شمارش معکوس آغاز می شود...
به روز رفتنت نزدیک میشویم
رفتنی اجباری و طولانی
چقدر غمگینانه و شاد
چه احساس عجیبی
شمارش معکوس آغاز میشود...
نمیدانم این روزهای آخر
این لحظات پایانی با تو بودن را
دلتنگی کنم و اشک بریزم
بیتاب رفتنت شوم
یا بیخیال و خندان
از ثانیه های خاموش آخر
لذت برم
شمارش معکوس آغاز میشود...
ساعت روی دیوار
حریص شکنجه ی من میشود
و نیشخند میزد
این روزهای پایانی را
باز به سراغ این دفتر آمده ام
که گذشته مان را در آن نوشتیم
غم و شادیمان
گلایه هایمان از دنیا و آدمها
قرارهای پنهانی و عاشقانه
و دل سپردن های ممنوعمان
اکنون چه بنویسم؟
که خواب به چشمانم نمیاید
که میخواستم همسفر تو باشم
که در نبودت گریه ها خواهم کرد
دل شکسته خواهم شد
بیتابی خواهم کرد
و غریبانه خاموش خواهم شد...
چقدر این حرفها تکراریست
هزاران بار به تو گفته ام
و مهربانانه شنیده ای
و صبورانه وعده ها داده ای
و دلگرمم کرده ای
که چشم برهم زنی
مرا دوباره کنارت خواهی یافت
قلمم را با خود ببر
اگرنه
تلخ خواهم نوشت
شعرهای تنهایی را
این شمارش معکوس
عجب با عجله میگذرد...
رابطه های امروزی جوری شده که راحت میتونید به هم دیگه دست بزنید
ولی به گوشی های همدیگه نمیتونید دست بزنید[نیشخند]
خیلـــــــــــــــــــــــــی جالب بود دقیقآ همینطوره خواهری
مزه ی عشق به این خوف و رجاهاست رفیق
عشق سرگرمی اش آزار و تسلاست رفیق
قیمت یک شب از آن چشم ، غزل نوشیدن
سال ها بیت به بیت آه و تمناست رفیق
نشدم راهی ات ای عشق که سیراب شوم
تشنگی ناب ترین لذت دنیاست رفیق
بارها تا لب این چشمه دویده است دلم
این سرابی است که از دور گواراست رفیق
اسم آن روز که نامیده ای اش روز وصال
در لغتنامه ی من "روز مبادا"ست رفیق
"نیست در شهر عزیزی که دل از ما ببرد"
بنشین شعر بخوان! دور جوان هاست رفیق...!
این بی تفآوتیهآ
این بی خَبَری هآ
گآهی دیدآر از سَر اجبآر
نَبودَن هآ… نَدیدَن هآ
یَعنی بُرو
گآهی چِقَدر خِنگ میشویم .
کسی هرگز نمی داند چه سازی می زند فردا
چه میدانی تو از امروز ، چه میدانم من از فردا
همین یک لحظه را دریاب
که فردا میشویم
تنهای تنها...
عــــــاقبت یک جـــایـــی …
یــــــکــــــ وقتــــــی …
بــــــه قـــول شــــــازده کوچــــولو:
دلـــــــت اهــــــلــی یک نفــر می شـــود …
و دلـــــــــت ؛
بــــــرای نـــوازش هــایش تنـــــــــگ مــــــی شـــود …
تـــــو مــــــی مـــانی و دلتــنــــگی ها …
تــــــو مــــــی مـــــــــانی و قلبـــی که
لحظـــه دیــــدار تندتر می تپــــد....
ســـراسیمـــــه می شوی …
بــــــی دســــــت و پـــا می شوی …
دلــواپــــــس می شــــــوی …
دلبســــــتـــه می شوی …
و محــــــکوم میشوی...
به عشـــــــق و عـــــــاشـــق بودن....
عشــــــقی که
حــالا شده است تمــــــام ذکر و فــــــکرتــــــ...
صبحی کـــه بجـــای عـــشق با سیـــگار شروع بـــشه . . .
