دِل مَــــــــن!!
کـــولِـــه بــآر قــول ها و دوســتـــت دارم های دروغــینـــت را،
یِـــک جا،
هَـــمین نَـــــزدیکـــی بَـــر زَمیــن بُــگذار؛
دیگـــر نه مَــن تحــمل ایــن درد را دارم
و
نَــه تَــن نا تَــوانَـــت تَــــحَـمُل ایــــــن سنــگینـــی
ک استکان چای از میان دستانت و یک جرعه غزل از میان چشمانت
دلم آرام ِ نگاهت را می خواهد و شهد شیرین کلامت
خسته ام
دوباره باورم میکنی؟
ک استکان چای از میان دستانت و یک جرعه غزل از میان چشمانت
دلم آرام ِ نگاهت را می خواهد و شهد شیرین کلامت
خسته ام
دوباره باورم میکنی؟
ک استکان چای از میان دستانت و یک جرعه غزل از میان چشمانت
دلم آرام ِ نگاهت را می خواهد و شهد شیرین کلامت
خسته ام
دوباره باورم میکنی؟
ک استکان چای از میان دستانت و یک جرعه غزل از میان چشمانت
دلم آرام ِ نگاهت را می خواهد و شهد شیرین کلامت
خسته ام
دوباره باورم میکنی؟
ک استکان چای از میان دستانت و یک جرعه غزل از میان چشمانت
دلم آرام ِ نگاهت را می خواهد و شهد شیرین کلامت
خسته ام
دوباره باورم میکنی؟
انقدر خوبی که بزرگی ات بر روی تمام کوچکی های من چشم می بندد...
تو خوبی...
به خوبی یک رویای ناب...
خوبی مثل نور کم سوی ستاره ها در روز ...
خوبی مثل !
و هستی.
:-)
میخوام یه دل سیر گریه کنم..
شوق..
از سر
دیگر چگونه بگویم که بودن تو ،مرا بدجور عاشق کرده.
خیلی زیبا بود
مـن اشـتـباه کـردم !
به خـیالم بوسـه هایت ، تـعهد هـستند
آغــوشت ، ســر پناه
هــدیه هایت ، قـول وقـرار
مـن اشـتباه کــردم !
هر چـه بودی ، عـادت بـودی
نـه فقـط بـا مـن، بـا هــــمــه ایــن طــور بـودی…
مـن اشـتـباه کـردم !
به خـیالم بوسـه هایت ، تـعهد هـستند
آغــوشت ، ســر پناه
هــدیه هایت ، قـول وقـرار
مـن اشـتباه کــردم !
هر چـه بودی ، عـادت بـودی
نـه فقـط بـا مـن، بـا هــــمــه ایــن طــور بـودی…
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام ، اندیشه فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب ، خواب و بیدار است
هوا آرام ، شب خاموش ، راه آسمان ها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز
رود آنجا که می یافتند کولی های جادو
گیسوی شب را
همان جا ها که شب ها
در رواق کهکشان ها عود می سوزند
همان جاها که اختر ها
به بام قصر ها مشعل می افروزند
همان جاها که رهبانان معبدهای ظلمت
نیل می سایند
همان جا ها که پشت پرده شب
دختر خورشید فردا را می آرایند
همین فردای افسون ریز رویایی
همین فردا که راه خواب من بسته است
همین فردا که روی پرده پندار من پیداست
همین فردا که ما را روز دیدار است
همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست
همین فردا همین فردا
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است
به هر سو چشم من رو میکند فرداست
سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند
قناری ها سرود صبح می خوانند
من آنجا چشم در راه توام ناگاه
ترا از دور می بینم که می ایی
ترا از دور می بینم که میخندی
ترااز دورمی بینم که می خندی و می ایی
نگاهم باز حیران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد
ترا در بازوان خویش خواهم دید
سرشک اشتیاقم
شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برایت شعر خواهم خواند
برایم شعر خواهی خواند
تبسم های شیرین ترا با بوسه خواهم چید
وگر بختم کند یاری
در آغوش تو
ای افسوس
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
مـن اشـتـباه کـردم !
