دعای باران چرا؟
دعای عشق بخوان!!!
این روزها دلها تشنه ترند از زمین...
خدایا کمی عشق ببار...
فراموش کردنت به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...?
کاش میدانستم چیست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست . . .
برای من که دلم از سکوت لبریز است
صدای پای تو از دور هم دل انگیز است
سکوت میکنم چون دیگر نمیدانم چه کنم با این دنیا....
بهترین لحظه برایم زمانیست که چشمانم را می بندم و به تو فکر می کنم.
ادامه...
چــــــشمانم را روی هـــــم می گــــذارم بـــــــلکه یادت را فـــــراموش
کنم...
تــــــو بگو عزیـــــــزم
مگر می شـــــــود یـــــک عــــــمری را فراموش کــــــرد؟!
زخـــــم هـای آدم سرمـــایه استـــــ
ســرمـــایه ات رو بــا این و اون تقـــسیم نکن
داد نــزن هــوار نکش
آروووم و بی ســـر صدا هــمه چی رو تحــمل کن . . .
.
الان که دیگه این کارا مُد شده عزیزم. ولله آدم سر در نمیاره مردم این دوره زمونه چجور آدمایی هستن. زمان ما که زیادم زمان دوری نبوده (همین 20 سال پیش) برای هر چیزی یه حدّ و حدودی بود. مشکل وجود داشت ولی نه اینقدر زشت و کثیف و منزجر کننده. توی این دوره زمونه برای اینکه از اینجور بلاها سر ادم نیاد فقط یه راه وجود داره و اونم اینه که آدم خودش درستکار باشه و درست زندگی کنه و راه کج نره و کارای کثیف نکنه تا خدا اینجور بلاها رو از آدم دور کنه و نزاره هیچوقت گیر چنین افرادی بیافته. شاد و سلامت باشی. متشکرم
دقیقا عزیزم انشاللــــــــــــــه مرسی دوست من از حضور گرم ونظر زیبات
زندگی "باغی" است
که با عشق "باقی" است
"مشغول دل" باش
نه "دل مشغول"
بیش تر "غصه های" ما،از "قصه های خیالی" ماست
پس بدان،"فرهاد" که باشی،همه چیز "شیرین" است
ایـن روزها کـسی بـه خـودش زحـمـت نـمـیدهـد
یـک نـفـر را کـشـف کـنـد
زیـبـایـی هـایـش را بـیـرون بــِکـشـد
تـلـخـی هـایـش را صـبر کـنـد..
آدم هـای امــروز
عـشـق هـایِ کـنـسـروی مـی خـواهـنـد
یـک کـنـسـرو کـه فـقـط دَرش را بـاز کـنـنـد
بـعـد یـک نـفـر شـیـریـن و مـهـربـان و زیـبـا
از داخـلِ کـنـسـرو بـپـرد بـیـرون...
وهـی لـبـخـنـد بـزنـد و بـگـویـد:
حـق بــا تــوســـت !!!
هنگامه
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1392 ساعت 11:52 ب.ظ
هــــــــــــر شــــــب
خوشبختیت را دعــــا میکنم...
ولــــــــــــــــــــــــــــــــــی ...
فقــــــط " خـــــدا " میداند ...
"حســــــادت" امانم را بریده
هنگامه
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1392 ساعت 11:48 ب.ظ
فقط با سایه ی خودم خوب میتوانم حرف بزنم ،
اوست که مرا وادار به حرف زدن می کند ،
فقط او میتواند مرا بشناسد ، او حتماً می فهمد ...
می خواهم عصاره
نه ، شراب تلخ زندگی خودم را چکه چکه در گلوی خشک سایه ام چکانیده
به او بگویم:
" ایــن زنـــــدگــــی ِ مـن اســت !
صــــــــــادق هدایتـــــــــــــ
هنگامه
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1392 ساعت 11:41 ب.ظ
در تلاطم سرخ وجودم
جایی میان صفر و یک
- تا غرق نشوم -
دست و پا می زنم
داغ داغم ...
- حرارت نفس هایم می گوید
پاک پاک ...
- عطر تنم می گوید
رو به شمال دارم
به استجابت آرامش
فرهنگ را هم زده و دوغ می کنم
دلم نرمی تن دریا را می خواهد
دریا ...
و چه وحشی ام امشب ...
