یک روز......... دلت
چنان هوای دستانم را خواهد کردکه
چشمانت را ببندی و خالی از هر فکر دیگری ...
زیر آوازی بزنی که هیچگاه فرصت نشد
با هم بخوانیمش.....!!!
یک روز.......
به هر دلیلی اشک از چشمانت جاری خواهد
شد... ودستی برای پاک کردنش از دستانت
سبقت نخواهد گرفت.....!!!
آن روز است که دلتنگم می شوی..
چیزی نیست... چشمانت را ببندوبخواب......
تو عادت داری.........
زود فراموش خواهی کرد....!!!
ﺗﻮ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﯼ... ﺍﻣﺎ... ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺸﯽ ﺩﺍﺭﻡ...
ﻫﺮ ﮐﺠﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯼ... ﻫﺮ ﮐﺠﺎ...
ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﻋﺸﻘﺖ...
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪﯼ...
ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﮐﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ...
دیگرهیچوقت نمیتواند بخندد!!!
سپاس از حضورتون
خواهش میشه
کاشکى پنجه من
در شب گیسوى پر پیچ تو راهى مى جست
چشم من چشمه ى زاینده ى اشک
گونه ام بستر رود
کاشکى همچو حبابى بر آب
در نگاه تو رها مى شدم از بود و نبود ...
.................سلام ...............وقت بخیر
سلام
عصرتون بخیر
برف ِ نو، برف ِ نو، سلام، سلام!
بنشین، خوش نشستهای بر بام.
پاکی آوردی ــ ای امید ِ سپید!
همه آلودهگیست این ایام.
راه ِ شومیست میزند مطرب
تلخواریست میچکد در جام
اشکواریست میکُشد لبخند
ننگواریست میتراشد نام
شنبه چون جمعه، پار چون پیرار،
نقش ِ همرنگ میزند رسام.
مرغ ِ شادی به دامگاه آمد
به زمانی که برگسیخته دام!
این روزها همه آدمها درد دارند ...
درد پول
درد عشق
درد تنهایی
این روزها چقدر یاد مان می رود زندگی کنیم
نیامدنت بوی نرگس می دهد
و باغچه ای که با گریه آبش می دادم
حالا عطر پاییز به خود گرفته است
از دیوارهای دلم بوی خون بیرون می زند
بی تابم !
((پونه ندایی)) [گل]
دنیـــا را ب خـــَط خُودَت بِـنویــــس به خطـــی که قشنـــگ باشد
. به خــط خُودَت بنویـــس
. چــــون دُنـــیا برای تــوست
. نه تــــــو بـــــرای دُنـــــــیا
خواهش
فرصت بشه ازشون خوشنویسی کنم اما اسم شاعرش هم بنویسی بهتره
ممنونم
عالییییه
والا نمیدونم اسم شاعرشو
شعرهای زیبات رو می پسندم
سپاس از حضورتون
خواهش میکنم
خوشحالم
صدای گنجشکان
از روی برگ
می چکد
چکه
چکه
در برکۀ هوای بامدادی.
..............................................
سلام و ارادت[گل]
سلام ودرود برشما دوست عزیز وهنرمند
سلاااااااااااااام
شبت به خیر
تشکر از حضور پر مهرت
سلام
خواهش میشه عمو وظیفست
پر از اعجاز ، پر از همهمه سقاخانه
منم و زمزمه ی مبهمِ سقاخانه
به تن پنجره فولاد گره خوردم تا
روی زخمم بچکد یک نمِ سقاخانه
می گذارم حجرالبغض دلم را پای
سبز نیلوفری پرچمِ سقاخانه
آمدم خسته و لب تشنه تر از اسماعیل
تا بنوشانی ام از زمزمِ سقاخانه
منم و شیشه ی بغضی که ترک خواهد خورد
عاقبت یک شب ابری دمِ سقاخانه
“نیره کاشی”
.
.