به خـیالم بوسـه هایت ، تـعهد هـستند
آغــوشت ، ســر پناه
هــدیه هایت ، قـول وقـرار
مـن اشـتباه کــردم !
هر چـه بودی ، عـادت بـودی
نـه فقـط بـا مـن، بـا هــــمــه ایــن طــور بـودی…
مـن اشـتـباه کـردم !
به خـیالم بوسـه هایت ، تـعهد هـستند
آغــوشت ، ســر پناه
هــدیه هایت ، قـول وقـرار
مـن اشـتباه کــردم !
هر چـه بودی ، عـادت بـودی
نـه فقـط بـا مـن، بـا هــــمــه ایــن طــور بـودی…
مـن اشـتـباه کـردم !
به خـیالم بوسـه هایت ، تـعهد هـستند
آغــوشت ، ســر پناه
هــدیه هایت ، قـول وقـرار
مـن اشـتباه کــردم !
هر چـه بودی ، عـادت بـودی
نـه فقـط بـا مـن، بـا هــــمــه ایــن طــور بـودی…
مـن اشـتـباه کـردم !
به خـیالم بوسـه هایت ، تـعهد هـستند
آغــوشت ، ســر پناه
هــدیه هایت ، قـول وقـرار
مـن اشـتباه کــردم !
هر چـه بودی ، عـادت بـودی
نـه فقـط بـا مـن، بـا هــــمــه ایــن طــور بـودی…
مـن اشـتـباه کـردم !
به خـیالم بوسـه هایت ، تـعهد هـستند
آغــوشت ، ســر پناه
هــدیه هایت ، قـول وقـرار
مـن اشـتباه کــردم !
هر چـه بودی ، عـادت بـودی
نـه فقـط بـا مـن، بـا هــــمــه ایــن طــور بـودی…
وطن پرستو بهار است
و اگر بهار مهاجر است
از پرستو مخواه که بماند..
باید برگردم به سرزمین رویای کودکی
ببینم گل رز همچنان سرخ است
و من همچنان عاشق رنگ سبز
غزلهای مرا بی واهمه پر میکنی از غم
غزل می بافی و استاد دلها می شوی گاهی
از حوالی همین روزهای کند بیخود طولانی میگذریم
و باد فقط بر سر شاخه های شکسته می وزد
ما اشتباه میکنیم که از چراغ انتظار شکستن داریم
شب
سرانجام خودش میشکند
حالا سالهاست
که مااز حوالی انتظار
خواب یک روز خوش را از شب شکسته میپرسیم.
با دوک خویش، پیرزنی گفت وقت کار
کاوخ! ز پنبه ریشتنم موی شد سفید
از بس که بر تو خم شدم و چشم دوختم
کم نور گشت دیدهام و قامتم خمید
ابر آمد و گرفت سر کلبهٔ مرا
بر من گریست زار که فصل شتا رسید
جز من که دستم از همه چیز جهان تهیست
هر کس که بود، برگ زمستان خود خرید
بی زر، کسی بکس ندهد هیزم و زغال
این آرزوست گر نگری، آن یکی امید
بر بست هر پرنده در آشیان خویش
بگریخت هر خزنده و در گوشهای خزید
نور از کجا به روزن بیچارگان فتد
چون گشت آفتاب جهانتاب ناپدید
از رنج پاره دوختن و زحمت رفو
خونابهٔ دلم ز سر انگشتها چکید
یک جای وصله در همهٔ جامهام نماند
زین روی وصله کردم، از آن رو ز هم درید
دیروز خواستم چو بسوزن کنم نخی
لرزید بند دستم و چشمم دگر ندید
من بس گرسنه خفتم و شبها مشام من
بوی طعام خانهٔ همسایگان شنید
ز اندوه دیر گشتن اندود بام خویش
هر گه که ابر دیدم و باران، دلم طپید
پرویزنست سقف من، از بس شکستگی
در برف و گل چگونه تواند کس آرمید
هنگام صبح در عوض پرده، عنکبوت
بر بام و سقف ریختهام تارها تنید
