دعای باران چرا؟
دعای عشق بخوان!!!
این روزها دلها تشنه ترند از زمین...
خدایا کمی عشق ببار...
فراموش کردنت به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...?
کاش میدانستم چیست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست . . .
برای من که دلم از سکوت لبریز است
صدای پای تو از دور هم دل انگیز است
سکوت میکنم چون دیگر نمیدانم چه کنم با این دنیا....
بهترین لحظه برایم زمانیست که چشمانم را می بندم و به تو فکر می کنم.
ادامه...
کسانی که تنها زندگی نکرده اند نمیدانند که سکوت چقدر آدم را به وحشت می اندازد. چطور آدم باخودش حرف میزند...چطور میدود سمت آینه ها...درحسرت یک موجود زنده...
این برای آدمهای تنها نوشته شده... تو که تنهای نیستی
آقا پدرام آدرس شما هم اشتباه بود نتونستم بیام از خجالتت دریام
یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باش...
داستان جالب و آموزنده زوجی که عاشق یکدیگر بودند پس از ۱۱ سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد. پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت. وقتی شوهر پریشان حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه بزبان آورد. فکر میکنید آن سه کلمه چه بودند؟ شوهر فقط گفت: “عزیزم دوستت دارم!” عکس العمل کاملاً غیر منتظره شوهر یک رفتار فراکُنشی بود. کودک مرده بود و برگشتنش به زندگی محال. هیچ نکته ای برای خطا کار دانستن مادر وجود نداشت. بعلاوه اگر او وقت میگذاشت و خودش بطری را سرجایش قرار می داد، آن اتفاق نمی افتاد. هیچ دلیلی برای مقصر دانستن وجود ندارد. مادر نیز تنها فرزندش را از دست داده و تنها چیزی که در آن لحظه نیاز داشت دلداری و همدردی از طرف شوهرش بود. آن همان چیزی بود که شوهرش به وی داد. گاهی اوقات ما وقتمان را برای یافتن مقصر و مسئول یک روخداد صرف می کنیم، چه در روابط، چه محل کار یا افرادی که می شناسیم و فراموش می کنیم کمی ملایمت و تعادل برای حمایت از روابط انسانی باید داشته باشیم. در نهایت، آیا نباید بخشیدن کسی که دوستش داریم آسان ترین کار ممکن در دنیا باشد؟ داشته هایتان را گرامی بدارید. غم ها، دردها و رنجهایتان را با نبخشیدن دوچندان نکنید..
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل] تنــها برخی از آدمها بـــــــاران را احسـاس می کنند! بقیه فقط خیس می شوند... با هـــــــــم و همـــــــــراه هـــــــــم باشیم!!! [گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
شهر من اینجا نیست ! اینجا… آدم که نه! آدمک هایش , همه ناجور رنگ بی رنگی اند!
و جالب تر ! اینجا هر کسی هفتاد رنگ بازی میکند تا میزبان سیاهی دیگری باشد! . شهر من اینجا نیست! اینجا… همه قار قار چهلمین کلاغ را دوست می دارند! و آبرو چون پنیری دزدیده خواهد شد! . شهر من اینجا نیست! اینجا… سبدهاشان پر است از تخم های تهمتی که غالبا “دو زرده” اند! . من به دنبال دیارم هستم, شهر من اینجا نیست…
شهر من گم شده است.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
همکلاســﮯ غم هاــﮯ من
چه زود گذشت ترم باهم بودن
شاگرد اول عشق تو شدــﮯ و من
باز هم مشروط چشمــــانت شدم
ز خــــــــدا בیگر هیچ نــِمیــــ...ــــخواهم ،
בیگــــ....ــــر هیچ آرزویــــــــــﮯ نــِدارم ،
رویایــــــــم را میخواستم که به آטּ رســــ...ــــیدم ،
دنُــیــــــــا را میخواستم که آטּ را به בســـ....ـــــت آورבم ،
رویایــﮯ که همـــ....ــان دنُــیاــﮯ مــــــــטּ است،
و تویــﮯ که همـ....ــــــاטּ دنُــیاــﮯ منــــــــــﮯ….
