دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن

قرارما




 




قرار دیدار ما


هر نیمه شب


خیالت که نمی گذارد بخوابم...!





نمی بخشــمت








من + تو = ما

  یادت هست ؟

تمام شد …

حالا : تو + او = شما

من هم به سلامت . . .




          

حالِ دلــم









با دیدن چشمهات حال دلم زار میشود


اصلا نگات باعث آزار میشود


هی پلک میزنی و من از دست میروم


هی عشق روی عشق تلنبار میشود




دلتنگی





 




 دلتنگی

عین آتش زیر خاکستر است

گاهی فکر میکنی تمام شده

اما یک دفعه

همه ات را آتش میزند . . . . .





                   

دلواپسی









 دل واپسی من از نیامدنت نیست.....

می ترسم در پس این دل دل زدن ها بیایی و دگر

نخواهمت......!







بذر





                




بیخودی به خودت زحمت نده!

این بذرهای تنفر که در دلم می کاری

هرگز جوانه نخواهد زد...

 



                                     



نمی دانم...




 

                      



نداشتن تو یعنی اینکه دیگری تو را دارد.

نمی دانم نداشتنت سخت تر است؛

یا تحمل اینکه دیگری تو را داشته باشد!!



                   

تنهایی




 




 فاصله


یا تو


چه فرقی می کند ؟


هر دو مرا یاد یک چیز می اندازد


تنهایی …!




                      

و حالا ...این منم







زمانی باران را بوسیدم که نگاهت به لبهایم بود...


زمانی آسمان را در آغوش گرفتم که آغوشت برایم باز بود...

زمانی زلالی اشکهایت را لمس کردم که دلم در دستانت بود...

و حالا ...

این منم!

تنها!

میشنوی؟

تنها!

با خاطره ای از بوسه های یک رویا...

و تلخی حقیقت نبودنت....!

همین!!!
                        

بارِ زندگی








احساس می کنم


بار هزار سال زندگی را


به دوش می کشم


تنها برای لحظه ای


شانه هایت را به من قرض می دهی ...؟!‬