ذهنم بیش
چشمان شیطان را می بوسم
روی لبانش با خون چرکیده ی ناخنم ، ترانه ی آتش می نویسم:
" من به تو نیاز دارم
ای من
بیش از این باش که هستم
ای من..."
حالم عجیب درد می کند امشب
هنگامه
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1392 ساعت 11:40 ب.ظ
دلتنگ خنده های بهارانت در کوچه خزان زده دلم،
نگاه مهربانت را به انتظار نشسته ام.
یک شب از کوچه خیالم بگذر شاید عطر
گیسویت خواب پریشانم را التیم ببخشد
هنگامه
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1392 ساعت 10:28 ب.ظ
دلتنگم...نه برای کسی... از بی کسی ...!!!
خسته ام... نه از تکاپو... از در به دری...!!!
نه دوستی ... نه یادی ... نه خاطره ی شیرینی...!!!
تنهایم...
تنهاتر از آن سنگ کنار جاده...!!!
اما مشتاقم... !!!
مشتاق دیدار آن کس که صادقانه یادم کند...!
هنگامه
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1392 ساعت 10:28 ب.ظ
خواهری خوبی عزیزم کجایی بوووووووووووووس دلم تنگ شده برات فقط همین
قربون تو خواهری گلم که خودمم دلتنگتم شدیده شدیـــــــــــــد
گفتم واسه بدست اوردنت هرکاری میکنم
گفت باید مایه دار باشیا برام پول خرج کنی
گفتم یه جون دارم که قطره فطره از خونشو به پات میریزم
.
.
.
گذاشت رفت
یعنی جون من کمتر از پول بود؟؟
اون بیرون آدم های زیادی هستند که بهت خواهند گفت
تو نمیتونی!
کاری که تو باید انجام بدی اینه که برگردی و بگی
بشین و تماشا کن!
هنگامه
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1392 ساعت 01:05 ب.ظ
خواهری ایشالا ک سلامت باشی بوووووووووووس
ممنونم خواهر جونم
هنگامه
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1392 ساعت 01:04 ب.ظ
برای اداره کردن خویش از سرت استفاده کن ...
برای اداره کردن دیگران از قلبت
"دالایی لاما"
هنگامه
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1392 ساعت 01:03 ب.ظ
با هر قدمی که به درونم بر می داریرگ
ِ یک شعر ِ تازه در من جریان می گیرد
آخ که چقدر قدمت شعر است
هنگامه
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1392 ساعت 01:03 ب.ظ
خبرت هست که از خوبی خود بیخبری؟
به خدا خوبتر از خوبتر از خوبتری ...
هنگامه
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1392 ساعت 01:00 ب.ظ
شایدتو آمدی و به یمن تو خنده ها . . .
درباغ دوباره پر شد صدای پرنده ها . . .
نزدیک ترشدی به من آن گونه که خدا
نزدیک تربه گرمی رگهای بنده ها . . .
در بیشه های چشم تو شیر آرمیده است
رام تو می شوند درونم درنده ها .
آهــــــــــــــــــــ....
سلام دوست عزیز قدیمی و مهربون....
سلام شادی جون...
بین ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن همه طرفدار....
نمیدونم هنوزم منو یادت هست یا نه؟.......
خیلی دلم تنگ شده بود
بعد از کلی وقت برگشتم
کار داشتم خیلی ....
حالا هم خیلی مشتاق مدرسه نیستم!!!!
ولی چه میشه کرد...
چه خبر؟؟؟
ســــــــــــــلام به روی ماهت عزیز دلم خوبی زهرا جان؟ معلومه که یادمه مامانی مهربونت خوبه؟ آق داداشت خوبه؟ فکر کردم فراموشم کردی خانومم
هنگامه
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1392 ساعت 04:32 ب.ظ
‘ما که خودمان یک شاهنامه غصه داریم! گاهی نمیدانم غصه دیگران را هم خوردن همدردیست یا خود آزاری؟
هنگامه
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1392 ساعت 04:29 ب.ظ
هــر کــس از ایــن دنـیــا چـیـزی بـرمـیـدارد …
من امـا فـقـطـ ؛
دسـتـــ بــرمــیــدارمــ
هنگامه
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1392 ساعت 04:29 ب.ظ
خسته ام…
از تکرار روزها خسته ام…
روزهایى که تو را براى من نداشته باشند، به درد امواتشان میخورند
هنگامه
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1392 ساعت 04:26 ب.ظ
شب ها که ستاره هم فرو خفته ست
گل های سپید باغ بیدارند
شب ها که تو بی بهانه می گریی
شب ها که تو عطر شعرهایت را
از پنجره ها نمی دهی پرواز...