یــــک شــــــروع دوبـــاره نیــــست
امـــــتداد پایان اســــت
بــــــرای کــــسی که دیــگر امــــیدی بـــه ادامه نـــدارد !!.
نشستن تا خود صبح کنار تو
بدون در نظر گرفتن اتفاقات فردا
بدون ترس لمس احساس ـت
بدون شونه کردن موهای قهوه ایت با دستام
بدون همه ی اینا
نشستن تا خود صبح کنار تو
خیلی می چسبه
درست مثل یه فنجان چای داغ
با عطر نفس های خواستنی ـت
حیف که این حرفا همه ش گناه ـه
حتی حرف زدن درباره شون..
ولی ، عیبی نداره..
من یه روزی همه ی نداشته هامو با یه حبه ی قند
که تو میذاری کف ِ دستم
با لبان تو خواهم نوشید بــانــــــو..
"سهیل"
قربونت برم درسته واقعنی همدردیم اونم چ همدردی
فــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدات
هـَـــــــــــــمـیـشـهـ
دورهـا خـواسـتَـنـی تَـــرَنـــد
مـثـلِ سَــراب...
مـثــلِ فَــردا...
وای خواهری هستی فدات مدات بشم هنوز عباس کچل نیومده راحتم الان ک پیداش بشه باید برم سر زندگیم ااییییییییییش
سلام خواهر بهتر از جانم

فدات بشم که همدردیم
دردناکترین خداحافظی ها
آنهایی هستند
که هرگز نه گفته شدند
و نه توضیح داده شدند ....
من به هر تحقیری که شدم با صدای بلند خندیدم ....
نام مرا گذاشتند "با جنبه" ! بی آنکه بدانند؛
خندیدم تا کسی صدای شکسته شدن قلبم را نشنود!!!
خلـوتــــم،
مـانـنــב امـامـزاבه اے است،
ڪﮧ دیگــر شفـا نـمـے בهـב...
گاهی سرسری رد شـــــــو..
زندگی کنـــــــــــ…
چرا کـــــــــــه..
“دقتــــــــــــ” .. “دقـــــــ اَتـــــــــ” میدهد..
♥ لـانـﮧ اتـــ را
بـر حبـابِ حـوصلـﮧ ے مـرבم نسـاز!
تـــا آواره ے بـے حـوصلگـے شـاטּ نشـوے...
ساده لباس بپوش، ساده راه برو . . .
اما در برخورد با دیگران ساده نباش . . .
زیرا سادگی ات را نشانه می گیرند . . .
برای درهم شکستن غرورت . . .
هــــــــــــــــــــــــرگاه زنـــــــدگـــــــــــی را جهنـــــــــــــم دیـــــــــــدی
سعـــــــــــــی کن پختـــــــــــــه بیـــــــرون آیـــــــــــــــــــــی
سوختــــــــــــن را همــــه بلـــــــــــدن!!!!
زمونه ی بدی شده!
حتی با افزودنی های غیرمـجاز هم
اعتباری بــه ماندگاری بعضی دوستی ها نیسـت…
گاهی
فقط بوی یک عطر یا یک تشابه اسم
برای چند لحظه
باعث میشه احساس کنی
که قلبت داره از تو سینه ات کنده میشه...
این روزهــــایم به تظاهر می گذرد...
تظاهر به بی تفاوتی،
تظاهر به بی خیـــــالی،
به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست... اما . . .
چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش
دیگر سوسوی هیچ چراغی امیدوارم نمی کند
دیگر گرمای دستی دلم را به تپیدن وا نمی دارد
میروم تا در تاریکی راه خود را پیدا کنم
که به چراغهای نورانی و دستهای گرم دیگر اعتمادی نیست
مـــ ـی تَرسَــ ـم با دَســ ــتان خُودم
تُـــ♥ ــو را شِعری کنُــ ــم کهـ قَــ ــرن ها وِرد زَبــ ــان مَردُم شَــ ــهر شَــ ــوی
مرا نمیخواهی دیگر میدانم
حتی اگر مرا ببینی هم نمیشناسی مرا دیگر میدانم
اینک همان نامه ای که برایم نوشتی را میخوانم
چه عاشقانه نوشته ای همیشه با تو میمانم
تو روزگار رفته ببین چی سهم ما شد
از عاشقی تباهی
از زندگی مصیبت
از دوستی شکستو
از سادگی خیانت . . .
