم ای جونم عزیزم با این احساست قشنگت قربونت بشم خانومی دل به دل راه داره به خدا دوست دارم دنیا دنیا مهربون
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
با اشکتمام کوچه را تر کردم
وقتی که شکست بغض تنهایی من
وابستگی ام را به تو باور کردم
ترسم که تو هم یار وفادار نباشی
عاشق کش و معشوق نگه دار نباشی
من از غم تو هر روز دوصد بار بمیرم
تو از دل من هیچ خبردار نباشی
*
نفس های بی هدف راه های بی پایان
کی تمام خواهد شد خدا میداند
نفس هایم دیگر بریده بریده میزند
تمام توانم را استفاده کرده ام
اما دلخوش کسانی هستم که به امیدشان زنده ام
و یکی از بهترین دلخوشی هایم تویی¡
فرصت بده ای عمر
یکبار دگر
از کوی عشق گذر کنم
با دیده گریان
بار دگر
بر چشم نگارم
نظر کنم
صد تیر رقیبان
بجانم
گر نشان کنند
ارزد به نگاهی
این همه خطر کنم
کــافیـسـت تــو را بـه نــام بـخــوانـم
تــا بـبـیــنـی
" لـکـنــت " عــاشـقــانـه تـریــن لـهـجــه هاسـت...
و چگــونه لــرزش لـب هـای مــن
دنـیــا را بـه حـاشیـه مـی بــرد
دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من
گراز قفس گریزم کجا روم، کجا من!
کجا روم که راهی به گلشنی ندارم
که دیده برگشودم به کنج تنگنا من
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخت پاره بر موج رها رها رها من
زمن هر آنکه او دور چو دل به سینه نزدیک
به من هر آنکه نزدیک از او جدا جدا من
نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی
که ترکنم گلویی به یاد آشنا من
زبودنم چه افزود! نبودنم چه کاهد!
که گوید به پاسخ که زنده ام چرا من
ستاره ها نهفتم در آسمان ابری
دلم گرفته، ای دوست هوای گریه با من.
تنهــا نیستم
ولی میان این همه شلوغی،
باز هم احساس تنهایـــی میکنم
و این است درد مـــن . . .
هیچوقت تمام نکن وقتی هنوز می خواهی بجنگی
هیچوقت مایوس نشو وقتی هنوز می خواهی بدستش بیاوری
هیچوقت به کسی نگو دوستت ندارم وقتی نمی توانی ازش دل بکنی!
دلم می خواهد یک میس کال باشم برایت
شماره ای که سیوش نکرده باشی
زیر لب...تکرارم کنی
به یادم نیاوری
دلم می خواهد بی اجازه تو پادشاهی کنم در ناخودآگاهت...
مسافر شهر غریب...
روی ریل هایی که تلق و تلق چرخ ها بوی زندگی می دهد...
و هو هویش
یاد تو را در ذهنم پر رنگ تر می کنند...
مسافرم...
به سمت پیوستن دو خط موازی می روم
من میدانم که با تو پایان بی معنایست...
من به امتداد سوت قطار می اندیشم...به نفس های تابستان بهاری
مسافرم و...
به شهر غریب می روم
چه فرقی دارد قطار تا کجا می رود..ما همه ی ایستگاه ها را رد کرده ایم...!
migam nazare ghablio taeed nazania
:D
pm k dadi behem kheilyyy fogholade booooooooooooooood
vaghean darym pir mishim
چشــــــــــــــــــم


جدآ؟؟؟
دلت جووووون باشه گل پســـــــــــــــــر
خوشحالم خوشت اومده مجتبی جان
در آغـــــوش گرفتن ها برای این ابداع شدند
تا بدون اینکه مجبـــــور به گفتـــــن چیزی باشید
به انسانهـــــا
بفهمانید چقـــــدر دوستــشــــــــــان دارید . .
اینجا سرزمین واژه های وارونه است
جاییکه "گنج" جنگ میشود!
