دعای باران چرا؟
دعای عشق بخوان!!!
این روزها دلها تشنه ترند از زمین...
خدایا کمی عشق ببار...
فراموش کردنت به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...?
کاش میدانستم چیست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست . . .
برای من که دلم از سکوت لبریز است
صدای پای تو از دور هم دل انگیز است
سکوت میکنم چون دیگر نمیدانم چه کنم با این دنیا....
بهترین لحظه برایم زمانیست که چشمانم را می بندم و به تو فکر می کنم.
ادامه...
سالی در راه است سالی پر برکت سالی که اگر خواهی نیست در آن حسرت برف ها آب شدند غصه ها از ما دور یک دل خوش دارم که شده سنگ صبور تو در این خانه تکانی بتکان هر چه از درد حکایت میکرد بگذار پاک شوی از غم ها خالی شوی از دوده ی درد
[ بدون نام ]
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 ساعت 11:30 ق.ظ
نمی دانم آخر این دلتنگی ها به کجا خواهد رسید! دنیا پــــــُر شده از قاصدکهایی که راهشان را گم می کنند!! نـــــــه میتوانی خبری دهی و نــــــــه خبری بگیری !
لعنــــــــــت به همه ضرب المثل های جهان که هروقت لازمشان داری، برعکس از آب درمی آینـــــــــد… مثلا همین حـــــــــــــــالا که من تو را میخواهم و طبق معمول، خواستن نتوانستن است
گاهــــــے دلم برای خودم تنگ میشود گاهــــــے دلم برای باورهاے گذشته ام تنگ میشود گاهــــــے دلم برای پاکیهاے کودکانه ے قلبم میگیرد گاهــــــے دلم از رهگذرانے که در این مسیـر بے انتها آمدند و رفتند ، خسته میشود گاهــــــے دلم از راهزنانے که ناغافل دلم را میشکنند میگیرد ... گاهــــــے آرزو میکنم اے کاش دلــــــی نبود تا تنگ شود تا خسته شود تا بشکند
کاش میشد آدم... گاهی به اندازه ی نیاز بمیرد!!! بعد بلند شود آهسته آهسته خاکهایش را بتکاند گردهایش بماند اگر دلش خواست،برگردد به زندگی دلش نخواست، بخوابد تا ابد...
همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد، دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد، چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ،احساسی بود که مرا درک میکرد حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند و نه طبیبیست که مرا درمان کند
.
نقاش باید نهانخانه داشته باشد؛
زیرا هنگامی که در نهانخانه با خود هستید، خودتان هستید
و هنگامی که همراه با شخص دیگری هستید، نیمی از خودتان میباشید.
سالی در راه است
سالی پر برکت
سالی که اگر خواهی
نیست در آن حسرت
برف ها آب شدند
غصه ها از ما دور
یک دل خوش دارم
که شده سنگ صبور
تو در این خانه تکانی بتکان
هر چه از درد حکایت میکرد
بگذار پاک شوی از غم ها
خالی شوی از دوده ی درد
آپم
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
زیادی” عاشق نشو …
“زیادی ” اعتماد نکن …
چون همون “زیادی” بعدا “زیادی” داغونت میکنه
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
سـَפֿـت تریـטּ בو رآهـﮯ בو رآهـﮯ بیـטּ فـَرآموش ڪَرבَטּ و اِنتظـآر اَست گـآهـﮯ ڪآمـِل فـَرآمـوش مـﮯڪُنـﮯ و بعـב مـﮯبینـﮯ ڪـﮧ بـآیـَב مـُنتظـِر مـﮯمـآنـבﮮ و گـآهـﮯ آنقـَבر مـُنتظـِر مـﮯمـآنـﮯ ڪـﮧ مـﮯفَهمـﮯ زوבتـَر از ایـטּها بایـَב فـَراموش مـﮯڪَرבﮮ ... منتظر باشم یا فراموش کنم؟؟؟؟؟؟
تـــــو را من یادخواهم کرد همه هنگام؛ نه چون"نیـــــــما"که می گوید شباهنگام!