در باغ دهر بهر تماشای غنچهای
بر پای من بهر قدمی خارها خلید
سیلابهای حادثه بسیار دیدهام
سیل سرشک زان سبب از دیدهام دوید
دولت چه شد که چهره ز درماندگان بتافت
اقبال از چه راه ز بیچارگان رمید
پروین، توانگران غم مسکین نمیخورند
بیهودهاش مکوب که سرد است این حدید
پروین اعتصامی
════════════▓█████████▓███▓▓██▓███▓█████
═══════════████████▓█████▓█▓█▓██▒▓█▓▓▓▓█
══════════██▓████████▓██▓███▓██▒▒▒███▓██
════════▓██▓███▓████▓██▓███████▒▓▒▓█████
═══════▒██████▓████▓██▓██▓▒▒▒▓▓▓▓▓▒█████
═══════██████▓████▓██▓▓██▒▒▓▓▒▓▓▒▒▒▒████
══════███████████▓███▓▓██▓▓▓▓▓▒██▓▓▓▓███
═════▓██████████▓███▓▓████▓▓▓▒▓█████▓▓██
═════█████▓████▓▓███▓█████═█▓▒██▓████▓▓█
════█████▓████▓▓███▓▓████░═▒█████▓████▓█
════████▓█████▓███▓▓▓████════░████▓████▓
═══▒████▓████▓████▓▓████══════▒████▓████
═══████▓████▓████▓▓█▓██════════░████████
═══████▓███▓▓███▓▓█▒▒█════████▒══███▓███
═══▓██▓████████▓██▓═█════██═══▒▓══██████
════██████▓███▓███═█════█▓════════██▓███
════████▓███▓███▒═░═══════════════██▓███
════▓██▓███▓██▓══════════════════▓█▓████
═════█▓██████═══════════════▓███═▒█▓████
═════██▓███═══░════════════██████▓█▓████
════▒█████═══███▓═════════██═░█▒████████
════████▓██═██░▒██═══════░█═░▓██▒═▒█▓███
═══████▓███═█═══██░══════▒══████═══█████
══▓███▓████▓══░███════════════▒════██▓██
══███▓▓█████════▓══════════════════██▓▓█
═▓███▓███▓██══════════════════════░███▓█
═▓███▓▓█████░════════════════════▒██████
══████▓▓████▒═══════════════════███▓███▓
══░████▓▓███▓══════════════════════▒███▓
═══▒████▓▓███═════════════════════▓████▓
════▒████▓███▒═══════════════════██████▓
═════████▓████═════░███▓════════██████▓█
═════▒█████▓███════▓▒══░█══════██████▓▓█
═════███▓██▓████════█▒▓█▓═════▒████▓▓███
════██▓███▓██████═══▒██▓══════████▓▓████
═══██▓█████▓██████═══════════░███▓▓█████
═▒██████▓██▓▓██████══════════▓███▓██████
░█░████▓█████▓███▓██░════════▒████▓█████
█═░███▓██████▓███▓███▓══░═════█████▓████
═░███▓██████▓███▓████████═══════████▓███
═████▓▓████▓█████████████░═══════███████
══████▓███▓████▓█████████════════█████▒═
═══▓███▓███████▓█████▓██▓══════▓████════
قشنگه:)
رفت
درخواب تنهایم نمیگزارد امید برگشتن میدهد؟؟؟
چشم هایم را می بندم
زمان را متوقف میکنم
مسافت ها را از بین می برم
و تو را تا ابد در آغوش می گیرم
دلم برای آغوش گرفتنت تنگ است
در میانه ی تن ها سخت تنها بود و
کسی بود
و دیگری در کناره ی هزاران تن
تنی در میان ِ تن ها بود و
هیچ کس نبود...