مدت هاســـــت
نه به آمدن کسی دل خوشـــــــم…
نه از رفتن کسی دل گیـــــــر…
بی کسی هم عالمــــــــــــی دارد…
نـــــــــــویسنده ها "سیگار" می کشند...
شـــــــاعر ها" هجران"...
نقاش ها "تـــــــابلو"...
زنــــــــدانی ها" تنهایی"...
دزدها "سرک"...
مریض ها "درد"...
بچـــــــه هــــا "قــــــــــد"...
ومــــــن برای کشیدن "نفـــــــــس های تو" راانتخـــــاب می کنــــم...
مـــــــن برای نفـــــس کشیدن" هـــــوای تو" را انتخـــــاب مــــــی کــــــنم..
✰ میدونے بعضـــے روزا دیگـــﮧ ✰
نـــﮧ خاطره
نـــﮧ بغــض
نـــﮧ اشکـــــــ
هیچ کدوم دردے ازت دوآ نمے کنه ...
مے شینے و زل مے زنی یه گوشــﮧ
زآنوهــاتو بغــــــل مے کنے
وباخــودت میگے
✰ دیــــــگــﮧ زورمــــــــ نمے رســــﮧ ✰
قدر چیزی را که داریـــــــــــــــ بــــــــــــــدان
قبلـــــــــــــــ از اینکـــــــــــــه زمــــــــان به تو یادآوری کند :
باید قدر چیــــــــــــزی را که داشتی می دانستی.....!
منه پروح سوالمو میپرسم
شما که اجازه ندادی شادی جون
خواستم بدونم بچه هم داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ببخشید
من که گفتم بتونم کمک کنم خوشحال میشم نگفتم؟
بله دارم
√با اشکهایمـ گرבنبندے براے تو בرستــ کرבمـ
کـﮧ اگــر فــــراموشمـ کنے
بـבونے گـــریـﮧ هایم گرבن توستــ
سلام
اسم وبم روتغییردادم لطف کنید واسمم روتووبتون تغییر بدین
اسم جدید وبم ((دالان ))هست
سلام امیر جان
چشم عوض میکنم لطف کن آدرس بزار واسم
کسانی که تنها زندگی نکرده اند نمیدانند که سکوت چقدر آدم را به وحشت می اندازد.
چطور آدم باخودش حرف میزند...چطور میدود سمت آینه ها...درحسرت یک موجود زنده...
این برای آدمهای تنها نوشته شده... تو که تنهای نیستی
آقا پدرام آدرس شما هم اشتباه بود نتونستم بیام از خجالتت دریام
♥*°*♥-..~~~ _..-♥*°*♥-.._~~~ _..-♥*°*♥-.._
█▀▀ چـَنــد ســــاعـَتے بـــــا هـَمـ بودیــمـ! ▀▀█
مـَن بـہ تــو نگــاه میکـَردم .. 0♥000♥0
...
و .. تــو بـہ ساعـَتتــــــــ ؛ 0♥000♥0
█▄▄ تـو قـَرار داشتے و .. مـَنـ بے قـــَرارے! ▄▄█
♥*°*♥-..~~~ _..-♥*°*♥-.._~~~ _..-♥*°*♥-.._
بچــــــــــــــــــهـ کهـ بودیــــــــــــــــــــــمـ از "تکلیفـــــــــــــــــ"
می ترسیـــــــــــــدیمـــ...
حـــــآلا کهــــ بزرگــــــــــــــــ شــــــــــــــــــدیمــ از
"بــِــــــــلاتکلیفیـــــــــــــــــــــ" ...
◄███▓▒░░ בּωــتــ♥ـــآے تـ♥ـפּ ░░▒▓███►
בوستـــ בاشتنـــ یعنــــﮯ:
اونـﮯ کـﮧ اگـﮧ صــــــב בفعـﮧ همـــ ناراحتــــشـــ کنـﮯ
هربار میـــــــگـﮧ اینـــ בفعـﮧ آخریـﮧ کـﮧ مـﮯ بخشــــــمتـــ
و بازمـــ با اخـــــمـــ میاב توﮮ بغــــــلتــــ
◄███▓▒░░ בּωــتــ♥ـــآے تـ♥ـפּ ░░▒▓███►
█ زیـــاد فَرقے نکردهـ
█ خودِ خودشِــہ
█ فقط اونے که داره باهاش قـَـدمـ مے زنـہ
█ مــَن نیستمـ...