من به پایان دلتنگی می اندیشم ؛
آن نهایتـی که…
تـو را بـرای همیشه خواهم داشت …
دلتنــگم
بــــرای کســـی کـــه مـــدتهـــاست
بــــی آن کـــه بــــــــاشد
هـــر لــحظه
زنــــــدگی اش کـــــرده ام …..!
دیوار خموش خانه هامان سنگی است
لبخند ته آینه هــــــامان رنگـــی است
کو آنکه رســــــد به دادمان گه گاهی
بن بست نگاهمان پر از دلتنگی است
.
در کجا رسم بر این است که عاشق نشوی ؟ / باغبان باشی و دلتنگ شقایق نشوی ؟
.
عکــــس تو را
به سقف آسمان سنجاق میکنم
حال که این روزها
از فرط دلتنگی
چشمانم مدام رو به آسمان است
بگذار تو در قاب چشمانم باشی…
.
.
کجایی ؟ یک کلمه نیست، خیلی معنی دارد گاهی …
کجایی یعنی چرا سراغم نمی یایی ؟
چی کار میکنی ؟
چرا نیستی ؟
دلم تنگ شده
دوستت دارم .. !!
.
دلتنگ که میشوی
چشمهایت را ببند
مثلِ یک عکسِ فوری؛
فوری ظاهر می شوم
اینجا همه خوبند خیالت راحت!
من مانده ام و چهار تا هم صحبت!
این گوشه نشسته ایم و دلتنگ تو ایم…
من، عشق، خدا، عقربه های ساعت!
حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!
حمـاقـت یـعنـی مـن کـه اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوی !
خـبری از دل تنـگـی تـو نمـی شود!
برمیگردم چـون دلـتنـگـت مــی شــوم…
.
و اینک باران …
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند!
و چشمانم را نوازش می دهد…
تا شاید از لحظه های دلتنگی ام گذر کنی!
و اینک باران …
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند!
و چشمانم را نوازش می دهد…
تا شاید از لحظه های دلتنگی ام گذر کنی!
.
کـاش دفتـر خاطراتــم
چراغ جادو بود
تا هر وقت از سـرِ دلتنگــی
به رویش دست میکشیدم
تــو از درونش
با آرزوی من بیرون می آمدی!
.
.
کاش آدم ها یکم جرات داشتن …
گوشی رو برمیداشتن و زنگ میزدن و میگفتن :
ببین ؛ دلم واست تنگ شده ،
واسه هیچ چیز دیگه ای هم زنگ نزدم … !
.
کاش آدم ها یکم جرات داشتن …
گوشی رو برمیداشتن و زنگ میزدن و میگفتن :
ببین ؛ دلم واست تنگ شده ،
واسه هیچ چیز دیگه ای هم زنگ نزدم … !
نمی دانم آخر این دلتنگی ها به کجا خواهد رسید!
دنیا پــــــُر شده از قاصدکهایی که
راهشان را گم می کنند!!
نـــــــه میتوانی خبری دهی
و نــــــــه خبری بگیری !
.
دلتنــــــگ نشــــدی ببیــــــنی
چـــــگونه خوبتـــــرین خــــاطره هــــــا
بی رحــــــم ترینــــــشان می شــــــود …
.
لعنــــــــــت به همه ضرب المثل های جهان
که هروقت لازمشان داری،
برعکس از آب درمی آینـــــــــد…
مثلا همین حـــــــــــــــالا
که من تو را میخواهم
و طبق معمول،
خواستن نتوانستن است
یادت هست گفته بودم تنهایت نمیگذارم
تو در تنهایی هایت هم تنها نیستی
جایم را تغییر داده ام
از کنارت به پشت سرت رفته ام
گفته بودم به من تکیه کن
.
تنهایی یعنی وقتی پرستار گفت : همراه بیمار … ولی کسی نبود جواب بده !