هنگامه
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1392 ساعت 04:25 ب.ظ
شرمنده ام خانم شما باران ندارید ؟
در خود پلاسیدم شما گلدان ندارید؟
این قدر بد اخمید پس لبخندتان کو؟
جز این نگاه سرد یخبندان ندارید؟
گیرم که ما زشتیم این آغازمان نیست
...باشد شما زیبا ولی پایان ندارید؟
خانم چرا وقتی که می بینید ما را
در ذهنتان تصویری از انسان ندارید؟
البته می بخشید اما مطمئنید
مخلوط با ایمانتان شیطان ندارید؟
هنگامه
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1392 ساعت 04:20 ب.ظ
دنیا پر از تباهی است !
نه به خاطر وجود آدم های بد !
بلکه به خاطر سکوت آدم های خوب
هنگامه
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1392 ساعت 04:19 ب.ظ
خالی تر از سکوتم …
انبـوهــی از ترانـه
بــا یـاد صبـح روشـن اما …
امیـد باطل
شب دائـمی ست انـگار
هنگامه
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1392 ساعت 04:15 ب.ظ
عادت ندارم درد دلــــــــــــــــــــم را ،
به همه کس بگویم ... !
بگذار همه فکر کنند نه دردی دارم و نه دلی
هنگامه
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1392 ساعت 03:31 ب.ظ
گاهی وقتها از نردبان بالا میرویم تا دستهای خدا را بگیریم غافل از اینکه خدا پایین ایستاده ونرده ها رو محکم گرفته که ما نیفتیم
هنگامه
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1392 ساعت 03:31 ب.ظ
خواهری ایشالا هیچ کس مریض نشه و دور از خونه و بچه هاش خیلی سخته بوخودا
انشالله خواهری راست میگی خیلی سخته
هنگامه
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1392 ساعت 03:30 ب.ظ
سلام خواهری فداتشم خیلی دلم برات تنگ شده بود عزیزم دعا گو بودم
سلام دوستمممم
من برگشتم...
شرمنده چند وقتی نبودم
منتظرتم بهم سر بزن
مردانگی ات را...
با شکستن دل دختری که دیوانه ی توست
ثابت نکن...
مردانگی ات را با غرور بی اندازه ات
به دختری که عاشق توست
ثابت نکن...
مردانگی ات را زمانی میتوانی نشان دهی
که دختری با تمام تنهایی هایش به تو تکیه کند
که دختری با تکیه بر قدرت تو و حرفهای مردونه ات
در این دنیای پر از نامردی قدم بردارد...
دلـــــــتَنـــــگت می شوم...
چــــــشمانم را روی هـــــم می گــــذارم بـــــــلکه یادت را فـــــراموش
کنم...
تــــــو بگو عزیـــــــزم
مگر می شـــــــود یـــــک عــــــمری را فراموش کــــــرد؟!
یعنـــی می شود روزی برســـد.
کـــــه بیایــی. . .
مــرا در آغــــوش بگیری
بخواهم گله کُــــنم ....
بگویی هیــــــس . .
همه کابـــوس ها تمـــــــام شد ...
سلام شادی خانووووووووووووم خوبی عزیزم؟
ببخشید من ی سوال داشم این love story کجاس تو لینکات؟
چن وخ نبودم سریع حذف؟
شادی من برگشتم ولی فعلا اپو اینا نمیکنم چون نظراتم زیاده اوموم بت بگم ک جبران میکنم عزیزم بزا یخورده جون بگیره وبم جبران میکنم
نظرمو تایید نکو فعلا اخه نمیخام کسی بدونه برگشتم الان مرسی
سلام محمد جان
خوش اومدی گل پسر
بابا من که خیلی بهت سر میزدم
نظراتی که برات دادم حرفمو تایید میکنه
زخـــــم هـای آدم سرمـــایه استـــــ
ســرمـــایه ات رو بــا این و اون تقـــسیم نکن
داد نــزن هــوار نکش
آروووم و بی ســـر صدا هــمه چی رو تحــمل کن . . .
.
