دعای باران چرا؟
دعای عشق بخوان!!!
این روزها دلها تشنه ترند از زمین...
خدایا کمی عشق ببار...
فراموش کردنت به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...?
کاش میدانستم چیست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست . . .
برای من که دلم از سکوت لبریز است
صدای پای تو از دور هم دل انگیز است
سکوت میکنم چون دیگر نمیدانم چه کنم با این دنیا....
بهترین لحظه برایم زمانیست که چشمانم را می بندم و به تو فکر می کنم.
ادامه...
تو
پاییز را از یاد می بری
و مردی
تمام برگ های خیابان ها را
در حیاط خانه أش جمع می کند
تا شاید
آخرین قدم هایت را
به خانه برگرداند...
....................سلام و عرض ادب [گل]
دردها فراموش میشوند ولی همدردها هرگز…
من بودن آنهایی را میخواهم که حتی یادشان
زندگی را زیباتر میکند ...
.......................................
سلام ....
در دل پس زمینه مغزم ؛ گیسویش رقص دیگری دارد
لشکر مهلک و کفن پوشش ؛ حمله نابرابری دارد
دل و دینم ، خدا و آئینم ؛ گره خورده به تار موهایش
عطر زلف نشسته در دامش ؛ حکم سیب معطری دارد .
هربار که تورا با کسی میبینم آنچنان ترور شخصیتی میشوم که حتی یک سیاسی بلند پایه در باور خود نمیگنجاند .
اما این بار فرق داشت .
قبلا به خودم امید میدادم که شاید آن کسی که در آغوشش آرمیدی آنی نیست که میخواهی ولی این بار فرق داشت .
دوستش داشتی و دوستم نداشتی و این از تو معلوم بود .
گاهی مرگ برای یک انسان بزرگترین لطف خالقش است ولی میدانم که باید باشم و عذاب بکشم و بسوزم .
خانه رویاهایم را روی مرداب ساختم .
تنها خودت معنی این کنایه را میفهمی و بازهم نمیفهمی .
میدانم اندازه آرزوهایم بودی و اندازه حتی گوشه ای از خیالت نبودم .
این ها گلایه نیست ، دوستت دارم همین .
ای کاش بروم از این دنیا .
دنیایی که با نبودن من همه اهالی آن سرزنده اند .
دنیایی که در آن حتی آفتابگردان باغچه من هم به دیگری لبخند میزند .
و دنیایی که بی من حالش خیلی بهتر است .
سعی کردم از وقتی که رفتی یاد بگیرم به همه چیز مثبت نگاه کنم .
مثلا به نبودنت حق بدهم ، به رفتنت حق بدهم ، حتی به زیر پا گذاشتن عهد و پیمانمان حق بدهم .
به تو هم حق بدهم که جوانی مرا به تمسخر گرفتی و به این باور رسیدی که حق با تو بوده .
به آینه حق بدهم که من را پیر تر از شناسنامه ام نشان میدهد .
ولی به شب و باران و کوچه و پاییز و کافه و سیگار و قهوه حق نمیدهم .
اصلا به آنها چه که نیستی؟
تو خودت آنقدر عاقلی که اگر کنار من نیستی بهترین انتخاب ممکن را انتخاب کردی .
ولی بگذار حتی برای یک بار هم که شده به خودم حق بدهم که به یادت باشم .
بالاخره انسان ممکن الخطا است .
ولی یکروز این حماقت من به آخر میرسد .
دوست دارم آن روز حتی شده برای آخرین بار به خانه ام سر بزنی .
راستی یادت باشد وقتی می آیی از گلفروشی سر خیابان کمی گلایل بخری .
بازهم روی فانوس دریایی ایستاده ام .
روبروی من ایستاده و در افق غروب رنگ برایم آغوش گشوده .
این حس مهلک را بارها در اخرین میعادگاهمان تجربه کرده ام .
چونان ساعت شنی قلبم از حضورش لبریز و مغزم از هرچیز و همه چیز به غیر از او خالی میشود .
انگشت روی ماشه ...
سیگار بر لب ...
