امروز چند شنبه است؟
چندم کدام ماه یا چندم کدام سال؟
امروز چند سال از من می گذرد
و من چند ساله ام؟
چیزی به یاد نمی آورم
جز اینکه امروز اکنون است
و اینجا زمین است و
من امروز به دنیا آمده ام
و به رسم عادت
تولدم مبارک❤
اشکال ما آدمها این است که ؛
هر کدام به روش خود یکدیگر را دوست
داریم..
گاهی ظالمانه، گاهی خودخواهانه، گاهی
مغرورانه، گاهی
مالکانه و نیز گاه عمیقاً عاشقانه...
و چقدر در راه و روشهای خود در نهایت دوست
داشتن
قلب یکدیگر را می شکنیم و احساس یکدیگررا
جریحه دارمیکنیم.
وقتی پای رفتن پیش می آید تازه به این فکر
می افتیم
که
کجای کار ما
اشتباه بود!
رفتن همیشه با یک خداحافظی اتفاق نمی افتد.
گاهی رفتن در انبوهی از ماندن و بودن است...
جایى براى خودت پیدا کن
که گنجایشِ همه ى غمها
و شادى هایت را داشته باشد
جایى که ، وقتى از خودت گم میشوى
در آنجا خودت را پیدا کنى...
جایى پیدا کن
که شبها مکان آرامشت
و روزها تسلى خاطرت باشد
جایى که هوایش همیشه معتدل
و فصلهایش فصل دلخواهت باشد...
جایى را پیدا کن
که وقت دلتنگى ستاره براى شمردن
و باران براى باریدن داشته باشد...
جایى را پیدا کن
که در تنهایى و در جمع
امنیت و شادىِ خاطر داشته باشى
میدانى ؟ پیدا کردنِ چنین جایى محال
نیست...!
اگر دلِ زنى را با عشق به دست آورى
دیگر نیازى به پیدا کردن
خوشبختى در هیچ جاى دنیا ندارى
مرد خوشبخت مردیست
که در دل زنى خانه دارد...
#آرزو_پارسى
در چهل سالگی هم ڪہ باشی
طنین صداے کسی ڪہ
تو را به " نام کوچکت "
بخواند و پشت هر بار ڪہ صدایت میکند
" عزیزم " بگذارد
میتواند عاشقت کند
و تو بعد از تمام شدن حرفهایش
دختربچه ے هجده ساله اے میشوے
ڪہ دوست دارد بال در بیاورد
از شوقِ عاشقی ؛
در چهل سالگی هم ڪہ باشی
میشود آنقدر عاشقیات
پرهیجان باشد ڪہ
خاطرهے گرفتن دست گرم مردانه اش را در سرماے زمستان
روزے چند بار به تکرار بنشینی
و نقطه ے اوج این خاطرهات
بستن گره روسرےات باشد
با دستهاے او
وقتی ناگهان
با پوست صورتت برخورد میکند
و ابروهاے پیچخوردهات را
صاف میکند ؛
در چهل سالگی هم ڪہ باشی
میتوانی بدوزے
دکمه اے را ڪہ
از روے پیراهن آبی یقه سپید مردانه اے
افتاده است روے زمینِ یخزدهے تنهاییاش ؛
در چهل سالگی هم ڪہ باشی
آن جوانه ے کوچک روئیده در جانت
میتواند قد بکشد
و تو را سبز کند ؛
آن وقت در همان چهل سالگی
نمیتوانی آن ذوقزدگی شفاف چشمهایت یا آن رنگ پریدگیِ ناشی از دلشورههاے نیامدنش را
لرزش صدایت را
جوان شدن صورتت را
پنهان کنی در پشت چهل سالگیات ؛
تو در چهل سالگی
به بلوغ عاشقی میرسی
درست مثل دخترهاے هجده سالہ
با گونه هایی سرخشده
بہ خاطر اولین بوسه ے
نشسته بر پیشانی ..!!