مرغ دلم پر زند بر سر کوی رضا
دست نیازم بود باز به سوی رضا
آرزویم این بود تا دم مردن شود
چشم گنه کار من باز به سوی رضا
خلق جهان زائرند از همه سو کعبه را
کعبه بود در حجاز زائر کوی رضا
با نفس عیسویش ، با دم جانبخش خویش
جان مسیحا بود زنده ز بوی رضا
بر بدنش می شود آتش دوزخ حرام
هر که خورد قطره ای آب ز جوی رضا
کشور ایران فقط نیست به او متکی
زندگی کائنات بسته به موی رضا
نیست عجب خضر اگر تشنه لب جام اوست
ساقی رضوان بود مست سبوی رضا
جرم و گناه و خطاست عادت دیرین من
عفو کرامت بود خصلت و خوی رضا
چند به شوق بهشت زائر این در شوی
جنت جنت بود روی نکوی رضا
“میثم” اگر از نماز آبروی مؤمن است
آب دهد بر نماز آب وضوی رضا [گل]
سلام اپم[زبان]
azizam baad az 2sal omadam webet nemidonam mano yadete ya na
سلام مرضیه جون



خوبی خانومم
خیلی خوش اومدی عزیز دل
وبت برام باز نمیشه مرضیه جون
سلام//[گل]//
تو بـر زخـمِ دلـم باریده اى باران رحمت را
تو را مـن مـیشناسم، مـنبع پاک کـرامت را
ازآن روزى کـه حلقه بر ضریحت بست دستانم
دلم شـیدا شد و دادم زکـف دامـان طاقت را . . .
شهادت امام رضا (ع) تسلیت باد.
[گل]
سلام
کجایید؟
نیستید؟
از گرگان خارج شدید؟
سلام عمو
نه عمو خارج نشدیم
نمیدانم چرا؟ اما تو را هرجا که می بینم
کسی انگار می خواهد ز من، تا با تو بنشینم
تن یخ کرده، آتش را که می بیند چه می خواهد؟
همانی را که می خواهم، ترا وقتی که میبینم
تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی
و بی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم
تو آن شعری که من جایی نمی خوانم، که میترسم
به جانت چشم زخم آید چو می گویند تحسینم
زبانم لال! اگر روزی نباشی، من چه خواهم کرد؟
چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟
نباشی تو اگر، ناباوران عشق می بینند
که این من، این منِ آرام، در مردن به جز اینم
یاد عبور مـاه از آن کافـــــه ها بخیر
از یاد رفت قصه ی ما، یاد مـــا بخیر
در کوچه های برف،کسی ساز می نواخت
یاد شبی که با تــــــــو شدم آشنــــا بخیر
در باد گم شدند رفیقـــــان خوب ما
یاد سئویل، مرضیــــــه و مصطفی بخیر
یاد عزیزت از همه ی یادها جداست
ای من فدای چشم تو، یادت جدا بخیر
میدانم چرا؟ اما تو را هرجا که می بینم
کسی انگار می خواهد ز من، تا با تو بنشینم
تن یخ کرده، آتش را که می بیند چه می خواهد؟
همانی را که می خواهم، ترا وقتی که میبینم
تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی
و بی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم
تو آن شعری که من جایی نمی خوانم، که میترسم
به جانت چشم زخم آید چو می گویند تحسینم
زبانم لال! اگر روزی نباشی، من چه خواهم کرد؟
چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟
نباشی تو اگر، ناباوران عشق می بینند
که این من، این منِ آرام، در مردن به جز اینم
آمدى تا دَک کنم آن دخترِ مغرور را
کِى تحمل کرده بلبل، وزوزِ زنبور را؟
یاد چشمان شرابىِ تو مى افتم عزیز
تا که مى بینم به شاخه، خوشه ى انگور را
هرچه فرمان میدهد چشمت اطاعت میکنم
مثل سربازى که اجرا میکند دستور را
چشم مى بندم به تو، وقتى که لب وا میکنى
میکند شیرین لبانت، چشمه هاى شور را
از صراط المستقیمِ موى مشکىِ تو شد
آن همه لعنت که کردم دختران بور را
آه اگر مبعوثم میشد از زنان پیغمبرى
یک نگاه تو شفا میداد چشم کور را
در خانه ی دلت به منِ خسته جا بده
در، روی من نبند به مهمان بها بده
اینقدر از غریبی و بیگانگی نگو
یک فرصتِ دوباره به این آشنا بده
حرف دلم به لکنتِ دیوار شد دچار
جرئت بیا به این دلِ بی دست و پا بده
ازهرکسی که خواسته ام یاری ام کند
پاسخ نداد خواهشِ من را، شما بده
قلب مرا گدای سِمج فرض کن، به من
یک کاسه صبر، محضِ رضای خدا بده
یا لااقل نگاه خود - آن باغ سبز را -
از لای در، نشانِ منِ مبتلا بده
بالی از ابروان سیاهت بگستران
با زاغ چشمِ خود خبر از ماجرا بده
غول چراغِ جادو اگر خواستی، فقط
یک آرزو کن از دل و من را ندا بده
درحیرتم که وسوسه ام کرد؟ یا که گفت؟
آن روز "دل به دخترکِ کدخدا بده"
ای شعر ایل! دختر آب آورِ اصیل!