و جسم بی رمقم در آخرین نقطه اتصال پرتگاه و زمین .
میچکانم ؛ هرچه باداباد .
یا آغوش او یا آغوش سنگ های سرد ساحل
گفتم : کبوتر ِ بوسه!
گفتی : پَر!
گفتم : گنجشک ِ آن همه آسودگی!
گفتی : پَر!
گفتم : پروانه پرسه های بی پایان!
گفتی : پَر!
گفتم : التماس ِ علاقه،
بیتابی ِ ترانه،
بیداری ِ بی حساب!
نگاهم کردی!
نه انگشتت از زمین ِ زندگی ام بلند شد،
نه واژه «پر» از بام ِ لبان ِ تو پر کشید!
سکوت کردی که چشمه ی شبنم،
از شنزار ِ انتظار من بجوشد!
عاشقم کردی! همبازی ِ ناماندگار ِ این همه گریه!
و آخرین نگاه تو،
هنوز در درگاه ِ گریه های من ایستاده است!
حالا - بدون ِ تو!-
رو به روی آینه می ایستم!
می گویم: زنبور ِ گزنده ی این همه انتظار،
کلاغ ِ سق سیاه این همه غصه!
و کسی در جواب ِ گفته های من «پر!» نمی گوید!
تکرار ِ آن بازی،
بدون ِ دست و صدای تو ممکن نیست!
پس به پیوست تمام ِ ترانه های قدیمی،
باز هم می نویسم:
برگرد!●
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزلها بمیرد
گروهی بر آنند کاین مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش وا کن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد
[لبخند][لبخند][لبخند][لبخند][لبخند][گل]
سلام و درود
سلام بر شما دوست گرامی
زیباترین غروب، غروب عاشقان
زیباترین سنگ، دل یار
زیباترین مایع، اشک
زیباترین ناله، آه
زیباترین دف، قلب تو
زیباترین کلام، دوستت دارم
------$$$$$$$______$$$$$$$
__$$______$$$__$$$_____$$
_$$_________$$_$$________$
_$___________$$$_________$
_$__________$$_$$________$
_$$_________$$$$$_______$$
__$$_________$$$_______$$
____$$________$_______$$
_____$$$_____________$$
_______$$__________$$
__________________$$
_________________$$
________________$$
_______________$$
_______________$$
_______________$$$__$$
________________$$_$$$
________________$$$$$$
_________________$$$$$$
______________$$$$$$$$$$
من سه تا وبلاگ دارم اجی رومو زمین نندازیا
چشم خانومی الان لینکت میکنم
تو
پاییز را از یاد می بری
و مردی
تمام برگ های خیابان ها را
در حیاط خانه أش جمع می کند
تا شاید
آخرین قدم هایت را
به خانه برگرداند...
....................سلام و عرض ادب [گل]
سلام از ماست
سلام وبت باحاله...به منم سر بزن اگ با تبادل لینک موافقی خبرم کن
سلام
ممنونم
البته خوشحال میشم
هه...
هوا سرداست
اما
بساط دست فروشان «جمعه بازار» گرم
ومن
گوشه ای
بساط دلم را پهن کرده ام
شایدتو
گذرت به همین حوالیبیفتد
ودل از من ببری....
بسیار زیباست
سلام و درود
صبح سرد زمستونیت بگرمی و خرمی
اینجا الان برف و بوران شدیده اما دلها گرم
همواره دلگرم باشی
سلام بر شما دوست با ذوق و هنرمند ما
همچنین شما
تو لحظه ی تنهایی چه خوبه آروم باشیم
برا رهایی از غم قدری خوش زبون باشیم
وقتی یکی از سر لطقش بیاد ما بود
بخاطر معرفت با هم مهربون باشیم
آرزوی خوشبختی
میشه مثل یه قطره اشک بعضیارو از چشمت بندازی ولی هیچوقت نمیتونی جلوی اشکی روبگیری که با
رفتن بعضیا از چشمت جاری میشه ...
انسانها در مجموع در طول زندگی سه حرکت دارند .
در عمق ، در سطح ، در ارتفاع
بیچارگان در عمق تبهکاری فرو می روند .