"درمان"نامردی "
" قهقهه "هق هق"
اما " درد"همان "درد"
و"گرگ "همان"گرگ" است!!!!
آری ... سرزمین واژه های وارونه،
سرزمینی که "من"نم" زده است
"یار " رای "عوض کرده است
"راه " گویی "هار " شده
"روز" به "زور "می گذرد
"آشنا"را جز در"انشا"نمی بینی
و چه "سرد "است این "درس " زندگی
اینجاست که "مرگ"برایم "گرم" می شود
چرا که "درد"همان "درد" است!!!
کـُجـا پـنـاه بـــرم ؟
دسـت هــای تـو دورنـد
و خـُدایـان
جـبـار تــر از هـمـیشـه
قـهـار تــر از هـمـیشـه
بـرنـشسـتـه انـد بـر سکـوی مـسخ بـاورهــا
خیـره سـری خـُدایـان را
چـگـونـه بـرتـابـم
وقـتـی تـو نـیـستـی
ای یـــار
ای پـنـاه همـیـشـه !وبلاگ بسیارخوشگلی داری بهمنم سر بزن
ممنونم از حضور گرمت مهری جان

به روی چشم
عاشقی می کنم!
لـــــج می کنم!
بد اخلاق می شوم!
دست خودم نیست …
ساعت و زمان هم ندارد!
تــــــــو که نباشی …
زندگی به کام من تلخ است ..
اگه یکی دستتو گرفتو دلت لرزید...
زیاد عجله نکن...
یه روز با دلت کاری میکنه که دستات بلرزه...
کــ ـــآشـ فقطـ ــ ـ بودی
وقتــــی بغـــ ــض میکردمــــــ!!
بغـــ ـلمــ میکـ ـــردی و میگــ ــفتی ...
بــبــینمـــ ــ چشــ ـمآتو
مـ ــنو نــــگآه کـــ ــــن...
اگـــ ـه گریــــه کنــــــ ـــــی قــ ـهـــ ـــ ـــر میکنمــ ـــــ ـــ میـ ـــرمـــ ـآ[گل]
کــ ـــآشـ فقطـ ــ ـ بودی
وقتــــی بغـــ ــض میکردمــــــ!!
بغـــ ـلمــ میکـ ـــردی و میگــ ــفتی ...
بــبــینمـــ ــ چشــ ـمآتو
مـ ــنو نــــگآه کـــ ــــن...
اگـــ ـه گریــــه کنــــــ ـــــی قــ ـهـــ ـــ ـــر میکنمــ ـــــ ـــ میـ ـــرمـــ ـآ[گل]
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ
ﺣﺘﯽ ﺗﻮﯼ ﺍﻭﺝِ ﺍﺧﺘﻼﻑ
ﻧﻪ ﻣﯿﺮﻩ ﻧﻪ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ ﮐﻪ
ﺑﺮﯼ
اشتباهمون از اونجایی شروع میشه که آدما رو با غول چراغ جادو اشتباه میگیریم, منتظریم آرزوهامونو بر آورده کنن.
تنها اشتباهم این بود کسی را پاشویه میکردم که در تب دیگری میسوخت
گاه هیچ کس را نداشته باشی بهتر است!!
باور کن بعضی ها تنهاترت می کنند
گاهی آدمها می گریند...
نه به خاطر اینکه ضعیف هستند بلکه به این خاطر که برای مدت طولانی قوی بوده اند..
از این پس تنها ادامه میدهم در زیر باران...
حتی به درخواست چتر هم جواب رد میدهم...!
می خواهم تنهایی ام را به رخ این هوای دو نفره بکشم!
باران نبار...
من نه چتر دارم نه یار..