انگیزه ای به چشمه ی طبعم بیا بده
از پشت دار قالی ات آوازِ نو بخوان
پایان به این سکوت بدِ دیر پا بده
"از راه آمد" اولِ این جمله جای توست
تنها به این (خبر) تو بیا (مبتدا) بده
آخر نیامدی و شنیدم که با خدا
گفتی جنون مُزمِن او را شفا بده!
پس دست خالی از دَم در راهی ام نکن
اخمی به من کن از غضب و ناسزا بده
وادار می کنی که بیایند مثل سیل
اصلاً نیا، بهانه به این اشکها بده...
سلام
رحلت پیامبر اکرم(ص) و امام حسن مجتبی(ع) و آفتاب هشتم امامت حضرت علی ابن موسی الرضا(ع) تسلیت باد
[گل]
سلام اپم[گل][گل]
سلام گلم[گل]
وبت عالیه[گل]
اگ با تبادل لینک موافقی خبرم کن[گل]
سلام عزیزم ممنونم
بله خانومی باعث خوشحالیه
شکر خدا برای شما گریه می کنیم
هر شب برای کرب و بلا گریه می کنیم
شکرانه محبت تو اشک دائم است
با هر بهانه ای، همه جا گریه می کنیم
از آخرالزمان به سلامت گذر کنیم
تا دل به روضه داده و تا گریه می کنیم
ما در بهشت دور شما حلقه می زنیم
عباس روضه خوانَد و ما گریه می کنیم
وقتی که از عطش لب ما خشک می شود
بر تشنگی طفل شما گریه می کنیم
یأبن الشبیب فَأبکِ علی الجدی الحسین
ما پای روضه های رضا گریه می کنیم
در کل کربلا به تجلی در آمدی...
بر قطعه های گشته جدا گریه می کنیم
گفتند رمز عاشقان شهادت توسل است
تا وصل جاده ی شهداء گریه می کنیم
شاعر: حسین ایزدی
سلام همشهری عزیز و گرامی
صبحت به خیر و نیکی
علیک سلام عمو خوبین؟
تا جگر ِ من به سوز و آه نیفتد
بَهر ِ علاجم کسی به راه نیفتد
با گُنَهَم چاه درست کردم و گفتم
یوسفِ من در تهِ این چاه نیفتد
خَلقاً و خُلقاً شبیهِ ذاتِ رسولی
کوفه محال است به اشتباه نیفتد
آه عقاب ِ علی مراقب ِ او باش
راکب ِ تو در دلِ سپاه نیفتد
حداقل کاش علی اکبر ِ لیلا
رویِ زمین پیش ِ چشم ِ شاه نیفتد
زود بلند شو پسر ِ ارشدِ بابا
تا به رویِ عمه ات نگاه نیفتد
زود بلند شو که اِبن سعد نخندد
بر پدر ِ تو از این به بعد نخندد...