#نادرے_شبنم
برای بودن با تمام مردم دنیا
چقدر حیف است که من میمیرم و
غواصی در عمق اقیانوس ها را تجربه نمی کنم
میمیرم و حداقل یکبار زمین را از روی کره ماه
نمی بینم!!
دلم می خواست چند کلیسا ،معبد و مسجد بزرگ
جهان را می دیدم
و دلم می خواست یکبار هم که شده تا ارتفاعی
بلند پرواز می کردم
دلم می خواست های من زیاداند٬
بلنداند٫
طولانی اند٫
اما مهم ترین دلم می خواست های من این است
که:
انسان باشم٬ انسان بمانم و انسان محشور شوم!
چقدر وقت کم است تا وقت دارم باید مهر بورزم ٫
وقت کم است باید خوب باشم
مهربان باشم
و دوست بدارم همهٔ زیبایی ها را!
دلم برای حماقتهای هفده هجده سالگیم تنگ
شده!!
برای وقتهایی که بهترین خواننده هایم داریوش و
هایده بودن و
بهترین رمان دنیا بامداد خمار.
دلم برای وقتی که فکر میکردم هزار سال دیگر
فرصت دارم تا
صاحب رویایی ترین عشق دنیا باشم
دلم برای وقتهایی که بی دغدغه ساعتها
میخوابیدم و جز خواب
خوش هیچ خوابی نمیدیدم تنگ شده...
دلم برای روزهایی که تا چهل سالگی قرنها راه بود
و به نظرم سی
ساله ها خیلی گنده بودند تنگ شده.
دلم برای دغدغه ها و دلخوشیهای کوچک و
آرزوهای بزرگ تنگ
شده
کسی را دارم
متولد ماه عشق
لبخندش پر از مهر و
دستانش وسط مرداد
بهمن نگاهش پر از برق و
اشکهایش ابتدای آذر
وقتی هست
فروردین سلام میدهد و
نبودش
آخرین روز شهریور
مثل خرداد پر از حادثه و
قهر کردنش آغاز دی ماه
میشود توی آبان چشمانش
غرق شد و
با تیر نگاهش
عاشقی کرد
انتظارش به قشنگی اسفند و
آغوشش خودِ اردیبهشت
کسی را دارم
خودش بهار و
وجودش تابستان
پاییز را عاشق کرد و
نبودش سردی زمستان ...
بعضی ناراحتی ها را هیچ وقت نباید فراموش کرد
بعضی دلخوری ها باید تا ابد گوشه ی قلب آدم
بماند
اصلا بعضی خاطره ها را باید سنجاق کنی به سینه
ات و با خودت همه جا حمل کنی!
فراموشی بد نیست ولی…
بیشتر وقت ها باعث تکرار اشتباه ها میشود
اما یادآوری ها ، اینکه بعضی رفتارها مثل فیلم از
جلوی چشمانت رد شوند باعث میشود کمتر خطا
کنی …
و بیشتر مواظب خودت باشی
مواظب احساست
اعتماد کردنت
عاشق شدنت…
گاهی وقتها همین بغض ها
همین زخم های فراموش نشده که در دلت مانده
مشتی میشود و محکم به صورتت میکوبد
تا یادت نرود در این دنیا
"هر کسی قابل اعتماد نیست"
#فرشته_رضایی
مردی در شعرهایم قدم می زند!
بی انکه بداند...
گاهی که انگشتانش ...
میان گیسوانم می چرخد ..
چون وزش باد خلیجی...
میان درختان زیتون...
به تلاطم چیده شدن می رقصم...
گاهی هم ارام میان سینه ام ...
رد بوسه های عمیقش ...
دریا را به اغوش ساحل می کشاند...
هرازگاهی غرور مردانه اش را...
نادیده می گیرد ...
ارام در میان واژه هایش
می گوید دوستم دارد...
و من .....
"خوب میشناسمش "
نه ردیف می داند ...
نه قافیه می شناسد...
اما شاعرترین مردجهان است
وقتی برنگاهش
شعر می شود تمامم..
مردی درشعرهایم قدم می زند ...
بی انکه بداند!
#غزل_چاووش