یکسال دیگر گذشت.
روزها یکی پس از دیگری، مرا ترک کردند و راهی دیار خاطره شدند.
من موندم و لیستی از آرزوهایی که کی برآورده می شن؟! نمیدونم…هرچه بود خوب، بد، سخت… نمیدونم فقط میدونم که گذشت.
روز هایی که قهقهه زدم از ته دل و لبخند زدم، و شب هایی که اشک ریختم و دلم شکست و فریاد زدم.. روز هایی که دلی بدست اوردم و عشق ورزیدم، و روزهایی که دلی شکستم و … روزهایی که دویدم تا برسم ، و شب هایی که خوابیدم و بیخیال شدم از رسیدن.. روزهایی که فکر کردم دنیا منم و من؛ نیاز به هیچ دست و دامنی نیست و بعد دنیا چرخید؛ گیر چرخ گردون افتادم؛ فهمیدم دنیا گرداننده دارد و دست به دامنش شدم.. روزهایی که دوست داشتن را برای شریک رویاهام زمزمه کردم و عشق فریاد زدم؛ و روزهایی که پشت چشم نازک کردم و نفرت بالا اوردم!!
اما به هر حال این سال هم گذشت… شاید زیباتر از همیشه!
حالا که به عقب برمیگردم… حالا که در دقایق پایانی این سال هستم و به روزهای سپری شده می اندیشم… احساس می کنم که همه چیز خوب بوده… حسرت چیزی را نمی خورم… از چیزی ناراحت نیستم…
آنها که چشمانم را بارانی کردند، بخشیدم… دیگر دلم ابری نیست!
از خزان بی وفایی ها گذشتم… تا همیشه بهاری بمانم!
دستهایی را که قصد آزردنم را داشتند، به گرمی فشردم تا از خزان کینه رها شوم!
به آنها که دوستشان داشتم، گوهر مهرم را نثار کردم تا همیشه غنی بمانم از عشق!
من هر روز کوشیدم، طرحی از لبخندم را به قاب نگاه دیگران هدیه کنم تا سهم کوچکی داشته باشم در شاد بودنشان!
من تمام تلاشم را کردم! نمی دانم چقدر موفق بودم… اما حداقل خوشحالم که برای خوب بودن کوشیدم!
این دفتر را هم می بندم و به صندوقچه ی خاطره ها می سپارم.
دفتر جدیدی پیش رویم آرام آرام باز می شود…
می خواهم دفتر جدیدم را پر کنم از شکوفه های عشق و ترانه های مهر…
چه کسی می داند چند دفتر دیگر در انتظار اوست؟
سیاره ما ذره ای کوچک و تنهاست که توسط کیهانی تاریک احاطه شده...
میان گمنامی ما...
در تمام این عظمت...
هیچ نشانه ای برای کمک به ما از جای دیگری وجود نداره...
تا مارا از دست خودمان نجات بده!
https://as9.cdn.asset.aparat.com/aparat-video/e240372cd67313e04827064e86ec179918147756-480p__90239.mp4
شب با تمام یک رنگی
چه ساده آرامش میبخشد
چه خوب میشد
ما هم مثل شب باشیم
یکرنگ ولی آرام بخش...
در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید
دانی ک کیست زنده آنکو ز عشق ناید ...
با وفا تر گشت یارم اندکی
خوش برآمد دی نگارم اندکی
خوش برآمد آن گل صد برگ من
سبز تر شد سبزه زارم اندکی
شبِ غم دیده بستم، تا نبینم بی تو عالم را
چه باشد، گر گشایم چشم و این شب را سحر بینم؟
هلالی_جغتایی
من عاشقی را،
از خدا یاد گرفتم
همان لحظه که گفت:
صدبار اگر توبه شکستی بازآ...