واماندگان در سطح روز مره گی های زندگی سرگردانند
و فرزانگان در آسمان بی کرانه ی عرفان پر وبال می زنند.
درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند ..
معنی کور شدن را گره ها میفهمند ..
سخت بالا بروی ساده بیایی پایین ..
قصه ی تلخ مرا سر سر ه ها میفهمند .
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن ..
چشمها بیشتر از پنجره ها میفهمند ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻫﺎ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ««بله»»..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺑﻐﺾ ﭘﺴﺮ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﭼﺸﻢ ﺧﯿﺲ ﺩﻭﺳﺘﺎ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺑﻐﺾ ﭘﺴﺮ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﻭﻥ ﺣﻠﻘﻪ که ﺟﺎﯾﮕﺰﯾﻦ ﺣﻠﻘﻪ ﭘﺴﺮ ﺷﺪ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻋﺮﻭﺱ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺳﺴﺘﯽ ﺯﺍﻧﻮ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﭼﺸﻢ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﻭﻥ ﺷﺐ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﭘﺎﮐﺖ ﺳﯿﮕﺎﺭ و نخهایی که با نخ قبلی روشن شد..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺑﻐﺾ ﭘﺴﺮ ﮐﻪ توی آیینه ﺷﮑﺴﺖ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻓﺮﺩﺍﺵ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﮔﺮﻓﺖ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺩﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻥ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﻭﻥ ﭘﺴﺮ ﺗﻮ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺷﺐ ﻭ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺳﺨﺖ ﮔﺬﺷﺖ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ ﺍﻭﻥ ﺣﺮﻓﻮ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺖ ﺍﺯ ﺭﻭ ﺣﺴﺎﺩﺕ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ با تموم وجود ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺗﯿﻐﯽ ﮐﻪ ﺗﯿﺰ ﺑﻮﺩ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺭﮒ ﺩﺳﺖ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﮐﺮﺩ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﺴﺮ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩﻥ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﺗﻮ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﻭن ۵٫۶ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﯼ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ﺩﺧﺘﺮ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ اون ﭼﺸﻤﻬﺎﯼ نیمه باز ﺧﯿﺲ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺷﺮﻡ ﺩﺧﺘﺮ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺻﺒﺮ ﭘﺴﺮ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻗﺴﻤﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﺴﺮ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﻪ که ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ﺧﺮﺍﺏ ﻧﺸﻪ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻗﺴﻢ ﺟﻮﻥ ﭘﺴﺮ..
ﺳﻼﻣﺖ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﺧﺘﺮ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻟﺤﻈﻪ ی ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﭼﺸﻤﻬﺎﯼ خیس..
سلامتی یه عمر تنهایی..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺸﺪ ﮔﻔﺖ ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﻣﺘﻦ ﺷﺪ،
سلامتی خنده های کودکی که توی راه بود..
سلامتی دختری که مادر شد..
سلامتی پسری که حسرت پدر بودن تا ابد به دلش موند..
سلامتی هق هق هایی که ﭘﺴﺖ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺩﻟﯽ آرﻭﻡ ﺷﻪ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻻﯾﮑﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ زده ﺷﺪ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﻣﺸﺐ..
سلامتی همه ی عاشقایی که هرگز به عشقشون نرسیدن و از دور نگران یکی یه دونه شون بودن و با بغض با سکوتشون گفتن آهای غریبه این که دستش توی دستای توءه همه ی دنیای منه خیلی مراقبش باش. …
اگه عاشق باشی اشکتو در میاو اگه در نیاورد بدون نیستى
هَـــر آבَم مـــی مآنـَد بــِین ِ بوבَن یـــآ نَبوבَن !
مـــیخواهی بــِمآنـــی ،
رَفتـآری مـــی بینی کِـــه اِنگآر بـآیـَב بـــــِرَوی !
بـــــِه رَفـــتَن کِـــه فِکـــر مـــی کُنـــی
اِتــِفآقـــی می اُفتـَב کِـــه مُنصَـــرف مـــی شَوی
ایـــن بــِلآتــَکـــلیفی خـــوבَش کُلـــی جَهـنـَمـ اَســـت .
وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند
وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است
وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است
وقتی خواستم گریه کنم، گفتند مجنون است
وقتی خواستم خنده کنم، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم...
خداوندا...
از بچگی به من آموختند همه را دوست بدار...
بعد که بزرگ شدم و
کسی را دوست داشتم
همه گفتند:
فراموشش کن
روزی که بود ندیدم….
روزی که خواند نشنیدم...
روزی دیدم که نبود….
روزی شنیدم که نخواند.
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم...
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم...
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم...
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم...
وقتی که او تمام شد
من آغاز کردم...
چه سخت است تنها متولد شدن...
تنها زندگی کردن ...
تنها مردن...
دنیا را بد ساخته اند …
کسی را که دوست داری ، تو را دوست نمی دارد …
کسی که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمی داری …
اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد …
به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند …
و این رنج است …
نمیدانم زندگی چیست؟؟
اگر زندگی شکستن سکوت است سالهاست
که من سکوت را شکسته ام
اگر زندگی خروش جویبار است سالهاست
که من در چشمه ی جوشان زندگی جوشیده ام
اما این نکته را فراموش نمی کنم که زندگی بی وفاست ،
زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم
اما اشکهایم به من نیاموختند که چگونه زندگی کنم...
دردها فراموش میشوند ولی همدردها هرگز…
من بودن آنهایی را میخواهم که حتی یادشان
زندگی را زیباتر میکند ...
.......................................
سلام ....
سلام
صبح عالی متعالی
سلام بر عمو علی مهربان
سلام
احوال شما؟
سلام عمو
حال ما که عالیه حال شما چطوره؟
بسوز ای دل که امروز اربعین است
عزای پور ختم المرسلین است
قیام کربلایش تا قیامت
سراسر درس، بهر مسلمین است
اربعینِ حسینی تسلیت باد
سلام اپم[گل]
سلام چشم عزیزم
گل به وقت گلاب نزدیک است
لحظه ی اضطراب نزدیک است
لحظه ای که عمو به خود می گفت
مشک بردار آب نزدیک است
بی گمان بین آب و شش ماهه
لحظه ی انتخاب نزدیک است
لحظه ی رو گرفتن ارباب
از نگاه رباب نزدیک است
آه خفاش های بی مقدار
کشتن آفتاب نزدیک است
لحظه های کشیدن دست و
روسری و نقاب نزدیک است
این روزها
دلــــم عـجـیـب بچگی می خواهد...
/خسته ام/
فقط یک قلم لطفا...
می خواهم خودم را خط خطی کنم!
ای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما
شعرهایم را قایق ساختم
تا اقیانوس نگاه تو را در نوردم
دیگر نگو چرا نه منی مانده نه شعری نه زورقی
چشم اگر برداری
من جایی همین نزدیکی ها
به گل نشسته ام
تو نیستی
و هوا
بارانِ چشم های تو ست
و من
به شعاع اندوه عشق
دلم برایت تنگ ست !
سلام//[گل]//
بسوز ای دل که امروز اربعین است
عزای پور ختم المرسلین است
قیام کربلایش تا قیامت
سراسر درس، بهر مسلمین است
اربعن حسینی تسلیت باد
میشود با تو سفر کرد و به فردا نرسید؟
در عطش نام تو را برد و به دریا نرسید ؟
یا که دل سوی تو پر گیرد و از شوق حرم
همچو مجنون به گرفتاری لیلا نرسید؟
مرقدت کعبه مشهد حرمت گرمی دل
میشود در حرمت بود و به گرما نرسید؟
نمک روضه گودالی و عباس و حسین
تو چه کردی که جهانی به تو آقا نرسید؟
سالها در به در شب شدم و بی خبرم
که سلامم به تو ای حضرت والا نرسید؟
شب و باران و حرم اوج تمنای دل است
باز هم نوبت این عاشق رسوا نرسید؟
در دل پس زمینه مغزم ؛ گیسویش رقص دیگری دارد
لشکر مهلک و کفن پوشش ؛ حمله نابرابری دارد
دل و دینم ، خدا و آئینم ؛ گره خورده به تار موهایش
عطر زلف نشسته در دامش ؛ حکم سیب معطری دارد .