به ایوان بی چراغ ِ خانه آمدم تنها
از تن ِ هر کس کناره گرفتم...
یک شنبه بود تازه رسیده از ِ گذر ِ راه
سایه روشن ِ وحشی ِ مهتاب پهن بود بر سر هرچیز
کاج سبز پوش سرد ایستاده بود
چون مرده ای به پا
نه جیرجیرک بود حنجره اش به کار
نه مورچگان خانه ، در کنار لاشه ی دریده ی سوسک ِسیاه
در کشاکش و صدا.
نه عطر ِ رُزهای خانه ی همسایه در مشام من...
مهتاب ِ خسته با چاله های صورتش ، زخمی
به زیر پتوی ابر خوابیده بود
شب می تپید با قلب سیاه ِ خود
تا عطسه ی سپیده بپاشد به اندام صبح گاه...و من برای گیسوان طلایی تو
که نبود در برابر دستان ِ خالی ام
چندین ستاره ی شاداب و تازه
چیدم
تا عشق این زمان ِ ذلیل را
با دستهای ناامید خود
با تلی از رنگین کمان ِ ستاره ، بر سرت بیاورم پدید...کسی در میانه تن ها تنها بود و عاشق بود
دیگری در کنار ِ هزاران تن ، هیچ کس نبود و سرگردان بود...
دردناکترین قسمت یه رابطه عاشقانه اونجا ست که یه روز بدونی تو فقط گزینه روز مبادا باشی...
یـ ـه وَقـ ـتآیی کـ ـه دِلـ ـت گـ ـرفتـ ـه
بَغـ ـض دآری،آروم نیستـ ـی،
دلـ ـت بَرآش تـ ـنگ شُده
حـ ـوصلـ ـه هیـ ـچ کَس ُ نَدآری!
بـ ـه یـ ـآد لحظـ ـه ای بیـ ـآفت کـ ـه
اون همـ ـه ی بـ ـی قَرآری هـ ـآی تـ ـو رو دیـ ـد
اَمـ ـآ چِشمـ ـآش ُ بَـ ـست و رَفـ ـت!
salam duste aziz
upam va montazeret
[گل]
سلام آقا حامد دل خسته
چشــــــــــــــــــــــــــــــم
به یمن آمدنت هزاران ستاره در آسمان آبی دلم درخشید ، تو اولین و آخرین حکایت بی انتهای عشقی[قلب][گل]شادی جونم پست اخرم دیدارو خوندی؟نظرت چیه؟
خیلی قشنگ بود عزیزم
گاهی “دوست داشتن” پنهان بماند قشنگ تر استدوست داشتن را باید کشف کرد؛درک کرد، و از آن لذت برد...
درختان می گویند بهار
پرندگان می گویند ، لانه
سنگ ها می گویند صبر
و خاک ها می گویند مصاحب
و انسان ها می گویند « خوشبختی »
امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،
در طلب نور !
ما نه درختیم
و نه خاک .
پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،
باید در حریم خودمان جستجو کنیم …
سیگارش را میگذارد زیر لبش و میگوید:آتیش داری؟! جواب میدم: تــوی جیبم که نه…تـــو”دلــــم“چرا…بــه کــارت می آیــد؟؟ شادی جونم اپم منتظرتم
نه حوصلـــه ی دوســـت داشتــن دارم
نه می خواهـــــــم کسـی دوستـــــــــم داشتـه باشد
ایـن روزهـــا ســـــَــــردم ...
مثـل دی , مثـل بهمـــن, مثـل اسفنــــــد
مثـل زمستــــ ـــــان
احســــــاسـم یـخ زده
آرزوهـــــــــایـم قندیــــل بستــه
امیــــــدم زیــر بهمــن ِ ســرد ِ احســاساتم دفــــــــن شـده
نه به آمـــــدن ی دل خوشــم و نه از رفتـــــن ی غمگیــن
ایـن روزهـــا پــُر از سکـــــــــوتـم...