اولی :برادرت که به خارج رفته، از چه راهی امرار معاش می کند؟ دومی :از راه نویسندگی. اولی :چه می نویسد؟ دومی :هر ماه به پدرم نامه می نویسد تا برایش پول بفرستد
هنوز هم از بازی کلاغ پر میترسم!!! میترسم بگویم رفاقت!! ارام بگویی (پر)
آغاز
بی گاهان
به غربت
به زمانی که خود در نرسیده بود -
چنین زاده شدم در بیشه جانوران و سنگ،
و قلبم
در خلاء
تپیدن آغاز کرد
***
گهواره تکرار را ترک گفتم
در سرزمینی بی پرنده و بی بهار
نخستین سفرم باز آمدن بود ازچشم اندازهای امید فرسای ماسه و خار،
بی آن که با نخستین قدم های نا آزموده نوپائی خویش
به راهی دور رفته باشم
نخستین سفرم
باز آمدن بود
***
دور دست
امیدی نمی آموخت
لرزان
بر پاهای
نوراه
رو در افق سوزان ایستادم
دریافتم که بشارتی نیست
چرا که سرابی در میانه بود
***
دور دست امیدی نمی آموخت
دانستم که بشارتی نیست:
این بی کرانه
زندانی چندان عظیم بود
که روح
از شرم ناتوانی
دراشک
پنهان می شد.
احمد شاملو
هــمـه ی ِ قـراردادهــا را کـه روی کـاغـذهـای بـی جـان نـمی نویسنـــــ....ــــد !
بــعـضی از عـهـدهــا را روی قــلـب هـای هــم مـی نــویــسـیـم .....
حـواست به ایـن عـهـدهـای غـیـر کـاغـذی بـاشـد ...
شـکـسـتَنـشـان یـک آدم را مـی شـکند !!
هرچه مغرور تر باشـــــی ،
،تشنــــــــــــــــــه ترند برای با تو بودن…
و هرچه دســـت نیـــافتنــــــــــــــــــی باشی،
بیشتر به دنبالت می آیند…
امان از روزی که غــــــــــروری نداشته باشی،
و بی ریا به آنها محبت کنی…
انوقت تـــــورا هیچوقت نمیبیند…
ســــاده
از کـــنارت عبور میکنند… !!!
" طعم نگاه تو "
طبع لطیفیست در تو
وقتی به عکس من خیره میشوی..
طرح عجیبی نقش میزند
در ذهن من
همچون تلنگری
که -نمیدانی- دلت با دلم چه کرده
اینگونه خراب تو شدم..
باز نیستی
و من در داغ نبودند
سیاه پوشیدهام..
من گرسنه نیستم امّا..
کنجکاوم، -نه از رویهوس-
راز طعم نگاه تو را
بچشم..
نگو نمیشود..
زندگی، یک دم و یک باز دم است؛ از پی ِ هم...
نفس تو .......در خیال من .......گرم است
و این لحظه به خاطرم، میماند..
نگو دروغ میگویم..!
"سُهیل"
نه خیالت راحت
تاکسیرانی اسیــر وُ طلا فروشی سیــر
اوّلی از اسکناس پاره وُ دوّمی از ماست موسیر !
.
.
چون بهار و تابستان گذشت و پاییز شد..
گر دلت گرفته وُ میخواهی کاری کنی که طعم تازهای به زندگیات وارد شود:
دشت بیگــُل وَ یک پروانه را تصویر کن
دشنهای بردار وُ بر سنگ ِ پلشتی تیز کن
حرص یک عالم درونت هست یک تدبیر کن
رفته وُ پروانه را در بند ِ غل و زنجیر کن
حال، تا فردا به تو مهلت دهم
مغز این پروانه را تفتیش کن..
.
.
.
باختی! ، یک کار دیگر گویمات
باز در دشت بدون گــُل برو
گر توانستی دشنهات را تیز کن
غبغب ِ سرد ِ سکوتت خیس کن
بیدرنگ از فکر هر ناممکنی
حنجرت را تا شود ریز ریز کن..!
.
.
.
خب.. مسدوم آماده است !!!...