باید امشب بروم
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت ...
>< نویسنده ها "سیـگـار" می کشند........><
>< شاعران "هـجـران" می کشند........... ><
>< نقاش ها "تـابـلـو" می کشند........... ><
>< زندانبانها "دیـوار" ..........................><
>< زندانی ها "تـنـهـایی" ......................><
>< دزدها "سَـرک" ...........................><
>< مریض ها "درد" ...........................><
>< بچه ها "قـد" ..............................><
>< و من برای کشیدن نفس هایم "هـوای تـــو" را انتخاب می کنم....... ><
زمان طولانی میشودبرای کسانی که غصه دارند. کوتاه میشود برای کسانی که شاد هستند. دیر می گذرد برای کسانی که منتظر هستند زود می گذرد برای کسانی که عجله دارند اما.................... اما ابدی میشودبرای کسانی که عاشق هستند
سلام متن خیــــــــــــــــــــــــــــــلی قشنگی بود
دقیقا همون دردیه که من داشتم ودارم
فقط با این تفاوت که قول های قشنگی داد که کنارم برمیگرده ولی رفت که رفت که رررررررررررررررررررررررررفت
سلام بهاره جان
متآسفم باعث یادآوری خاطرات بد شدم
آدمــــــــــــ ـــاااا ۲ جور زندگـــی میکنند :
یا غرورشـــــــونـو زیر پاشون میذارن و با انسانها زندگی میکنند
یا انســانها رو زیر پاشون میذارن و با غرورشــــــون زندگی میکنند
اگر عشق نبود
از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟
بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایرهی کبود، اگر عشق نبود
از آینهها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود؟
در سینهی هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟
آدمــــــــــــ ـــاااا ۲ جور زندگـــی میکنند :
یا غرورشـــــــونـو زیر پاشون میذارن و با انسانها زندگی میکنند
یا انســانها رو زیر پاشون میذارن و با غرورشــــــون زندگی میکنند
آدمــــــــــــ ـــاااا ۲ جور زندگـــی میکنند :
یا غرورشـــــــونـو زیر پاشون میذارن و با انسانها زندگی میکنند
یا انســانها رو زیر پاشون میذارن و با غرورشــــــون زندگی میکنند
to tell someone howmuch you love
how much you care.
Because when they""regone,
no matter how loud you shout and cry,
they won""thear you anymore
to tell someone howmuch you love
how much you care.
Because when they""regone,
no matter how loud you shout and cry,
they won""thear you anymore
به کسی که تنهات گذاشته بگو:
این تو بودی که باختی نه من
من کسی رو از دست دادم که دوستم نداشت
اما ...
اما تو کسی رو از دست دادی که عاشقت بود ...
کسی مرا درک نکرد! جز پیراهن کهنه کوچک قدیمی ام که هرقدر بزرگتر میشدم مرا محکمتر در آغوش می کشید!
بد روزگاری شده است…
علاوه بر همـــــه…
تنهایی نیز بر ما غلبه می کند…
دلم از هوای گریه لبریز ،
و ابرهای پر باران روزگار
در آسمان دلم قدم زنان
رخ می نمایند.
ببار ای ابر ، بـــبــــــــار ...
ببار تا شاید بزدایی
ذرات معلق دلواپسی را
از افکار آلوده ی ذهنم.
ببار شاید روان گردد
جویبار خروشان طراوت
در پس کوچه های برهوت تنهائیم.
ببار که شاید برویانی ،
شاخه ی تکیده ی قامتم را
و یادم آید چه حسیست جوانه زدن.
ای ابر غضب آلود ، بـــــبــــار ...
ببار که من ، تشنه ی جرعه ای تازگیم.
ببار ، من از خیس شدن باکی ندارم.
درخت با برگ های خشک و شاخه های شکسته هم هنوز درخت است . . .
آدم اما “ دلش که بشکند ” ، دیگر آدم نمی شود !