***دوستت دارم***
گلایه از تکراری بودنش نکن
مشکل از من نیست
تو زیادی دوست داشتنی هستی...
دلم برای کسی تنگ است که میدانم برایم یکی نیست...
یک دنیاست!
دوست شایسته مانند عطرفروش است که اگرعطرش را بتو ندهد, بوی عطرش به تو خواهد رسید.
"عطر محبت شما همیشه در مشام ماست"
نباشی
چ
.
.
.
.
دلم که هیچ
.
.
.
.
.
دنیا هم تنگ میشود . . .
سلااااااااام شادی جووووووووونم کجایی نفسم الهی قربونت برم آجیه گلم دلم خیلی واست تنگ شده دردت بجونم عشقم
سلام به روی ماهت
قربونت برم منم دلتنگتم
میدونی چه قدر دلم برات تنگ شده؟
حرفای من اینجاست تو سینم
جایی که هر لحظه دنبالت میگرده
منتظره تا برگردی
خودتم نمیدونی چه قدر دلم برات تنگ شده
دلم میخواد این دلتنگیا و دوری زودتر تموم شه
هروقت بهت میگم بی تابتم زودتر برگرد
میگی تموم میشه عزیزم یه ذره دیگه مونده
نمیدونم این یه ذره چرا اینقدر طول میکشه
احساس میکنم تو این دوریا پیرشدم
خسته ام
خیلی خسته
حتی وقتی میای بازم دلم برات تنگه
چون میدونم میخوای زود بری
نمیدونم چرا سهم منی که عاشقتم
چرا اینقدر از کنار تو بودن کمه
تمام لحظاتی که کنار تو هستم دلم میخواد تو آغوشت گریه کنم
اما تو نمیذاری گریه کنم
اما وقتی میری گریه هام شروع میشه
میدونم باید دوباره روزای زیادی رو دور از تو سپری کنم
نازنینم چرا اینقد ازم دوری
قلب من خسته اس....
باز باران با ترانه با گوهرهای فراوان میخورد بربام خانه
بانوی بیهنگام
به قایق گل میآید لبخندت
دهانت لبخند
ابروانت لبخند انحناهایت لبخند
و دستهایت که مثل بالهای سفید کبوتر
وا میشوند و بر هم میاوفتند لبخند میزنند
بانویدیر بانوی بیهنگام
غروب نزدیک است
و سایههای بنفش به سمت هیچ حرکت میکنند
و من
این سوی نهر گریان سنگ
افتادهام
پرندهی تیر خوردهی از یاد رفته
و خندههای تو
به قایق گل میآیند و میگذرند..
بانوی بیهنگام
از آبهای عصر میآید
با گیسوان خیس و اندامی از روح تلخ زیتونزاران
بانو
تو روح رود بارانی یا
جان شریف
باران
کز بیشههای واهمه میآیی
و آبگین شرم میشکنی بر ایوان
بانوی بیهنگام
از ستر خیس باران در میآید
و خرده آبگینهی شرمش را بر میچیند از ایوان
و بانگ میزند به خالی خوابم
شعری بخوان
شعری که با هلاهل جوشانش
خون بترکاند از
مفاصل اوهام
بانویتلخ ! بانوی بیهنگام
در این قفس چه میکنی
در این رواقکوچککهنه
در این صدف که طاقت آن در شاهوار ندارد چه میکنی
رو در طلوع نیزاران بگذار
با آفتاب یکیشو
بانوی بیهنگام
میآید و مینشیند و
دستور میدهد که بشنود
بانو ! به کشف آمدهای یا فتح ؟
این سرزمینکوچک
پیوسته
انتظار ســُم سوارانی داشته با ضریب همین گامهای سرخوش تو
این سرزمینکوچک از دیرباز
عادت به فتحشدن داشته
بانوی بیهنگام از سرود و ترانه میگوید و میآشوبد مژگانش
و گریهاش به نعرهی نرگس میماند
در شعر شوخ حافظ
بانو
این گریه را تمامی گلها
دارند
وقتی نسیم نیلبکش را
با قطرههای باران صبح، کوک میکند
بانوی بیهنگام
به شعرهای تلختری چشم دارد
و شورخند زنان برمیخیزد
و خندهاش به شیههی گلهای شیپوری میماند
در شعرهای من
و دور میشود
بانو
این سرزمینکوچک از دیرباز
عادت به دور شدنها دارد
با رپرپ سم اسبانی
که دور میشوند و غنیمتها را بر ترک میبرند با ضریب همین گامهای
سرخوش تو
faty669@yahoo.com ﺳﻠﺎﻡ ﻋﺰﻳﺰﻡ
faty669@yahoo.com ﺳﻠﺎﻡ ﻋﺰﻳﺰﻡ
سلام نسرین جان
این چیه ؟
هــــــــی رفیق ...