به من مجوز چاپ نمیدهند !
.
.
.
میگن :
.
.
.
داستانی که نوشته ای قابل باور نیست ...
.
.
.
اما من فقط خاطراتم را نوشته بودم !
هــ ـمـ ـیـ ـشـــه نـ ــــه
ولــ ــی گــ ـاهــ ـی
مــ یـ ـان بــ ـودن و خـــ واسـ ـتـ ــن
فـ ـاصـلــ ـه مـــی افـ ـتـ ـد
وقـ ـتــهــایـــی هــ ـسـ ـت کــ ــه
کــ ســ ی را بـــا تــ مـ ـام وجــ ــود میخواهـ ـــی
ولـــ ـــی نــــ ـبــــ ـــایــــد کـ ـنـ ـارش بـــ ـاشــ ـی
♀♂ ـهَـ ـر روز نـَبوבَنتــــــــــ رآ
بـَر دیـــــــوآر פֿــَـ ـــط مـﮯ ڪِشـَـــ ـــــم
بـــِـبیـــــــטּْ ایـטּْ בیــــ ــــوآر ِ لآمـُـروّ تـــــْـــــــ
בیگــَــ ـــر جـآیـــﮯ بَرآے פֿـَــ ـــط زَבَטּ نـَــ ــــבآرَב!!!
פֿـُــوش بــِـہ פــــ ـــآلِ تــــُ ــــو
ڪِـہ פֿـــیآلِ פֿــُـوבَتــــــْ ــــــ رآ رآפـَــتـــ ْــــــــ ڪـَـرב ے
تَنـہــآ یــِڪ פֿــَــ ــــط ڪِشیـב ے
آنـْﮩـــَــ ــــم رو ے ِ مــــَ ــــטּ !!! ♀♂
تـو چـه مـیفـهـمـی از روزگـارم ....
از دلـتـنـگـی ام ...
گـاهـی بـه خـدا الـتـمـاس مـیـکـنـم ...
خـوابـت را بـبـیـنـم ...
مـیـفـهـمـی ؟!!
فـــــقــــــط خـــوابــــــت را !!!
درد مرا شمعـــــــــی می فهمد …
که برای دیدن یـــــــک چیز دیگــــر ،
آتشـــــــــش زدنــــد …
گاهـــــــــــــی آنچنان مزخرف می شــــــوم
که برای دیگـــــــــران قابل درک نیستـــم...
حتی عزیــــــــــزترین کســــانـــــم را از خــــــــــــودم می رانم
اما در آن لحظه در دلــــــــــم آرزو دارم بگـــــــــویند:
" می دانم دســــــت خودت نیست، درکــــــــت می کنم "
پرواز باور پرنده ایست که به پرواز می اندیشد،
دلیل پرواز پر نسیت!
زندگی قانون باور هاست
و تو
لایق هر آنچه بخواهیی هستی..
رو خیلی ها خط کشیدیم تا به عشقمون برسیم
غافل از اینکه خودمون خط خورده ی عشقمون بودیم
که به عشقش برسه...
تو اگر دلگیری
لحظه ای چشم ببند
اندکی اشک بریز و بخوان نام مرا
به تو من نزدیکم
نام من یزدان است
لقبم ایزد پاک
تو مرا زمزمه کن …
خواهم آمد سویت
بی صدا یادم کن!!!
یا که فریادم کن
که منم منتظر فریادت ........
قــیـامـتی سـت !
از لـحـظه ای که زنــگ ِ تــلـفن بـــلـند مـی شـود ..
از جـــا مــی پَـــرم !
تــا لـحـظه ای کـه ..
مــثـل ِ هـمـیـشه ..