. روزی که در دفتر مجله خانواده حضور داشتم .استاد حمید سبزواری

. آمدند . ( در آن زمان تمام مجلات را با رشعرهایم بمب باران می
. کردم . زیرا می دانستم . تا نامم آشنا نشود . نمی توانم مجموعه ای . از اشعارم را چاپ کنم . خوشبختانه اکثر دفاتر مجلات حضور مرا
. بعنوان دانشجوی ارشد ادبیات با خوشرویی استقبال می کردند )
. به استاد عرض کردم که غزلی از ایشان را استقبال کرده ام
. خواستند ببینند . دفترم را دادم . بعداز خواندن فرمودند. غزل شما
. بهتر است . ( تواضع و فروتنی استاد انه بود )) اینک این غزل
. تقدیم . شما بانوی فرهیخته . .
.
. دلم گرفته برای دلم ترانه بخوان
. اگر خروس نمی خواند تو دلبرانه بخوان . . . استاد حمید سبزواری
.
. و این هم استقبال بنده از این غزل
.
. دلم گرفته برای دلم ترانه بخوان
. نگر بساز و حال دلم تو مهربانه بخوان
. اگر شنیده ای که زمانه چه زود پیرم کرد
. یقین ندان و بخند و بَرم ترانه بخوان
.
. بپاس حرمت مجنون و آن کوه کن فرهاد
. دعای دختر مهتاب را عاشقانه بخوان
. چه قصه های نیک شنیدم ز مادرم شب ها
. تو هم برای این زمانه نیک شبانه بخوان
.
. بگو که گفت ز یک گوهریم مردم شهر
. بگوش هر که حقیقت نخواست فسانه بخوان
. تو شعر شادی و هستی هزار سبد امید
. برای کودک همسایه ات به هر بهانه بخوان
.
. درون ابر سیه نهان شدی از چه ؟
. نشان و مایه هستی تویی بساز ناودانه بخوان
. نکن نگاه کجا و بر سر که می باری
. به هر چمن که رسیدی بلبلانه بخوان
.
. بدست من که قلم داد مگر نمیدانی ؟
. برای خالق هستی بشکرانه این ترانه بخوان
.
.. خسرو فیضی ..
...............................
نکن نگاه کجاوبرسر که میباری
به هرچمن که رسیدی بلبلانه بخوان
احسنت به شما عالی بود لذت بردم ممنونم
سلام ۩۩
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم
سهراب سپهری
۩۩
سپاسگزارم بابت حضور سبزتان
. با درودی مهربانانه
.
. اولین بار که تو را روی میز کتابخانه دیدم با آن جلد زیبایت
. چشمم نوازشی را لمس کرد !!
.
. عاشق ات شدم تو را معلم زندگی خود انتخاب کردم
. و تو چه زیبا زندگی را بمن آموختی
.
. تصور می کردم شاه ، نامه ای نوشته است !!
. بعدها دانستم
. حکیم توس شاهنامه ای خلق کرده که تا ابد .
. زباد و زباران نیابد گزند
.
.. خسرو فیضی ..
...............................
. با درودی مهربانه
.
. دوست داشتم پرندهای بودم تا پر بکشم به آسمان و از آن بالا مردم
. و شهر را ببینم و فارغ از همه هیاهویشان درمیان نسیم بال بگسترانم
. دوست داشتم میتوانستم از آن بالا محبت را تقسیم کنم بین همه ی
. آنها که در این شهر پر هیاهو فارغ از حال دیگری در حال
. و هوای خودشان غرقاند و هر روز در خودشان تکرار میشوند
. کاش پرندهای بودم و میتوانستم این آرزویم را به انسان ها هدیه کنم [گل][گل]
.
.. خسرو فیضی ..
.............................
فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست
چون رود بگذر از همه سنگ ریزه ها
# فاضل نظری
منتظرکسی باش ،
که حتی اگر در ساده ترین لباس بودی ،
حاضر باشد تورا...
به همه دنیا نشان دهد ؛
و بگوید :
این دنیای من است...