[گل]
سلام
شبتون به خیر
پست جدید در باره یک بیمار روانی گذاشتم، خوشحال می شم مطالعه کنید [گل]
سلام
چشم
ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮐﻪ ﭘﻨﺠﺮﻩﺍﻡ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺻﺒﺢ ﺑﻮﺩ
ﻣﯽﺷﺪ ﺑﻪ ﺳﺎﯾﻪﻫﺎﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﺩﻝ ﺳﭙﺮﺩ
ﻣﯽﺷﺪ ﻣﺤﯿﻂ ﺧﺎﻃﺮﻩﻫﺎ ﺭﺍ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺮﺩ
ﻣﯽﺷﺪ ﺧﻄﻮﻁ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺭﺍ ﺷﻤﺮﺩ
ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﻧﻔﺴﻬﺎﯼ ﺁﻓﺘﺎﺏ
ﺧﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻟﺒﺎﻥ ﺷﺐ ﺁﻟﻮﺩ ﻣﯽﭘﺮﯾﺪ
ﻭﻗﺘﯽ ﻋﺒﻮﺭ ﺛﺎﻧﯿﻪﻫﺎ ﺳﺮﺩ ﺳﺮﺩ ﺑﻮﺩ
ﻣﻦ ﺩﺭ ﺗﻮ ﺿﺮﺏ ﻣﯽﺷﺪ ﻭ ﺁﺗﺶ ﻣﯽﺁﻓﺮﯾﺪ
ﻣﺠﺬﻭﺭ ﺍﺷﺘﯿﺎﻕ ﺳﻼﻣﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻮﺩ
ﺟﺬﺭ ﺑﻬﺎﺭ ﻭ ﺁﺋﯿﻨﻪ ﻣﯽﺷﺪ ﺑﻠﻮﻍ ﻣﺮﮒ
ﻣﯽﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺻﻮﺭﺕ ﮔﻞ ﻣﺨﺮﺟﯽ ﻧﻮﺷﺖ
ﮐﺴﺮ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺎﺩﻩ ﻧﻤﯽﺷﺪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﮒ
ﺩﺭ ﺧﺸﮑﺴﺎﻝ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﻣﯽﺭﺳﯿﺪ ﺍﺷﮏ
ﺟﻤﻊ ﺷﺐ ﻭ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﻃﻠﻮﻉ ﺑﻮﺩ
ﺭﺍﻫﯽ ﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺻﺪﺍﯼ ﺭﺳﺎﯼ ﻋﺸﻖ
ﻣﻨﻬﺎﯼ ﻫﺮ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻮﺩ
ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺷﮑﻮﻓﺎﺋﯽ ﻭ ﻇﻬﻮﺭ
ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺭﻭﯾﺶ ﻭ ﺗﮑﺜﯿﺮ ﻭ ﺍﻧﺘﺸﺎﺭ
ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﭼﺸﻤﻪ ﻭ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺁﺑﯽ ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻭ ﺁﺑﺸﺎﺭ
ﺍﻣﺸﺐ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻧﺎﻣﯽ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﭘﺎﮎ
ﮊﺭﻓﺎﯼ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﻣﯽﮐﻨﻢ
ﺩﺭﯾﺎﯼ ﭘﺮ ﺗﻼﻃﻢ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ
ﺑﺮ ﺳﺎﺣﻞ ﺳﮑﻮﺕ ﺗﻮ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﻣﯽﮐﻨﻢ
ﺩﺭ ﺩﻓﺘﺮ ﺣﺴﺎﺏ ﺧﻮﺩ ﺍﻣﺸﺐ ﻧﻮﺷﺘﻪﺍﻡ
ﺍﯼ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺣﻀﻮﺭ ﺗﻮ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺘﺎﺏ ﻓﺎﺻﻠﻪﻫﺎ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ
ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﺟﻤﻊ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻏﺮﻭﺭ ﺗﻮ
بویِ بهار نارنج
چایِ قند پهلو
قلیان با طعم هلو
فالِ حافظ تو کافههای شلوغ
رفتنِ زیارت بدونِ وضو
جمعهها ، قرارهای سرِ کوه
سینما
تاریکی
رفتن مدرسه
به دروغ
تختِ نرد
کری کری
بردنِ شرطِ بستنی
کوچههای بن بست
دودِ سیگارهایِ دزدیِ بهمن
یک تابستان
بویِ دریا
دست در دستهایِ تو
بوسه هم بوسههای تو
آخرین روز
هوسِ کلوچه ی نادری
رویِ شنها نوشتن
کمی زندگی
کمی زندگی
...