آهسته گفتم : ببخشید کسی همراه من نیست …
من تنهـــــــــــام …
تنهایی ، شاخه ی درختی ست پشت پنجره ام …
گاهی لباسِ برگ میپوشد ، گاهی لباسِ برف …
اما همیشه هست !
.
.
نبودنت را پا برهنه قدم میزنم ، با زمین هم کنار نمی آید تاول این انگشت ها …
از اول هم می دانستم کفش تو تنگ است برای تنهایی بزرگ پاهایم !
عشــــ ـــق تـ ـو
شـ ـوخــے زیـ ـبـــآیے بـــــود...
کــــ ه خُـــــدآوَنــــد بآ قَلـــب مَـ ـن کَـ ـرد...!
زیـ ـبــــآ بـــــود ...
امـــــــآ
شـ ـوخے بــــــــود...
حـ ـآلآ تـــــو بے تَــــقصیـ ـرے
خــــــُدآے تـــو هَــــم بے تَـــقصـــــیر اسـ ـتــ
مَـــــن تـ ـآوآن اشـ ـتـ ـبآه خــــود رآ مے دَهـ ـَم...
هَــــمه ے ایـ ـن تَنــ ـهــــآیے...
تـ ـآوآن جــــــدے گــــــرفتَـ ـن آن شــــوخـ ـے اسـ ـتـ ـ...!!!
عشــــ ـــق تـ ـو
شـ ـوخــے زیـ ـبـــآیے بـــــود...
کــــ ه خُـــــدآوَنــــد بآ قَلـــب مَـ ـن کَـ ـرد...!
زیـ ـبــــآ بـــــود ...
امـــــــآ
شـ ـوخے بــــــــود...
حـ ـآلآ تـــــو بے تَــــقصیـ ـرے
خــــــُدآے تـــو هَــــم بے تَـــقصـــــیر اسـ ـتــ
مَـــــن تـ ـآوآن اشـ ـتـ ـبآه خــــود رآ مے دَهـ ـَم...
هَــــمه ے ایـ ـن تَنــ ـهــــآیے...
تـ ـآوآن جــــــدے گــــــرفتَـ ـن آن شــــوخـ ـے اسـ ـتـ ـ...!!!
سلام وبلاگتون خیلی زیباست شادی
موفق باشی
سلام
ممنونم سهیل جان
✘ פּقتی בפּ عـآشق از هم جـُבآ میشـטּ . . .(!)
בیگــہ نمــے تـפּنـטּ مثل قبل בפּست بـآشـטּ . . .(!)
چـפּטּ بــہ قلب همـבیگــہ زפֿـم زבטּ . . . (!)
نمیتـפּنـטּ בشمـטּ همـבیگــہ بـآشـטּ . . .(!)
چــפּטּ زمـآنــے عـآشق بـפּבטּ . . .(!)
تنــہــآ مـــےتـפּنـטּ آشنـآتریـטּ غریبــہ برآے همـבیگــہ بـآشـטּ . . .(!)
به منم سر بزن خوش حال میشم...
حتمآ عزیزم با کمالِ میل
ا ارزوی ۱۲ ماه شادی ۵۲ هفته خنده ۳۶۵ روز سلامتی ۸۷۶۰ساعت عشق ۵۲۵۶۰۰دقیقه برکت ۳۱۵۳۰۰ثانیه دوستی سال نو پیشاپیش مبارک
ممنونم سحر جان
گاهــــــے دلم برای خودم تنگ میشود
گاهــــــے دلم برای باورهاے گذشته ام تنگ میشود
گاهــــــے دلم برای پاکیهاے کودکانه ے قلبم میگیرد
گاهــــــے دلم از رهگذرانے که در این مسیـر بے انتها آمدند و رفتند ، خسته میشود
گاهــــــے دلم از راهزنانے که ناغافل دلم را میشکنند میگیرد
... گاهــــــے آرزو میکنم اے کاش
دلــــــی نبود تا تنگ شود
تا خسته شود
تا بشکند
کاش میشد
آدم...