"سُهیل" - محض ِ یک لحظه مکث، دستها رو شاتر.. عکس..!
همیشه یادمون باشه که نگفته ها رو میتونیم بگیم
اما گفته ها رو نمى تونیم پس بگیریم .
یــــــﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷــــــﻪ ...
ﻣﻮﻧﺪﻧــــــﻲ ﺑـــﺎ " ﻟﮕــــــﺪﻡ " ﻧﻤﻴــــــﺮﻩ ...
ﺭﻓﺘﻨــــــﯽ ﻫـــﻢ ﺑـــﺎ " ﺧﻮﺍﻫــــــﺶ " ﻧــــﻤﯽ ﻣﻮﻧــــــﻪ .......
خیلی سخته
شبهایت را
کنارِ عشقی به صبح برسانی...
که هنوز رنگِ چشمهایش را هم
از نزدیک ندیده ای...
عشق یعنی :
وقتی نیستش به یادشی و می خوای باهاش باشی
وقتی باهاشی همش می خوای نگاش کنی
وقتی نگاش میکنی دوست داری از ته قلب شاد باشه
و وقتی داری نگاش میکنی و میفهمی از ته قلب خوشحاله عاشق تر شی
در انتظارت ،
ثانیه های تاریک فراق را
برسپیدی چشم هایم دوختم
امّا چه بی رحمانه !
تیک تاک ساعت ؛
بر سرم پُتک می کوبید …
قلبم از ضربان ایستاد ؛
وقتی عقربه های ساعت ؛
بر من دهن کجی کردند و
از رفتن نماندند!
و چه زود،
دیر شد آمدنت
ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺩﻧﯿﺎ،
قانون “ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ” ﺍﺳﺖ!
ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺗﻨﮓ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ “ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ” ﺗﻨﮓ ﺷﻮﺩ..
ﺩﺳﺘﺎﻥ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ “ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ” ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ..
ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ “ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ” ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ…
ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺍﺷﮏ ﻣﯿﺮﯾﺰﯼ “ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ” ﺑﺮﯾﺰﯼ...
حــــس خوبـــــی نیست!!!
در رویایــــــــــــــــه کســــــــــــی گــــــــــــــم شوی
کــــــه فکــــر تـــــو
حتــــی در خوابــــــش هم نمیگنجـــــــد
یه جایی هم هست توی زندگی
بعدازکلی دویدن یهو می ایستی!!!!
سرتو میندازی پایین واروم میگی:
خدایا.....
دیگه زورم نمیرسه.....!
خیلی سخته
شبهایت را
کنارِ عشقی به صبح برسانی...
که هنوز رنگِ چشمهایش را هم
از نزدیک ندیده ای...
نگاه کن آن دور دست ها یکی تنها به انتظار ایستاده
لبخندی عاشقانه ، دستی برایش تکان بده
تا بشکند حصار سنگی تنهایی اش
حرف های زیادی داری
سکوت علامت چیست
نمی دانم علامت رضایت است
یا همان جواب ابلهان خاموشی است
معنی جدیدی به سکوت داده ای
سکوتت را می فهمم
یعنی انتظار.
مهربانـــم !
شرمنــده ام
کــه هیچ وقت، مهربانــی هایت را منتشـــر نکردم
امـا تــا دلــت بخواهد گلایـه هـا را “پست” کردم
… و غریبه هــا “لایک” زدند …
… کــاش می توانستم ...
صدای تــو را بنویسم !!
چقدر تلخ بود کودکیم !
که سیگار را قاتل پدرم می دانستم
و چقدر سخت است امروز که قاتل پدرم را روزی هزار بار می بوسم .
|هوای تازه|
پریا
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود.
زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا.
گیس شون قد
کمون رنگ شبق
از کمون بلن ترک
از شبق مشکی ترک.
روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر
پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر.
از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد
از عقب از توی برج شبگیر می اومد...