تــــو نـــیـستـی
ﺭُﻭ ﺑﺎﯾَﺪ ﺍَﺯ ﺗﻮ ﺭُﻭﯾﺎﺕْ ﺑــِڪِﺸﮯ ﺑﯿﺮﻭﻥْ ﻭ
ﻣُﺤڪَﻢْ ﺑَﻐَﻠِﺶْ ڪُﻨﮯ،
ﺑَﻌﺪ ﺁﺭﻭﻡ ﺩَﺭِ ﮔﻮﺷِﺶ ﺑــِﮕﮯ :
ﺁﺧِــﮧ ﺗُﻮ ﭼــِﺮﺍ ﻭﺍﻗِﻌﮯ ﻧﯿﺴﺘﮯ ﻻﻣَّﺼَﺒـْ . . . ؟
یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند
یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم
که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد
یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم
چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باش...
گـاهـی سـکــــــــــوت مـی آمـوزد :
بـودن ، هـمـیـشـه در فـریـــــــــاد نـیـسـت !
" اسـطـوره " شـدن ، یـعـنـی در عـیـن رفـتـن ، بـمــــــــانـی !
یـعـنـی بـاشـی یــــــــا نـبـاشـی
دوسـتـت داشـتـه بـاشـنـد و دلـتـنـگـتـــــــــ . . . شـونـد . . . !
دیشب خدارو دیدم...
گوشه ای آرام میگریست...
من هم کنارش رفتم و گریستم...
هر دو یک درد داشتیم ...
" آدم ها...."
عجب از آدمایی، که نشانههایت را میبینند و انکارت میکند ...
و عجب از تو که انکارشان را میبینی و مهربانی میکنی . .
درد نـدارنـد دیـگـر
روزی کـه رفـتـی
مـرگـــــــ تـمـام درد هـایـم را بـا خـودش بـرد!
مـرده هـا درد نـمـی کـشـنـد
حـرفـــــــ آخـرم ایـن اسـتـــــــ :
بـر نـگـرد دیـگـر !!!
פֿבآیـــــــــآ ....
مے פֿواهمـــــــــ اعتــــــــراف ڪُــــــنَـҐ !
בیگـــر نمے توآنــــَمـــ؛פֿωتـــہ اَمـــــــــ ....
مــَטּ اَمآنتـــــــــ בآر خوبے نیـωـتـҐ ،
"مًـــــرآ" از مـטּ بگیر .... مآلہ פֿوבتـــــــ !
مــَטּ نمے تــًوانــَم نگهشــ בارҐ ... !!!
خاطرت باشد:
وقتی که دلت غمگین است
بردلت بارغمی میشیند
یاتکوتنهایی
چهره ات ازغمواندوه کسان پرچین است
بازهم غصه نخور!
عاشقان میدانند:
زندگی شیرین است!
عشق همسایه ی دیواربه دیوارخداست.
نبودنت هایت آنقدر زیاد شده اند که هر غریبه ای را شبیه تو میبینم
نمیدانم
غریبه ها تو شده اند یا تو غریبه
داستان جالب و آموزنده زوجی که عاشق یکدیگر بودند
پس از ۱۱ سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد.
پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت.
وقتی شوهر پریشان حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه بزبان آورد.
فکر میکنید آن سه کلمه چه بودند؟
شوهر فقط گفت: “عزیزم دوستت دارم!”
عکس العمل کاملاً غیر منتظره شوهر یک رفتار فراکُنشی بود. کودک مرده بود و برگشتنش به زندگی محال. هیچ نکته ای برای خطا کار دانستن مادر وجود نداشت. بعلاوه اگر او وقت میگذاشت و خودش بطری را سرجایش قرار می داد، آن اتفاق نمی افتاد. هیچ دلیلی برای مقصر دانستن وجود ندارد. مادر نیز تنها فرزندش را از دست داده و تنها چیزی که در آن لحظه نیاز داشت دلداری و همدردی از طرف شوهرش بود. آن همان چیزی بود که شوهرش به وی داد.
گاهی اوقات ما وقتمان را برای یافتن مقصر و مسئول یک روخداد صرف می کنیم، چه در روابط، چه محل کار یا افرادی که می شناسیم و فراموش می کنیم کمی ملایمت و تعادل برای حمایت از روابط انسانی باید داشته باشیم. در نهایت، آیا نباید بخشیدن کسی که دوستش داریم آسان ترین کار ممکن در دنیا باشد؟ داشته هایتان را گرامی بدارید. غم ها، دردها و رنجهایتان را با نبخشیدن دوچندان نکنید..