تقویم را
از هر طرف که ورق میزنم
پاییز است!
صدای رفتنت
در تمام روزهایش پیچیده
و از گریههای من
همهی فصلها بارانیست...!
. با صمیمانه ترین درودهایم . تقدیم بانوی فرهیخته
.
وقتی تو می گویی وطن من یاد زندان می کنم
. درد تن و جانم دگر با اشک درمان می کنم
. وقتی تو می گویی وطن سنگسار را یاد آورم
. گریم چو ابر پاره ای چون یاد انسان می کنم
.
. وقتی تو می گویی وطن اشک قلم در دست من
. خونین قلم خون است و من ، یاد شهیدان می کنم
. وقتی تو می گویی وطن شلاق و ظلم است و ستم
. از صورت هر حق طلب صد پنجه پنهان می کنم
.
. وقتی تو می گویی وطن غارت شده هر هموطن
. یارانه را بهانه ای چون کار دزدان می کنم
.وقتی تو می گویی وطن من خاک بر سر می کنم
. یاد جوانان وطن در بند دیوان می کنم
.
. وقتی تو می گویی وطن یاد از عراق و سوریه
. درخون و درخاک خفتگان ملیون جوانان می کنم
. وقتی تو می گویی وطن از ظلم و جور بی سبب
. یاد زنان بی گناه در روزگاران می کنم
.
. وقتی تو می گویی وطن یا روسری یا تو سری
. یاد از اسید پاشان و هم یادی ز شیطان می کنم
. وقتی تو می گویی وطن من همچو آن شیر ژیان
. یاد قیام مردمان از بند تزویر می کنم .
.
. این غزل در وبگاه خودم . نیز دو سایت مشهور که عضوشان
. هستم . نوشته ام . سایت ها به هیچکسی تا بحال نگفته ام
. شهرت طلب نیستم . آرامش را در همین وبگاه دارم . متشکرم
........................... خسرو . فیضی . .
. با درودی مهربانانه
.
. من اکنون یاد شب های گذشتهام و سکوت زیبای آن را به یاد میآورم
. چشمانم به روزی خیره مانده که قرار است تو بیایی
. اما هر روز که دلتنگ می شوم ، میان تو و سکوت زیبای شب
. تردیدی در وجودم شعله میکشد
. ای کاش شب بیایی تا با هم زیباترین شب
. خاطراتمان را دست در دست قدم بزنیم . [گل][گل]
.
.. خسرو فیضی ..
...............................
. با درودی مهربانانه
.
. یاد خیابان پر از ستاره دیشب بودم . بادها آهنگ
. جدیدی برای نواختن مهیا کرده بودند
.
. و من خیره به سیاهی شب در کوچه خاطراتم
. آهسته قدم میزدم
.
. تمام شب به امید سپیده دم بیدار بودم
. اینک خورشید طلوعی دوباره دارد
. و من از خاطراتم گسسته ام
.
. باور دارم خورشید نویدی برای من دارد که
. طلوع می کند!! ، یعنی تو بر میگردی ؟؟ [گل][گل]
.
.. خسرو فیضی ..
............................
سلام






صبح بخیر
یه روزایی هست؛
حال آدم اینقدر خوبه
که هیچ اتفاقی نمیتونه
حال خوبشو خراب کنه
از این روزا
واسهتون آرزو میکنم
حال دلتون مفید
روزتون عااااااالی
صبح شمام بخیر
آرزوی متقابل
دلم یک دوست میخواهد
که اوقاتی که دلتنگـم
بگویـد خانه را ول کن !
بِگو من کی ، کجا باشَم ...
#سعید_صاحب_علم
تو بگو
چشم هایت
تشنه کدامین نسیم آشناییست
که هر روز صبح
تا نامی از عشق می برم
خورشید را
در آغوش میکشی !