« - پریا! گشنه تونه؟
پریا! تشنه تونه؟
پریا! خسته شدین؟
مرغ پر بسه شدین؟
چیه این های های تون
گریه تون وای وای تون؟ »
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه میکردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا
***
« - پریای نازنین
چه تونه زار می زنین؟
توی این صحرای دور
توی این تنگ غروب
نمی گین برف میاد؟
نمی گین بارون میاد
نمی گین گرگه میاد می خوردتون؟
نمی گین دیبه میاد یه لقمه خام می کند تون؟
نمی ترسین پریا؟
نمیاین به شهر ما؟
شهر ما صداش میاد، صدای زنجیراش میاد-
پریا!
قد رشیدم ببینین
اسب سفیدم ببینین:
اسب سفید نقره نل
یال و دمش رنگ
عسل،
مرکب صرصر تک من!
آهوی آهن رگ من!
گردن و ساقش ببینین!
باد دماغش ببینین!
امشب تو شهر چراغونه
خونه دیبا داغونه
مردم ده مهمون مان
با دامب و دومب به شهر میان
داریه و دمبک می زنن
می رقصن و می رقصونن
غنچه خندون می ریزن
نقل بیابون می ریزن
های می کشن
هوی می کشن:
« - شهر جای ما شد!
عید مردماس، دیب گله داره
دنیا مال ماس، دیب گله داره
سفیدی پادشاس، دیب گله داره
سیاهی رو سیاس، دیب گله داره » ...
***
پریا!
دیگه توک روز شیکسه
درای قلعه بسّه
اگه تا زوده بلن شین
سوار اسب من شین
می رسیم به شهر مردم، ببینین: صداش میاد
جینگ و جینگ ریختن زنجیر برده هاش میاد.
آره ! زنجیرای گرون، حلقه به حلقه، لابه لا
می ریزد ز دست و پا.
پوسیده ن، پاره می شن
دیبا بیچاره میشن:
سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار می بینن
سر به صحرا بذارن، کویر و نمکزار می بینن
عوضش تو شهر ما... [ آخ ! نمی دونین پریا!]
در برجا وا می شن، برده دارا رسوا می شن
غلوما آزاد می شن، ویرونه ها آباد می شن
هر کی که غصه داره
غمشو زمین میذاره.
قالی می شن حصیرا
آزاد می شن اسیرا.
اسیرا کینه دارن
داس شونو ور می میدارن
سیل می شن: گرگرگر!
تو قلب شب که بد گله
آتیش بازی چه خوشگله!
آتیش! آتیش! - چه خوبه!
حالام تنگ غروبه
چیزی به شب نمونده
به سوز تب نمونده،
به جستن و واجستن
تو حوض نقره جستن
الان غلاما وایسادن که مشعلا رو وردارن
بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش کنن
عمو زنجیر بافو
پالون بزنن وارد میدونش کنن
به جائی که شنگولش کنن
سکه یه پولش کنن:
دست همو بچسبن
دور یاور برقصن
« حمومک مورچه داره، بشین و پاشو » در بیارن
« قفل و صندوقچه داره، بشین و پاشو » در بیارن
پریا! بسه دیگه های های تون
گریه تاون، وای وای تون! » ...
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا ...
***
« - پریای خط خطی، عریون و لخت و پاپتی!
شبای چله کوچیک که زیر کرسی، چیک و چیک
تخمه میشکستیم و بارون می اومد صداش تو نودون می اومد
بی بی جون قصه می گف حرفای سر بسه می گف
قصه سبز پری
زرد پری
قصه سنگ صبور، بز روی بون
قصه دختر شاه پریون، -
شما ئین اون پریا!
اومدین دنیای ما
حالا هی حرص می خورین، جوش می خورین، غصه خاموش می خورین
که دنیامون خال خالیه، غصه و رنج خالیه؟
دنیای ما قصه نبود
پیغوم سر بسته نبود.