هــر قدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی,
یـــک نقطـــــه,
یـــک لبخنـــــد,
یـــک نگــــــــاه,
یـک عطر آشنـا,
یــک صــــــــدا,
یــک یـــــــــــاد,
از درون داغونـــت می کــــند,
هــر قدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی…!
برای بعضـــی دردهـا
نــه میتوان گریــــــه کَــرد
نـه میتوان فریــــــاد زد
برای بعضـــی دردها فقـــط میتوان
نگــــاه کَرد
و بی صـــــدا شکست
الان که دیگه این کارا مُد شده عزیزم. ولله آدم سر در نمیاره مردم این دوره زمونه چجور آدمایی هستن. زمان ما که زیادم زمان دوری نبوده (همین 20 سال پیش) برای هر چیزی یه حدّ و حدودی بود. مشکل وجود داشت ولی نه اینقدر زشت و کثیف و منزجر کننده. توی این دوره زمونه برای اینکه از اینجور بلاها سر ادم نیاد فقط یه راه وجود داره و اونم اینه که آدم خودش درستکار باشه و درست زندگی کنه و راه کج نره و کارای کثیف نکنه تا خدا اینجور بلاها رو از آدم دور کنه و نزاره هیچوقت گیر چنین افرادی بیافته. شاد و سلامت باشی. متشکرم
دقیقا عزیزم
انشاللــــــــــــــه
مرسی دوست من از حضور گرم ونظر زیبات
حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!
حمـاقـت یـعنـی مـن کـه
اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوی!
خـبری از دل تنـگـی ِ تـو نمـی شود!
برمیگردم چـون
دلـتنـگـت مــی شــوم!!!
نگــاهَت که مـی کنم...
دُنیــــــای خـالیــَم ...
پــُر از خـانــه می شود !
دستــــ هــایــم ...
کــوچه های یــاسُ بارانـــی...
دلـــَم یکــــ شهــر مردم مـی شود
و چشــــم هــایَم
چقــدر می خواهنــد زنــدگــی کننــــــد ....!!!
سلام شادی عزیزم
خوبی؟؟؟
آپم..
خوشحال میشم سر بزنی گلم
سلام مرضیه جان
ممنونم عزیزکم
به روی چشم
بنـــد دلـــم را
به بند کفـــش هایت گـــره زده بودم
که هر جـــا رفتـی
دلــم را با خود ببری
غــــافل از اینکه
تو پـــا برهنـــه می روی
و بی خبــــر…
دوست داشتن کسی که شما رو دوست نداره
مثل بغل کردن کاکتوس می مونه …
هرچی محکم تر بغل کنی بیشتر آسیب میبینی …
خـوشـبـخـتـی مـلاقـاتِ دوبـاره چـشـم هـای تـوسـت
حـتــی اگــر در نـگـاه تــو، تـصـویـری از رویـای بـاهَـم بـودنمـان نـبـاشــد
گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...
میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...
اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!
اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با
لبخندی سرد میگی: نه،هیچی
آهای سرنوشت ! اسکار`
حق توست سالهاست که مرا فیلم کرده ای ...
بگذار سرنوشت
هر راهی را که میخواهد برود،
ما راهمان جداست…
این ابرها
تا میتوانند ببارند
ما چترمان خداست
ﺳﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺣﺘﯿﺎﻁ ﺑﺮﺩﺍﺭ : ﻗﺪﻡ ، ﻗﻠﻢ ، ﻗﺴﻢ
ﺳﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ : ﺟﺴﻢ ، ﻟﺒﺎﺱ ، ﺧﯿﺎﻝ
ﺍﺯ ﺳﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺑﮕﯿﺮ : ﻋﻘﻞ ، ﻫﻤﺖ ، ﺻﺒﺮ
ﺳﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﻭﺭﻧﮕﻬﺪﺍﺭ : ﺍﻓﺴﻮﺱ ، ﮐﯿﻨﻪ ، ﻧﻔﺮﯾﻦ
ﺳﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﻧﮑﻦ : ﻗﻠﺐ ، ﺯﺑﺎﻥ ، ﭼﺸﻢ
ﺳﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ : ﺧﺪﺍ، ﺧﺪﺍ ، ﺧﺪﺍ ...