هنگـــامی که دل کســـی را میشکنـی؛
صدای شکسنـش را به خاطــر بسپـار؛
تا هنگامی که دلـ♥ـت را شکستند
رو به آسمــان فریاد نزنی
خدایـــــا... "به کدامین گنـــاه"؟
تنهایی عار نیست
اتمام حجت است با
آغوش های بی در و پیکری
که جزء به وقت بی کسی
به رویت گشوده نمی شوند.....
به کسی که تنهات گذاشت بگو...
این تو بودی که باختی نه من!!!
من کسی رو از دَست دادم که دوستم نَداشت..!
اما
تو کسی رو از دست دادی که عاشِقِت بود..
───(♥) (♥) (♥)(♥)(♥) ─(♥)(♥)(♥) _
──(♥)██████(♥)(♥)██████(♥)
─(♥)████████(♥)████████(♥)
─(♥)██████████████████(♥)
──(♥)████████████████(♥)
────(♥)████████████(♥) __
──────(♥)████████(♥)
────────(♥)████(♥) __
─────────(♥)██(♥)
───────────(♥)
سلام دوست عزیز خوشحال میشم بازم به وبلاگ عاشقــــــانه من بیای ، شعرها و عکسهای جدیدی گذاشتم دوست داشتی بیا
♥♥♥ ( با تشکر سلطان ) ♥♥♥
WWW.SOLTANMKM.BLOGFA.COM
همیشــــــــــــــــــه آپـــــــــــــــــــم
سلام
ممنون از دعوتت
خنده ام میگیرد…
وقتی پس از مدتها بی خبری،
بی آنکه سراغی از این دل بگیری…
می گویی دلم برایت تنگ است …
یا دلم را به بازی گرفته ای،
یا معنای واژه ها را خوب نمی دانی ؟
دلتنگی … ارزانی خودت،
من دیگر دلم را به خدا سپرده ام…
خنده ام میگیرد…
وقتی پس از مدتها بی خبری،
بی آنکه سراغی از این دل بگیری…
می گویی دلم برایت تنگ است …
یا دلم را به بازی گرفته ای،
یا معنای واژه ها را خوب نمی دانی ؟
دلتنگی … ارزانی خودت،
من دیگر دلم را به خدا سپرده ام…
خنده ام میگیرد…
وقتی پس از مدتها بی خبری،
بی آنکه سراغی از این دل بگیری…
می گویی دلم برایت تنگ است …
یا دلم را به بازی گرفته ای،
یا معنای واژه ها را خوب نمی دانی ؟
دلتنگی … ارزانی خودت،
من دیگر دلم را به خدا سپرده ام…
خنده ام میگیرد…
وقتی پس از مدتها بی خبری،
بی آنکه سراغی از این دل بگیری…
می گویی دلم برایت تنگ است …
یا دلم را به بازی گرفته ای،
یا معنای واژه ها را خوب نمی دانی ؟
دلتنگی … ارزانی خودت،
من دیگر دلم را به خدا سپرده ام…
خنده ام میگیرد…
وقتی پس از مدتها بی خبری،
بی آنکه سراغی از این دل بگیری…
می گویی دلم برایت تنگ است …
یا دلم را به بازی گرفته ای،
یا معنای واژه ها را خوب نمی دانی ؟
دلتنگی … ارزانی خودت،
من دیگر دلم را به خدا سپرده ام…
چشمه ها در جاری شدن و علف ها در سبز شدن معنی پیدا میکنند
کوه ها با قله ها و دریا ها با موج ها زندگی پیدا میکنند
و همه ی انسان ها با عشق …
پس بار خدایا بر من رحم کن
بر من که میدانم ناتوانم رحم کن
باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم
باشد که حتی دست و پایی نداشته باشم
و حتی من نباشد …
اما نباشد لحظه ای که در قلبم”عشق” نباشد !
کسی که احساسات تو رو به بازی میگیره وتنهات میذاره...
چند قدم اونور تر زیر پای یکی دیگه داره له میشه
شک نکن..
می گویند لیاقت نداشت
نمی دانند که تو فقط
دوستم نداشتی…
همین!!!