هربار که تورا با کسی میبینم آنچنان ترور شخصیتی میشوم که حتی یک سیاسی بلند پایه در باور خود نمیگنجاند .
اما این بار فرق داشت .
قبلا به خودم امید میدادم که شاید آن کسی که در آغوشش آرمیدی آنی نیست که میخواهی ولی این بار فرق داشت .
دوستش داشتی و دوستم نداشتی و این از تو معلوم بود .
گاهی مرگ برای یک انسان بزرگترین لطف خالقش است ولی میدانم که باید باشم و عذاب بکشم و بسوزم .
خانه رویاهایم را روی مرداب ساختم .
تنها خودت معنی این کنایه را میفهمی و بازهم نمیفهمی .
میدانم اندازه آرزوهایم بودی و اندازه حتی گوشه ای از خیالت نبودم .
این ها گلایه نیست ، دوستت دارم همین .
ای کاش بروم از این دنیا .
دنیایی که با نبودن من همه اهالی آن سرزنده اند .
دنیایی که در آن حتی آفتابگردان باغچه من هم به دیگری لبخند میزند .
و دنیایی که بی من حالش خیلی بهتر است .
خط به خط غرق لجن میشوم از حس حضورت
صید تاریکی ام از شعشعه چندش نورت
متعفن شده حسی که دلم باتو رقم زد
متعفن تر از ایمان تو بر صدق غرورت
بعد گندی که زدی بر سر احساسم و رفتی
چشم دیوانه دل مانده طلبکار عبورت
شهره شهری و هر خانه تو را چشم امید و
پشت هر خانه به جا مانده یکی کفش بلورت
تو گذشتی ز من حیثیت ات ای بد مطلق
خرج راهت شده پاکی دل و عقل و شعورت
چشم بعدی نگران است از این خانه گذر کن
خط به خط غرق لجن میشوم از حس حضورت .
سعی کردم از وقتی که رفتی یاد بگیرم به همه چیز مثبت نگاه کنم .
مثلا به نبودنت حق بدهم ، به رفتنت حق بدهم ، حتی به زیر پا گذاشتن عهد و پیمانمان حق بدهم .
به تو هم حق بدهم که جوانی مرا به تمسخر گرفتی و به این باور رسیدی که حق با تو بوده .
به آینه حق بدهم که من را پیر تر از شناسنامه ام نشان میدهد .
ولی به شب و باران و کوچه و پاییز و کافه و سیگار و قهوه حق نمیدهم .
اصلا به آنها چه که نیستی؟
تو خودت آنقدر عاقلی که اگر کنار من نیستی بهترین انتخاب ممکن را انتخاب کردی .
ولی بگذار حتی برای یک بار هم که شده به خودم حق بدهم که به یادت باشم .
بالاخره انسان ممکن الخطا است .
ولی یکروز این حماقت من به آخر میرسد .
دوست دارم آن روز حتی شده برای آخرین بار به خانه ام سر بزنی .
راستی یادت باشد وقتی می آیی از گلفروشی سر خیابان کمی گلایل بخری .
بازهم روی فانوس دریایی ایستاده ام .
روبروی من ایستاده و در افق غروب رنگ برایم آغوش گشوده .
این حس مهلک را بارها در اخرین میعادگاهمان تجربه کرده ام .
چونان ساعت شنی قلبم از حضورش لبریز و مغزم از هرچیز و همه چیز به غیر از او خالی میشود .
انگشت روی ماشه ...
سیگار بر لب ...
و جسم بی رمقم در آخرین نقطه اتصال پرتگاه و زمین .
میچکانم ؛ هرچه باداباد .
یا آغوش او یا آغوش سنگ های سرد ساحل
به باغ همسفران
صدا کن مرا
صدای تو خوب است،
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است،
که در انتهای صمیمیت حزن میروید...