دنیای ما عیونه
هر کی می خواد بدونه:
دنیای ما خار داره
بیابوناش مار داره
هر کی باهاش کار داره
دلش خبردار داره!
دنیای ما بزرگه
پر از شغال و گرگه!
دنیای ما - هی هی هی !
عقب آتیش - لی لی لی !
آتیش می خوای بالا ترک
تا کف پات ترک ترک ...
دنیای ما همینه
بخوای نخواهی اینه!
خوب، پریای قصه!
مرغای شیکسه!
آبتون نبود، دونتون نبود، چائی و قلیون تون نبود؟
کی بتونه گفت که بیاین دنیای ما، دنیای واویلای ما
قلعه قصه تونو ول بکنین، کارتونو مشکل بکنین؟ »
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می
کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا.
***
دس زدم به شونه شون
که کنم روونه شون -
پریا جیغ زدن، ویغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن
[ پائین اومدن پود شدن، پیر شدن گریه شدن، جوون شدن
[ خنده شدن، خان شدن بنده شدن، خروس سر کنده شدن،
[ میوه شدن هسه شدن،
انار سر بسّه شدن، امید شدن یاس
[ شدن، ستاره نحس شدن ...
وقتی دیدن ستاره
یه من اثر نداره:
می بینم و حاشا می کنم، بازی رو تماشا می کنم
هاج و واج و منگ نمی شم، از جادو سنگ نمی شم -
یکیش تنگ شراب شد
یکیش دریای آب شد
یکیش کوه شد و زق زد
تو آسمون تتق زد ...
شرابه رو سر کشیدم
پاشنه رو ور کشیدم
زدم به دریا تر شدم، از آن ورش به در شدم
دویدم و دویدم
بالای کوه رسیدم
اون ور کوه ساز می زدن، همپای آواز می زدن:
« - دلنگ دلنگ، شاد شدیم
از ستم آزاد شدیم
خورشید خانم آفتاب کرد
کلی برنج تو آب کرد.
خورشید خانوم! بفرمائین!
از اون بالا بیاین پائین
ما ظلمو نفله کردیم
از وقتی خلق پا شد
زندگی مال ما شد.
از شادی سیر نمی شیم
دیگه اسیر نمی شیم
ها جستیم و واجستیم
تو حوض نقره جستیم
سیب طلا رو چیدیم
به خونه مون رسیدیم ... »
***
بالا رفتیم دوغ بود
قصه بی بیم دروغ بود،
پائین اومدیم ماست بود
قصه ما راست بود:
قصه ما به سر رسید
غلاغه به خونه ش نرسید،
هاچین و واچین
زنجیرو ورچین!
احمد شاملو
اووووووووووووووووووووووووووووووووهَه
خماری نبودنت رامیکشم رفیق، اما هرگزتن به نعشگی بانامردان نخواهم داد . . .
دوستت دارم رازیست که در میان حنجره ام دق می کند وقتی که نباشی
غصــه نخــور ؛ کنــار آمـده ام بـا نبـودنت . . . خیلـی که دلـم بگیـرد ، گریـه میکنـم !
زن قداســـــــــــــت است…
برای با او بودن باید مـــرد بود نه نــــــر… !
سلاااااام آجی جووووووونم خوبی همه کسم ؟ الهی قربونت برم آجی جونم بخدا دلم خیلی واست تنگ شده بود داشتم دق میکردم چند روز پشت سر هم کار داشتم و نتم هم داغون بود نتونستم بیام وب دردت بجونم آجی شادی که اینقد خوب و مهربونی دوست دارم بخدا
سلام عزیزک خودم



خوبی ناهیدم
ای جونم عزیزم با این احساست قشنگت
قربونت بشم خانومی دل به دل راه داره به خدا
دوست دارم دنیا دنیا مهربون
بـه شـــوق ِ دیــــدارت …
چه آب و جـارویــی
راه انـــداخــتــه انـــد !
چشـم هـا و مـژه هـایـم …