#معصومه_قنبری
نگاه مهربان توست
که وجودم را لبریز از طراوت می کند
و سهم تو از بودن با من
قلب من است
که جز برای تو نمی تپد
. با صمیمانه ترین درودهایم
. این غزل مسابقه ای بود بین رفقا تازه به دوران رسیده !!
. ( مقصود آن زمانی که محیط دانشگاه را تازه مزه مزه می کردیم )
. و به قولی کبک مان خروس که هیچ پاپ هم می خواند !!!!!
. یک غزل و بیشترین ( دال ) که بنده با 53 / دال / برنده شدم !!!
.
. من بیمار ز هجران طبیب داد کشم !
. دادی از ظلم طبیبم به فریاد کشم
. درد من عشق سرزلف تو افتاد مگر
. این چه دردیست که داد از پی بیداد کشم !! / 14 / تا
.
. آه من وقت سحر دامن تو میگیرد
. دست من گیر که فریاد ز دل شاد کشم
. رخ خورشید تو در خواب همی می دیدم !!
. نور گرمی به رخ لاله و شمشاد کشم . . / 10 / تا
.
. نیمه شب راز دل خود به مه می گفتم
. گفت دردی چو درد دل فرهاد کشم !!!
. به سر دار جفا بودم و من این همه عمر
. زین سبب داد کشم داد ، ز بیداد کشم !! / 16 / تا
.
. دست نقاش طبیعت به من داد قلم
. نقش صیدی چه خوش تا بر صیاد کشم
. (( آنچه البته بجایی نرسد فریاد است ))
. من ز بیداد همانی که بجایی نرسد . داد کشم !! / 12 / تا
.
.. خسرو فیضی ..
.........................
شادیه این غزل بر شادیه شادی فزود


شادمانه چون کودکان فریادها میکشم
اینم هفت تا
ممنون جناب فیضی
. با درودی مهربانانه
.
. نگاهی به کوی دلتنگیهایم انداختم . دل شکسته خود را
. کنج دیواری یافتم . قسم خوردم که دور از نگاهت باشم
.
. اما وقتی دوباره تو را دیدم و باز هم دل باختم !!
. صدای باران میآمد
. زیر باران از نگاهت سقف آبی ساختم .
.
.. خسرو فیضی ..
...............................
. با درودی مهربانانه
.
. بر من خرده مگیر اگر تا آخر عمرم به انتظارت بنشینم
. چون چشم انتظار تو بودن به من امید و آرامش میدهد. . [گل]
.
. چشم به راهت مینشینم ، شاید از پروانهای که روزی از
. کوچه پسکوچههای قلبت عبور کرده و برای همیشه ماندگار
. شده یادی کنی . شاید از کبوتری که روزی از لبه پنجره نگاهت
. دانه محبت برچیده سراغی بگیری
. هنوز هم بیاد تو . سر در گم روزهای بیتوام . [ناراحت]
.
.. خسرو فیضی ..
.............................
عاقبت یک روز مغرب محو مشرق میشود





عاقبت غربیترین دل نیز عاشق میشود
خلیل ذکاوت
سلام
صبح بخیر
در این صبح سرد پائیزی
براتون بهترین ها رو
آرزو می کنم
متشکرم

انسان ها شبیه هم عمر نمی کنند !
یکی زندگی می کند یکی تحمل...
انسان ها شبیه هم تحمل نمی کنند !
یکی تاب می آورد
یکی می شکند...
انسان ها شبیه هم نمی شکنند !
یکی از وسط دو نیم میشه
دیگری تکه تکه...
تکه ها هم شبیه هم نیستند !
تکه ای یه قرن عمر میکند
تکه ای یک روز....
مراقب یکدیگر باشیم....!
# رسول یونان
اندازه دل من را نگرفت
فقط برای خودشان
بریدند و دوختند
حالا قبای تنهایی به دلم
گریه می کند
می دانی؟
من هرگز شعر ننوشته ام!!