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
تنــها برخی از آدمها بـــــــاران را احسـاس می کنند!
بقیه فقط خیس می شوند...
با هـــــــــم و همـــــــــراه هـــــــــم باشیم!!!
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
میان باز ها یک باز تنهاست / در اوج قله بی آواز تنهاست
کبوتر با کبوتر هم غریبست / “کبوتر با کبوتر، باز تنهاست”
نمی دانست معنای خطر را
به باد آشنایی داد سر را
ندیدی ، بوسه باران کرد با شوق
درخت عشق لب های تبر را . .
در شکار معرفت با عشق پیمان بسته ایم / در میان عاشقان ما عاشق دل خسته ایم
در جواب بی وفایی ، مهربانی کرده ایم / مهربانی را به رسم معرفت طی کرده ایم . . .
آخییییییی چقد قشنگ بودشادی جونم.
فدایِ تو عزیزم
چِشــــــمامــومی بــندم
سرمو روی شــونه ـهات مــیزـاَرم
بهِ اَنــدازه ی تَـمــــوم دلـِتنـــــگی هام تــو نبـودنـِت
عــــطرتـو تـو سینــــم حبس میــکنم
وبهِــت میگـــم آهـــای تمــوم ِ زندگــــیم بی توتمومه زندگـــــیم[گل]
سلام شادی جوووووووووووووووووووووووون
خواهش میکنم
راستش چندتا سوال داشتم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگه اجازه هست بپرسم؟؟؟؟؟؟
سلام آق سهیل
خوشحال میشم اگه بتونم کمکی کنم
ای کاش خدا از تو بگیرد هر آنچه را که خدا را از تو میگیرد..
درد تنهایی کشیدن
مثل کشیدن خطهای رنگی روی کاغذ سفید
شاهکاری می سازد به نام دیوانگی !
و من این شاهکار را به قیمت همه ی
فصلهای قشنگ زندگی ام خریده ام ....
هر که هر چه می خواهد مرا بخواند
دیــوانـــه
خــودخــواه
بی احـسـاس . . .
نــمــی فــروشـــم . . . !
درشیرینی بوسه غرق بودیم که ناگهان شوری اشک رابر لبانم احساس کردم و فهمیدم که این بوسه ، بوسه ی جدایی است . . .
کسی دستهایت را نمیگیرد!
در جیبت بگذار !
شاید خاطره ای ته جیب مانده باشد که هنوز گرم است . . .
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است
که مجبوری آخرش را با جدایی به سرانجام برسانی …
ای کاش رفاقت آدما مثل رفاقت چشم و دست بود!!!
وقتی دست زخمی میشد چشم گریه میکرد
و
وقتی چشم گریه میکرد دست اشکارو پاک میکرد...
به انتهای بودنم رسیده ام…
اما …
اشک نمی ریزم…
پنهان شده ام پشت لبخندی که درد میکند
من پذیرفتم که عشق افسانه است این دل درد آشنا دیوانه است
میروم شاید فراموشت کنم با فراموشی هم آغوشت کنم
میروم از رفتن من شاد باش از عذاب دیدنم آزاد باش
گرچه تو تنهاتر از ما میروی آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را تلخی برخورد های سرد را
سماٌ من زن هستم و تو مــــرد!!!
اما نگران نباش به کسی نخواهم گفت که...
در پس مشکلات و درد هایی که تو برایم ساختی و تحمل کردم...
در پس نامردی و نامهربانی که دیدم و معرفت به خرج دادم...
من "مـــــــــــــــــــــــــــــــــــرد" تر بودم!!!
شهر من اینجا نیست !
اینجا… آدم که نه!
آدمک هایش , همه ناجور رنگ بی رنگی اند!
و جالب تر !
اینجا هر کسی هفتاد رنگ بازی میکند تا میزبان سیاهی دیگری باشد! .
شهر من اینجا نیست!
اینجا… همه قار قار چهلمین کلاغ را دوست می دارند!
و آبرو چون پنیری دزدیده خواهد شد! .
شهر من اینجا نیست!
اینجا… سبدهاشان پر است از تخم های تهمتی که غالبا “دو زرده” اند! .
من به دنبال دیارم هستم,
شهر من اینجا نیست…
شهر من گم شده است.