اسپند دود میکنم
این خاطرات نباید چشم بخورند
ﺧﯿﺮﻩ ﺍﻡ ﺩﺭ ﭼﺸﻢِ ﺧﯿﺴﺖ ﺣﺴﺮﺗﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ
ﻗﺒﻠﻪ ﺍﻡ ﺑﺎﺵ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ، ﻧﯿﺘﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ
ﺍﯼ ﮐﻪ ﺭﻭﯾﺎﯾﺖ ﺩﻟﯿﻞِ ﮔُﻨﮓِ ﻋﺼﯿﺎﻧﻢ ﺷﺪﻩ ﺳﺖ
ﺷﻌﺮﻫﺎﯾﻢ ،ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯾﻢ ، ﺧﻠﻮﺗﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ
ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺷﺎﻧﻪ ﯼ ﺍﺳﻄﻮﺭﻩ ﻫﺎ ﺑﺎﺭﯾﺪﻩ ﺍﻡ
ﺭﺩِّ ﺍﺷﮏِ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﺮ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ
ﻏﺮﻕِ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺷﺪﻡ، ﺍﺣﺴﺎس من ﺩﺭ ﺑﻨﺪ ﺗﻮﺳﺖ
ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻤﺖ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻟﺘﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ
ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺑﺎﺗﻮ ﻋﻼﻣﺖ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ !
ﺗﻮﯼ ﺗﻘﻮﯾﻤﻢ ﺑﻤﺎﻥ ﻭُ ﻋﺎﺩﺗﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ
ﮔﺮﭼﻪ ﻧﻘﺶِ ﻣﻨﻔﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﺍﯾﻔﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ
ﺩﺭ ﻏﺰﻝ ﻫﺎ ﺟﻨﺒﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺜﺒﺘﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ
ﺍﺯ ﻗﺮﺍﺭﻡ ﺑﺎ ﺗﻮ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺍﺳﺖ من ﺁﻭﺍﺭﻩ ﺍﻡ!
ﻻ ﺍﻗﻞ ﺩﻟﺸﻮﺭﻩ ﻫﺎﯼ ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ...
صبر کن عشق زمین گیر شود ، بعد برو
یا دل از دیدن تو سیر شود ، بعد برو
ای پرنده به کجا ؟! قدر دگرصبر بکن
آسمان پای پرت پیر شود ، بعد برو
باش با دست خودت آیینه را پاک بکن
نکند آیینه دلگیر شود؟ ، بعد برو
یک نفر حسرت لبخند تو را می بارد
خنده کن عشق نمک گیر شود ، بعد برو
خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد
باش تا خواب تو تعبیر شود ، بعد برو
ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺁﻳﻲ، ﺗﻤﺎﻣﺶ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ
ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻏﻴﺮ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ، ﺗﻤﺎﻣﺶ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ
ﺻﺪ ﺩﻭﺑﻴﺘﻲ ﺻﺪ ﻏﺰﻝ ﺩﺍﺭﻡ ﻭﺣﺘﻲ ﻳﻚ ﺑﻐﻞ
ﺷﻌﺮﻫﺎﻱ ﺧﻮﺏ ﻧﻴﻤﺎﻳﻲ، ﺗﻤﺎﻣﺶ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ
ﺿﺮﺏ ﻭ ﺁﻫﻨﮓ ﻏﺰﻟﻬﺎﻳﻢ ﺻﺪﺍﻱ ﭘﺎﻱ ﺗﻮﺳﺖ
ﺍﻳﻦ ﺻﺪﺍﻱ ﭘﺎﻱ ﺭﻭﻳﺎﻳﻲ، ﺗﻤﺎﻣﺶ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ
ﻭﺳﻌﺖ ﺁﺭﺍﻡ ﺍﻗﻴﺎ ﻧﻮﺱ ﺁﺭﺍﻡ ﺩﻟﻢ