آدمی هنوز نمی دانست دل چیست؟!
نه اینکه نداند! نمی تواند! نمی خواهد!
نمی شناسد!....
آدمی هنوز نمی داند!
کلمات ،
تکه های ِ مرئی ِ دل ِ آدمند!
تکه های ِ نامرئی ِ دل آدم اما
اشک می شوند و لبخند
و بیشتر ، سکوت...
می دانی؟
من
هرگز شعر ننوشته ام!
جرأت داشته باش،
از زندگی لذت ببر،
همین زندگیتو فوق العاده میکنه...
ظاهرم قصر است
امااز درون ویرانہام
من صداے خستۂ
پروانہاے بےخانہام
عاشق صیادم
وعمداً بہ دام افتادهام
آه او پنداشت من
دنبالِ آب و دانہام
مردمان؛ همیشه با کسانی که آگاهشان میکنند، به مخالفت بر میخیزند..؟!
http://s9.picofile.com/d/8333789668/1d58e8de-3ce6-4796-a35b-9e7db4851beb/903C960C_387F_4AA1_B692_6401498D6B6E.MOV
کبوتران

سیاه پوش غمی بزرگ
بر رواق حرم مرثیه می خوانند
و زائران
اشک ریز و ماتم زده
رفتنت را به سوگ نشسته اند.
وفات حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها)
تسلیت باد
ممنونم برشماهم تسلیت
مهربانی ات را با گل ها در میان بگذار
با سنگ ها
با رودی که می رود
با خنده کودکان عراقی
مهربانی ات را با جنگ در میان بگذار
صدای تو چشمه ای خواهد شد
و انسان را با انسان
آشتی خواهد داد.
"غلامرضا بروسان"
غمگینم و این ربطی به خیابان ولی عصر ندارد
که درختانش سالهاست مرا از یاد برده اند.
غمگینم و این ربطی به تو ندارد
که پسر همسایه ام نبودی
تا هر صبح پنجره را باز کنم
بی آنکه جواب سلامت را بدهم
با بنفشه ای در گیسوانم.
کاش به زنی که عاشق است
می آموختند چگونه انتقام بگیرد
غمگینم که عشق اینهمه مهربان است!
"مژگان عباسلو
بعضیها تکرار نمیشوند !
پس کسی را که دوست داری
همیشه کنار خودت نگهدار ؛
و مراقبش باش ...
و یک شب در خوابی
فرو خواهم رفت
و هیچ نوری
هیچ صبحی
مرا بیدار نخواهد کرد...
مهربانی ات را با گل ها در میان بگذار
با سنگ ها
با رودی که می رود
با خنده کودکان عراقی
مهربانی ات را با جنگ در میان بگذار
صدای تو چشمه ای خواهد شد
و انسان را با انسان
آشتی خواهد داد.
"غلامرضا بروسان"
مسافر
دلم گرفته،
دلم عجیب گرفته است.
و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه نارنج میشود خاموش،
نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست،
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمیرهاند.
سهراب
سلام ....
روزت بخیر....
به من سر بزنی خوشحال میشم...
وبلاگ من برای دادن مشاوره و مشورت دادن در هر زمینه ای ....اگر بتونم کمک کنم مضایقه نمیکنم.
بعضی وقتا آدم دوست داره با کسی حرف بزنه و نظر بگیره ...کسی که نمیشناسش و دوست هم نداره اون بشناسش....
سلام ظهر شمام بخیر
هیچکدوم ازنظراتتون برام باز نمیشه جناب مشاور که
. با درودی مهربانانه
.
. از یاد نخواهم بُرد در این سرای تنهایی ام . گفتی که با من میمانی
. از من نخواه که آن لحظه را و از شوق تپیدن قلبم را فراموش کنم
. اما این خود توبودی
. که چه زود شکستی و رفتی و چه زود فراموش کردی آن لحظه را.