زیادی خوبی نکن !
انسان است ،
فراموشکار است ...!
از تنهاییش که در بیاید ،
تنهاییت را دور میزند !
پشت می کند به تو ،
به گذشته ات ...!
حتی روزی میرسد که به تو هم میگوید :
میـدونـی …
تـــــــــوی زنـــــــدگی هــر آدمـــی یــه نفـــــر هســت کـه هیچـــوقــــت فرامــــــــوش نمیشـــــه…
یـــــه نفـــر کـــه از همــه ی دنیــــا بیشتــــر دوستـــش داری!
یـــــه مخاطــــب خــــــاص کــــــه هرچقــــدرهـــــــم بــــــزرگ بـــــــاشـــی در مقــــابــــــل اون خودتــــو کوچــــیک میــــدونی…
فقـــــــــــط …
بــــــه یــــــاد همـــــون یــــه نفـــــر!
[قلب][قلب]
هیچـــــی…
مثل یک عطر آشنا
عمق فاجعه رو
نمی کوبه تو مغزت…!!!
دنـــیـا را بــد ســـاخـــتــند,
کســـــــی را کــه دوســـت داریـ دوــستــتـ ندارــد
کـــســی کـــه تــــو را دوســـت دارد,تــو دوســـتش نــداری
امـا کســی که تــو دوســـــتش داریـ و او هـــم دوستــت دارد,
به رســـم و آیــین زندگـــانی به هم نمـــی رسند.
و ایـــن رنــج اســت
زندگــــی یــعــنی ایــن.[گل]
دنـــیـا را بــد ســـاخـــتــند,
کســـــــی را کــه دوســـت داریـ دوــستــتـ ندارــد
کـــســی کـــه تــــو را دوســـت دارد,تــو دوســـتش نــداری
امـا کســی که تــو دوســـــتش داریـ و او هـــم دوستــت دارد,
به رســـم و آیــین زندگـــانی به هم نمـــی رسند.
و ایـــن رنــج اســت
زندگــــی یــعــنی ایــن.[گل]
دنـــیـا را بــد ســـاخـــتــند,
کســـــــی را کــه دوســـت داریـ دوــستــتـ ندارــد
کـــســی کـــه تــــو را دوســـت دارد,تــو دوســـتش نــداری
امـا کســی که تــو دوســـــتش داریـ و او هـــم دوستــت دارد,
به رســـم و آیــین زندگـــانی به هم نمـــی رسند.
و ایـــن رنــج اســت
زندگــــی یــعــنی ایــن.[گل]
هــی فـِلانـی ؟!
تـَـمام کـتاب هایـم را ریختـم کـف اُتاق
دانه دانه ورق زدم
کـلنجار رفتـم !
در هیچ لـغت نامه ای هیچ واژه ای نــبود
تا حماقـَت دلم را تــوجیح کــنـد .
علت عاشـق ز عـلت ها جداست . . . .عشق اسطرلاب اسرار خداست
::. مولانا .::