ﺍﻱ ﭘﺮﻱ ﺧﻮﺏ ﺩﺭﻳﺎﻳﻲ، ﺗﻤﺎﻣﺶ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ
ﻋﺸﻖ ﻣﻦ ﻋﺸﻖ ﺯﻣﻴﻨﻲ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﺎﻭﺭ ﻛﻦ ﻋﺰﻳﺰ
ﻋﺸﻘﻢ ﺍﻳﻦ ﻋﺸﻖ ﺍﻫﻮﺭﺍﻳﻲ، ﺗﻤﺎﻣﺶ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ
ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺑﻴﺖ ﺑﺪ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺷﻌﺮﻡ ﻣﺎﻝ ﻣﻦ
ﺑﻴﺖ ﻫﺎﻱ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﻻﻳﻲ، ﺗﻤﺎﻣﺶ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ
از انسانها غمی به دل نگیر ؛ زیرا خود نیز غمگین اند
با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند
زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند؛
پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند...!
هرگز نمی فهمی چقدر قوی هستی ؛
تا اینکه قوی بودن ... تنها گزینه ی انتخابی تو باشد.
سلام اپم[گل][گل]ررررر
چشم الان میام عزیزم
سنگ هم از آسمان می بارید
جاذبه را کشف نمی کرد
نیوتن
از سیب
خاطره داشت
«آبا عابدین»
هه...
عادت کرده ایم
آنقدر که یادمان رفته است شب
مثل سیاهی موهایمان ناگهان می پرد
و یک روز آنقدر صبح می شود
که برای بیدار شدن
دیر است ...
لیلا کردبچه
امشب به سیر اشک خود نقش نگاران میزنم
هر دم بر این قلب سپید نقش سیاهی میزنم
آن یار عاشق کُش کجاست آن دلبر شیرین ما
آن شهریار بی مثال آن یار دلکش روی ما
گفتم چو بینم نقش او بر بی خیالی میزنم
یا رب ندانم سحر او بر زیر پیمان میزنم
هرکس ببیند روی من گوید به خود مجنون شده
سر بر گربیان کرده و گوشم به مردم کر شده
یا رب ندانن یار من آن دلبر جانان من
هم کیش من هم دین من هم مسلک و آیین من
هم جام من هم کام من هم مطرب و جانان من
از برق چشمش دشنه ای کوبیده اندر قلب من
سرو خرامان مرا در هیچ باغی نیست جا
برق نگاهش میکُشد در قلب من خوش کرده جا
از عمر من هرچند هست در جان او گردد اله
از عشق او مارا همین بس یک نظر باشد حلال
الهی هر از گاهی آهی از نهادم میکشم
تا آتش
بیش از این نسوزاند درونم را
و تو چه میدانی جهنم چیست
مرگ زیباست
و از یاد همه رفتن سهل است
آرام گرفتن زیباست
بودن و خون دل خوردن سخت است
آری
مرگ زیباست
اما افسوس که جاودان نیست
خزان آمد
و در گوش غنچه گفت
عمرت به سر رسید
با باغ وداع کن
غنچه،
شبنم داغی از دیده اش بریخت
از عمر کوتاه خویش
بر حال خود گریست
خاری در آن حوالی
این قصه را شنید
پس آه حسرتی از عمق جان کشید
گفت غنچه را
پندی زین خار گیر
هرگل در این چمن چند روزی که زیست
طعم خزان را لاجرم
در کام خود چشید
مرگ و زندگی دیریست باهمند
مرگ هم برای خود
نوعی زندگیست
برگی از درخت افتاد
و مرا به فکر فرو برد
قصه ی عمر انسان بی شباهت به آن برگ نیست
دمی عمر میکند
رشد میابد
به خیال خود عاشق میشود
و سرانجام لرزان و رنجور میگردد
و در آغوش خاک