زندگی "باغی" است
که با عشق "باقی" است
"مشغول دل" باش
نه "دل مشغول"
بیش تر "غصه های" ما،از "قصه های خیالی" ماست
پس بدان،"فرهاد" که باشی،همه چیز "شیرین" است
دلتــــنگـــــم...
مثــــل یـک بـرگ خیـــــس دور از شــاخــــه...
کـــه حتـی بغــض لــــه شـدنـش...
بــــه گـوش هیچکــس نمــــی رســـــد ...
کمـــی آرامتـــر بـارانــ....
نکنـد صـدایِ گـریـه هایمـــ در هیـاهـویِ آمـدنتـــ گمــ شـونـد...
ایـن روزها کـسی بـه خـودش زحـمـت نـمـیدهـد
یـک نـفـر را کـشـف کـنـد
زیـبـایـی هـایـش را بـیـرون بــِکـشـد
تـلـخـی هـایـش را صـبر کـنـد..
آدم هـای امــروز
عـشـق هـایِ کـنـسـروی مـی خـواهـنـد
یـک کـنـسـرو کـه فـقـط دَرش را بـاز کـنـنـد
بـعـد یـک نـفـر شـیـریـن و مـهـربـان و زیـبـا
از داخـلِ کـنـسـرو بـپـرد بـیـرون...
وهـی لـبـخـنـد بـزنـد و بـگـویـد:
حـق بــا تــوســـت !!!
هــــــــــــر شــــــب
خوشبختیت را دعــــا میکنم...
ولــــــــــــــــــــــــــــــــــی ...
فقــــــط " خـــــدا " میداند ...
"حســــــادت" امانم را بریده
فقط با سایه ی خودم خوب میتوانم حرف بزنم ،
اوست که مرا وادار به حرف زدن می کند ،
فقط او میتواند مرا بشناسد ، او حتماً می فهمد ...
می خواهم عصاره
نه ، شراب تلخ زندگی خودم را چکه چکه در گلوی خشک سایه ام چکانیده
به او بگویم:
" ایــن زنـــــدگــــی ِ مـن اســت !
صــــــــــادق هدایتـــــــــــــ
در تلاطم سرخ وجودم
جایی میان صفر و یک
- تا غرق نشوم -
دست و پا می زنم
داغ داغم ...
- حرارت نفس هایم می گوید
پاک پاک ...
- عطر تنم می گوید
رو به شمال دارم
به استجابت آرامش
فرهنگ را هم زده و دوغ می کنم
دلم نرمی تن دریا را می خواهد
دریا ...
و چه وحشی ام امشب ...
ذهنم بیش
چشمان شیطان را می بوسم
روی لبانش با خون چرکیده ی ناخنم ، ترانه ی آتش می نویسم:
" من به تو نیاز دارم
ای من
بیش از این باش که هستم
ای من..."
حالم عجیب درد می کند امشب
دلتنگ خنده های بهارانت در کوچه خزان زده دلم،
نگاه مهربانت را به انتظار نشسته ام.
یک شب از کوچه خیالم بگذر شاید عطر
گیسویت خواب پریشانم را التیم ببخشد
دلتنگم...نه برای کسی... از بی کسی ...!!!
خسته ام... نه از تکاپو... از در به دری...!!!
نه دوستی ... نه یادی ... نه خاطره ی شیرینی...!!!
تنهایم...
تنهاتر از آن سنگ کنار جاده...!!!
اما مشتاقم... !!!
مشتاق دیدار آن کس که صادقانه یادم کند...!
خواهری خوبی عزیزم کجایی بوووووووووووووس دلم تنگ شده برات فقط همین
قربون تو خواهری گلم که خودمم دلتنگتم شدیده شدیـــــــــــــد
بـــانـــــــــو ؟؟
دیگه تهرونی شدی آآ
آخه نوشابه تهرونم خوردن داره واللآ
ایشالله، خدا به همراهت باشه مـــــــیم مثل مـــــادر
سلام سهیل جان

خوبی گل پسر؟
عجیب دلتنگت بودما پسملک من
ما در بین کسانی که با ما هم عقیده اند،
احساس آرامش داریم،
ولی وقتی بزرگ می شویم
که بین کسانی باشیم
که با ما هم عقیده نباشند.........
گفتم واسه بدست اوردنت هرکاری میکنم
گفت باید مایه دار باشیا برام پول خرج کنی
گفتم یه جون دارم که قطره فطره از خونشو به پات میریزم
.