. اینک تنها نشسته بتو اندیشه می کنم [قلب شکسته]
.
.. خسرو فیضی ..
................................
. با درودی مهربانانه
.
. کاش زندگی آن چشم خیره به در نبود . همان چشمی که
. انتظار تو را به همراه دارد . همان دری که وقتی از آن خارج شدی
. محکم آن را به رویم بستی و تا کنون بازنگشته ای
. و چشم من تا همیشه به این در خیره خواهد مانده [ناراحت]
.
.. خسرو فیضی ..
.............................
شاخه با ریشه خود حس غریبی دارد
باغ امسال چه پاییز عجیبی دارد
غنچه شوقی به شکوفا شدنش نیست
با خبر گشته که دنیا چه فریبی دارد
تو را دوست میدارم
بی آنکه بدانم تو ضرورتِ منی
آب را که مینوشی
هوا را که میبلعی
نمیفهمی جیرهبندی چه مکافاتیست
تنها در نبودِ تو بود
که فهمیدم
دوست داشتنِ تو
مایهی حیات من است...
#زهرا_سرکارراه❤️
شاید بتوان راه بیانش را بست
یا اینکه رگ خون روانش را بست
زخمی که روایتگر دردی باشد
با چسب نمی توان دهانش را بست
# جلیل صفربیگی
. با درودی مهربانانه

. خواجه شیراز می فرماید
.
. زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
. از سر پیمان گذشت بر سر پیمانه شد
.
. و بنده این چنین استقبالی ساختم . تقدیم بانوی فرهیخته
.
. خادم قصر ادب بیدل و فرزانه شد
. ساحل دریای علم محفل جانانه شد
. باده نوشین وصل معرفت است و کمال
. قاضی دیوان شرع در ره میخانه شد
.
. گفت که شوریده ام از همه بگسسته ام
. در پی پیر دلیل از همه بیگانه شد
. شیوه افسونگری جلوه گه ساحران
. صبح سلامت دمید کار به شکرانه شد
.
. رایت علم و هنر دامن شمس سما
. رونق هر ملک جم محفل شاهانه شد
. کوکب رخشنده دید شاهد زیبای من
. شعله ز سر بر کشید چشم همه فتانه شد
.
. گل که چنین جلوه کرد باغ همه خنده زد
. شمع شبستان عشق آفت پروانه شد
. خسرو چو مرغ سحر گفت همه جا این سخن
. قامت یارم چو سرو بهر من افسانه شد
.. خسرو فیضی ..
...............................
احسنت به شما
. با درودی مهربانانه
.
. زیباییات را که به رنگ صدا و سکوت بود
. در گل محبوس اش کردی .
. و در من صدا شدی ای همیشه مهربان
. در انتظار تو چشم هایم را بدر دوخته ام . .[قلب]
.
.. خسرو فیضی ..
.............................
. با درودی مهربانانه
.
. مینشینم و خیره میشوم ، نقطهها کورند . پا میشوم راه میروم
. اما نفسگیرند . برای من خاطرات تو نمیمیرند و گویی تو را در اتاق
. تنهایی ام حس می کنم و این ناخودآگاهانه که می خواهم دست هایت
. را بگیرم . نه ، من نمیتوانم تو را فراموش کنم . . [قلب شکسته]
.
.. خسرو فیضی ..
...........................
آن دوست که دیدنش بیاراید چشم
بیدیدنش از گریه نیاساید چشم
ما را ز برای دیدنش باید چشم
ور دوست نبینی به چه کار آید چشم
# سعدی
سلام
تولدت مبارک دوست عزیزم
همیشه شادوسلامت باشید
سلام
ممنونم دوست عزیز
مرسی از حضور گرمت
https://as3.cdn.asset.aparat.com/aparat-video/d374e650f6f7f0a33f0335255f1f84f017594499-360p__40227.mp4
مرسی جالب بود