گاهی به اندازه ی نیاز بمیرد!!!
بعد بلند شود
آهسته آهسته
خاکهایش را بتکاند
گردهایش بماند
اگر دلش خواست،برگردد به زندگی
دلش نخواست،
بخوابد تا ابد...
همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد، دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد
همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد، چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد
همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ،احساسی بود که مرا درک میکرد
حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند و نه طبیبیست که مرا درمان کند
یادش بخیر ، حس شادی خیلی خاص روزهای تعطیل قبل سال تحویل !
یادش بخیر ، خرید تجهیزات چارشنبه سوری
از ۲ماه قبل و قایم کردنشون توی سوراخ سمبه های خونه !
.
یادش بخیر ، ذوق و شوق لباس و کفش نو و پروو کردن هر روز اونا جلوی پدر و مادر !
یادش بخیر ، تنگ ماهی خاک خورده روی طاقچه !
یادش بخیر ، فرش های آویزون شده از لبه پشت بوم و خونمون که انگار بهش پاتک زدن !
عیدت شما هم مبارک البته پیشاپش شادی جان
ممنونم گلم
یــک روزی ..
بـه هـــر دلـــیلی ..
اگــر از تــه ِ قــلب ِتـــان خــندیــدیــد ..
لطـــفـا”،
بـــرای ِ من هـــم تـــعریــف کنـــید !
بــاران ..
فـــقط ..
همین جایی از قصّه ،
که من ایستاده ام می بـــارد !
دو قدم این طرف تر ..
دو قدم آن طــرف تر ..
همیشه آفــتـاب است !
لج میکنم . . .
بد اخلاق میشم !
نه چیزی میبینم ،
نه چیزی میشنوم ،
نه چیزی میگم !
دست خودم که نیست
تو که نباشی ، زندگی باید به کامِ من تلخ بشه . . . !
چـــایــت را بــــنوش ..
نگــــرانِ فـــــردا نــــــباش !
از گنــــدمـــزارِ مـن و تــــو ..
کـــاهــی مــی مــانـــد !
بـــــــرایِ بـــــادهــــا !
مثل سیگار نصفه افتادم
در جهانی که پمپ بنزین بود…
این روز ها از کنار من که میگذری احتیاط کن
هزاران کارگر در من مشغول کارند
روحیه ام در دست تعویض است!
خدایا فکر کنم سرنوشت منو وسط میدون شهر نوشتی ؛
بس که هرکی به من رسید منو دور زد …
صندوق صدقات نیست دل من
که گاهی سکه ای محبت در آن بیاندازی
و پیش خدای دلت فخر بفروشی که مستحقی را شاد کرده ای . . .
این روزها تلخ می گذرد ، دستم می لرزد از توصیفش
همین بس که :
نفس کشیدنم در این مرگِ تدریجی، مثل خودکشی است
با تیغِ کُند
.
مــــــرا کــه هیــچ مقصـــدی بــه نامـــــم ..
و هیــــچ چشمــــی در انتظــــارمـ نیسـت را ! ببخشیـد !
کــه بـا بـودنـــمـ تـــــرافیـک کــــــرده امـ !!
.
هــر کــس از ایــن دنـیــا چـیـزی بـرمـیـدارد …
من امـا فـقـطـ ؛
دسـتـــ بــرمــیــدارمــ !
خیالت راحــتـــــــــــــ…
شکسته ها نفرین هم بکننـــــــــــــــــد ،
گیرا نیـــــــــــــ ست…!
نفــــــــــــــــرین ،
ته دل می خواهــــــــــد
دل شکسته هم که دیــــــــگر
ســـــــــر و ته نــــــــدارد…
شیرینم تـقصـیر تـــو نیـست …
حـتمـاً اشـتبـاه از متـصـدی ِ آرزوهـا بـوده
کـه تـو نصـیب دیــــــگری شـدی …!