به خواب میرود
و از همه زیباتر اینکه
به بوته ی فراموشی سپرده میشود
هر چقدر از احادیث کودکی بگویم
باز کم گفته ام
آن خنده های بلندم
در میان کدام گریه ها گم شد
آن دستان تکیده(که معلم دلش یارای زدنشان رانداشت)کو؟
خواب های شیرین کودکی را
تلاطم کدام امواج به سخره ی کابوس کوباند؟
مشق های دفتر زندگی ام را چه کسی خط زد؟
خسته ام
خسته ام
بگذار حدیث نامعتبر کودکی ام را به پایان ببرم
سلام
بر
همشهری
عزیز
و گرامی
سلام عمو
حالتون چطوره؟
کاش می دیدم چیست
کاش می دیدم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست
آه وقتی که تو لبخند نگاهت را
می تابانی
بال مژگان بلندت را
می خوابانی
آه وقتی که تو چشمانت
آن جام لبالب از جان دارو را
سوی این تشنه ی جان سوخته می گردانی
موج موسیقی عشق
از دلم می گذرد
روح گلرنگ شراب
در تنم می گردد
دست ویران گر شوق
پر پرم می کند، ای غنچه رنگین پر پر....
من، در آن لحظه که چشم تو به من می نگرد
برگ خشکیده ایمان را
در پنجه باد ،
رقص شیطانی خواهش را،
در آتش سبز !
نور پنهانی بخشش را، در چشمه مهر !
اهتزاز ابدیت را می بینم !!
بیش از این، سوی نگاهت، نتوانم نگریست !
اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست !
کاش می گفتی چیست؟
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست
[گل] فریدون مشیری [گل]
گرچه مستیم و خرابیم ، چو شبهای دگر
باز کن ساقی مجلس سر مینای دگر
امشبی را که در آنیم ، غنیمت شمریم
شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر...
کی کوه جوابی به دلم داد به جز سنگ؟
برده است مرا هر کسی از یاد به جز سنگ
یک عمر نشستم که بیفتد مگر آن سیب
از کوه غرورت مگر افتاد به جز سنگ؟
تقدیر چه می شد که خطی خوش بنویسد
در دفتر پیشانی فرهاد به جز سنگ؟
یک عمر به در گفتم و دیوار نفهمید
یک واژه بگو خانه ات آباد به جز سنگ!
بر بستر این رود گل آلود نشد، آه!
پیدا کند این ماهی آزاد به جز سنگ
ریشه ها را کنار بزنید
زیر بید مجنونی خاکم کنید
من باید بدانم این عشق
از کجا آب می خورد.
پروانـه هـا در پیـله دنیـارا نـمی فهمند
تـقـویـم هـا روز مبـا دارا نـمی فهمند
دریا بـرای مـردم صحرا نشیـن دریـاست
ساحـل نشینـان قـدر دریـا را نمی فهمند
مثل همـه مـا هـم خیـال زندگـی داریـم
امـا نـمی دانـم چـرا مـا را نـمی فـهمند
هـر روز سـیبـی در مسیـر آب می آیـد
دیگـر نیـا این شـهر معـنا را نمی فهمند
این مردمان مانـند اهـل کوفـه می مانند
انـدازۀ یـک چـاه مـولا را نـمی فـهمند
اینجا سه سال پیـش دست دارمـان دادند
این قوم درد اینجاست اینجا را نمی فهمند
فرسنگ ها از قیـل وقـال عاشـقی دورند
هنـد و سمـرقنـد و بـخارا را نمی فهمند
چاقـو به دسـت مـردم هشیـار افـتاده
دیـدار یوسـف بـا زلیخـا را نمی فهمند
از روز اول بـا تـو در پـرواز دانـستـم
پروانه ها در پیله دنیا را نمی فهمند