.
.
گذاشت رفت
یعنی جون من کمتر از پول بود؟؟
سلام شادی خانم
بهترین و زیباترین تعریفی که از خیانت شنیدم همین بود
ممنون
سلام زویا جان
مرسی از حضورت خانومم
اون بیرون آدم های زیادی هستند که بهت خواهند گفت
تو نمیتونی!
کاری که تو باید انجام بدی اینه که برگردی و بگی
بشین و تماشا کن!
خواهری ایشالا ک سلامت باشی بوووووووووووس
ممنونم خواهر جونم



برای اداره کردن خویش از سرت استفاده کن ...
برای اداره کردن دیگران از قلبت
"دالایی لاما"
با هر قدمی که به درونم بر می داریرگ
ِ یک شعر ِ تازه در من جریان می گیرد
آخ که چقدر قدمت شعر است
خبرت هست که از خوبی خود بیخبری؟
به خدا خوبتر از خوبتر از خوبتری ...
شایدتو آمدی و به یمن تو خنده ها . . .
درباغ دوباره پر شد صدای پرنده ها . . .
نزدیک ترشدی به من آن گونه که خدا
نزدیک تربه گرمی رگهای بنده ها . . .
در بیشه های چشم تو شیر آرمیده است
رام تو می شوند درونم درنده ها .
آهــــــــــــــــــــ....
سلام دوست عزیز قدیمی و مهربون....
سلام شادی جون...
بین ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن همه طرفدار....
نمیدونم هنوزم منو یادت هست یا نه؟.......
خیلی دلم تنگ شده بود
بعد از کلی وقت برگشتم
کار داشتم خیلی ....
حالا هم خیلی مشتاق مدرسه نیستم!!!!
ولی چه میشه کرد...
چه خبر؟؟؟
ســــــــــــــلام به روی ماهت عزیز دلم



خوبی زهرا جان؟
معلومه که یادمه
مامانی مهربونت خوبه؟ آق داداشت خوبه؟
فکر کردم فراموشم کردی خانومم
‘ما که خودمان یک شاهنامه غصه داریم! گاهی نمیدانم غصه دیگران را هم خوردن همدردیست یا خود آزاری؟
هــر کــس از ایــن دنـیــا چـیـزی بـرمـیـدارد …
من امـا فـقـطـ ؛
دسـتـــ بــرمــیــدارمــ
خسته ام…
از تکرار روزها خسته ام…
روزهایى که تو را براى من نداشته باشند، به درد امواتشان میخورند
شب ها که ستاره هم فرو خفته ست
گل های سپید باغ بیدارند
شب ها که تو بی بهانه می گریی
شب ها که تو عطر شعرهایت را
از پنجره ها نمی دهی پرواز...
شرمنده ام خانم شما باران ندارید ؟
در خود پلاسیدم شما گلدان ندارید؟
این قدر بد اخمید پس لبخندتان کو؟
جز این نگاه سرد یخبندان ندارید؟
گیرم که ما زشتیم این آغازمان نیست
...باشد شما زیبا ولی پایان ندارید؟
خانم چرا وقتی که می بینید ما را
در ذهنتان تصویری از انسان ندارید؟
البته می بخشید اما مطمئنید
مخلوط با ایمانتان شیطان ندارید؟
دنیا پر از تباهی است !
نه به خاطر وجود آدم های بد !
بلکه به خاطر سکوت آدم های خوب
خالی تر از سکوتم …
انبـوهــی از ترانـه
بــا یـاد صبـح روشـن اما …
امیـد باطل
شب دائـمی ست انـگار
عادت ندارم درد دلــــــــــــــــــــم را ،
به همه کس بگویم ... !
بگذار همه فکر کنند نه دردی دارم و نه دلی
گاهی وقتها از نردبان بالا میرویم تا دستهای خدا را بگیریم غافل از اینکه خدا پایین ایستاده ونرده ها رو محکم گرفته که ما نیفتیم
خواهری ایشالا هیچ کس مریض نشه و دور از خونه و بچه هاش خیلی سخته بوخودا
انشالله خواهری
راست میگی خیلی سخته
سلام خواهری فداتشم خیلی دلم برات تنگ شده بود عزیزم دعا گو بودم
سلام عزیز دل خواهر


منم بیشتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر
قربونت برم