روز اول باخود گفتم
دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم باز میگفتم
لیک با اندوه و با تردید
روز سوم هم گذشت اما
بر سر پیمان خود بودم
ظلمت زندان مرا میکشت
باز زندان بانخود بودم
آن من دیوانه عاصی
در درونم های و هوی میکرد
مشت بر دیوار ها میکوفت
روزنی را جستجو میکرد
میشنیدم نیمه شب در خواب
های های گریه هایش را
در صدایم گوش میکرد
درد سیال صدایش را
شرمگین می خواندمش بر خویش
از چه بیهوده گریانی؟
در میان گریه مینالید
دوستش دارم نمیدانی؟
روزها رفتند و من دیگد
خود نمیدانم کدامینم
آن من سرسخت مغرورم
یا من مغلوب دیرینم؟
بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
مینشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...
این روز ها دفترم چیزی شبیه تو کم دارد
قلمم بهانه ای برای باریدن
دلم دستاویزی برای فوران
و من چیزی شبیه تو کم دارم
چیزی شبیه خیال!
چیزی از واقعیت شیرین تر
بهانه ای برای زندگی
برای نفس کشیدن
برای رفتن
برای دریا شدن
چیزی شبیه شعر
شعری برای من
گاهی از فرط تنهایی خودمو بغل میگیریم
دلداری میدم که صبر داشته بالاخره تموم میشه
ولی
مگه تنهاییم تموم شدنیه؟؟
گاهی وقتی دلم از غصه پر میشه جوری که از چشمام اضافیش میریزه بیرون
میدونم
میدونم کسی نیست که اشکامو پاک کنه
خودم انگشتای سردمو رو گونه هام میکشم
ولی
بگذریم
وقتی تو زندگیم میچرخمو میچرخمو دوباره میرسم به خودم
یاد ضرب المثل از ماست که برماست میفتم..
دیدی بعضی ها چقد تنهاترت میکنن با بودنشون؟؟؟
منم ازون بعضی ها اطرافم زیاده مخصوصا دوستام...
به امید روز های بدون ابر
گاهی از فرط تنهایی خودمو بغل میگیریم
دلداری میدم که صبر داشته بالاخره تموم میشه
ولی
مگه تنهاییم تموم شدنیه؟؟
گاهی وقتی دلم از غصه پر میشه جوری که از چشمام اضافیش میریزه بیرون
میدونم
میدونم کسی نیست که اشکامو پاک کنه
خودم انگشتای سردمو رو گونه هام میکشم
ولی
بگذریم
وقتی تو زندگیم میچرخمو میچرخمو دوباره میرسم به خودم
یاد ضرب المثل از ماست که برماست میفتم..
دیدی بعضی ها چقد تنهاترت میکنن با بودنشون؟؟؟
منم ازون بعضی ها اطرافم زیاده مخصوصا دوستام...
به امید روز های بدون ابر
مثل وقتی که یهو بادکنکی میترکه
بعضی وقتا دلای ما الکی میترکه
خنده هامونو گرفتن و نمردیم ولی
اشک و از کسی بگیری طفلکی میترکه
قلکا مثل دلای ما همیشه خالی ان
دوس ندارم ببینم که قلکی میترکه
چرخا میچرخه واسه هر کی نمکدونوشکست
عوضش چرخای چرخ نمکی میترکه
هر دقیقه حرفاشون روحتو قلقلک میده
ته قصه آدم قلقلکی میترکه
این غزل ادامه داره ولی حال من بده
بعضی وقتا دلای ما الکی میترکه
1
شب ها که در خیابان خلوت خواب
پابه پای غرور و قافیه می روی
مرگ بالباس چین دار بلندش
پای پنجره اتاقم می آید
سوت میزند
ومنتظر میماند!
قوطی قرص های این قلب بی قرار که سبکتر شد
مرگ هم برمی گردد
میرود سراغ سرایدار پیر همسایه!
نه!عزیزدلم!
تازگی بوف کور هدایت را نخوانده ام!
این ها که نوشتم حقیقت محض است!
باور نمیکنی،یک شب به کوچه دلتنگ ما بکوچ
کنار همان درخت که پر از خاطرات خط خورده است!
بایست و تماشا کن!
تا ببینی چگونه به دامن دریا و گریه میروم
بس کن!ای دل ساده!
صفحه صفحه برای که گریه میکنی؟
کتاب کبود گریه ها را آهسته ببند
تا خواب بی خروس بانوی بی بهار را برهم نزنی
گوش کن!درمانده دردآلود!
از پس پرده های پنجره
صدای سوت می آید
گفتم : کبوتر ِ بوسه!
گفتی : پَر!
گفتم : گنجشک ِ آن همه آسودگی!
گفتی : پَر!
گفتم : پروانه پرسه های بی پایان!
گفتی : پَر!
گفتم : التماس ِ علاقه،
بیتابی ِ ترانه،
بیداری ِ بی حساب!
نگاهم کردی!
نه انگشتت از زمین ِ زندگی ام بلند شد،
نه واژه «پر» از بام ِ لبان ِ تو پر کشید!
سکوت کردی که چشمه ی شبنم،
از شنزار ِ انتظار من بجوشد!
عاشقم کردی! همبازی ِ ناماندگار ِ این همه گریه!
و آخرین نگاه تو،
هنوز در درگاه ِ گریه های من ایستاده است!
حالا - بدون ِ تو!-
رو به روی آینه می ایستم!
می گویم: زنبور ِ گزنده ی این همه انتظار،
کلاغ ِ سق سیاه این همه غصه!
و کسی در جواب ِ گفته های من «پر!» نمی گوید!
تکرار ِ آن بازی،
بدون ِ دست و صدای تو ممکن نیست!
پس به پیوست تمام ِ ترانه های قدیمی،
باز هم می نویسم:
برگرد!●
دخترک
تنها
روبروی جاده ای بی انتها
نه نه
این جاده انتها دارد
آن هم به سمت خود خود خدا
حالا
میان این همه راه
آی خدااااا
فقط
فقط و فقط
یه نگاه
دوست عزیزم ممنونم بابت حضورت
خیلی قدم رنجه کردی ایشالا بتونم تو شادیهات جبران کنم
خواهش میشه مریم جان
سلام باپست حالم بده ونگرانم تروخدادعاکنین اپم تروخدابیا دعا کن[گریه][گریه][گریه]
سلام چشم الان میام عزیزم
رفتی و زیر ملحفه هر شب خودم را
غلتیدم و آغوش سردم را فشردم
من بارها بعد از عبور عابری که
پیراهنی مانند تو پوشیده/مردم
ساعت دوباره روی ۹ بود و میان
جوی کثیف اب ها پیراهنم را ....
اتشفشانها سینه ی من را دریدند
وگله ی چوپان چریده دامنم را
مینوشم از چشمان تو ای قهوه ی تلخ
مینوشم از چشمان تو ای قهوه ی داغ
تکرار تصویر تو در ایینه های
فیروزه رنگ طاق های میر چخماق
پس کوچه های یزد و دیوارهایش
در دست تعمیرند وقتی که نباشی
و بعد تو تصویر لبخند زنی را
مردم تراشیدند هی کاشی به کاشی
گنجشکهای روی تیربرق بودیم
که لابه لای بال ما بستند تیری
پر پر زدیم و درکنار کاج های
یک خانه افتادیم وقت جفت گیری
خون غلیظ ما میان جوی ابی
رفت و میان گوش های رود پیچید
تیر چراغ برق افتاد از تنفس
و درمیان کوچه بوی دود پیچید !
افتاده بودیم و صدای زوزه ی باد
رد میشد از پرهای خیس رنگ خورده
و دختری که صحنه ی مرگ تو را دید
با روسری زرد و گیس رنگ خورده
میخواستم تا جثه ی ریز تورا از
چنگالهای بسته ی کرکس بگیرم
اما محال است و محال است محال است
که قطره را از دست دریا پس بگیرم
میخواستم...اما دو بال سرخ بودی
با مهر ازادی به روی ذهن پاکت
من سالهای سال در فکر توام /تو
که از زمان رفتنت 09:00 مانده ساعت