دلم برای حماقتهای هفده هجده سالگیم تنگ
شده!!
برای وقتهایی که بهترین خواننده هایم داریوش و
هایده بودن و
بهترین رمان دنیا بامداد خمار.
دلم برای وقتی که فکر میکردم هزار سال دیگر
فرصت دارم تا
صاحب رویایی ترین عشق دنیا باشم
دلم برای وقتهایی که بی دغدغه ساعتها
میخوابیدم و جز خواب
خوش هیچ خوابی نمیدیدم تنگ شده...
دلم برای روزهایی که تا چهل سالگی قرنها راه بود
و به نظرم سی
ساله ها خیلی گنده بودند تنگ شده.
دلم برای دغدغه ها و دلخوشیهای کوچک و
آرزوهای بزرگ تنگ
شده
. با بهترین درودهایم



. حضرت مولانا می فرماید :
.
. گفتا بمن در نیمه شب پنهان بیا پنهان برو
. در باغ پُر ریحان من خندان بیا گریان برو
.
. و بنده از این غزل . استقبال کرده ام . تقدیم شما
.
بر خوان ما گر آمدی میزبان بیا مهمان برو
. بر عهد و بر پیمان بیا با عهد و با پیمان برو .
. ای ناخدای با خدا تو نوح و کشتی بان ما
. هم ساحل و آرام ما این سان بیا طوفان برو
.
. با حوریان تو همنشین در سایه طوبا نشین
. بر خیز و بر کوثر ببین در سایه جانان برو
. ای مهربان با وفا ای شاهد صلح و صفا
. گر آمدی بر جای ما نیر بیا تابان برو
.
. گفتم به آن زیبا رخان دل میبری خندان ببر
. گر بشکنی هر دل مرا گریان بیا نالان برو
. افتاده دیدی و شکست صدها دل عاشق پرست
. بر حال زار عاشقان گریان بیا و گریان برو
.
. در پرتو گیسوی خود شب را نهان از دیده ها
. مهتاب زیبا را بگو پیدا بیا پنهان برو
. در گوشه ی میخانه ها بنشسته دیدم ساقیان
. ساغر همی دادند بما هُشیار بیا مستان برو
.
. گم کرده هم بازی خود آن کودک شیرین زبان
. خنده کنان با کودکان بازی کن و شادان برو
. در خاطرم بنشسته ای با هر نفس پیوسته ای
. خسرو بیا با ما بمان گر میروی خندان برو
.................................................
. بلاگ اسکای . خوان هشتم .
.......................................
بسیار عالی
لذت بردم ممنونم
هر روزه من سر میزنم
تا در به رویم وا کنی
من آنقدر در میزنم
با قلب و با ناقوس عشق
مجنون آن خانه منم
معشوق این خانه تویی
. با درودی مهربانانه
.
. ای کاش از این همه مهربانی که در چشم هایت
. آرام گرفته ، سهم دلتنگی مرا نیز میدادی تا این
. همه مدت ، ستارههای نگاهت را از پشت دیوار
. حسرت، دزدکی به تماشا ننشینم... [چشمک]
.
.. خسرو فیضی ..
..................................khane8tom.blogsky.com
. با درودی مهربانانه
. خواجه شیراز می فرماید
. دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمیگیرد
. ز هردر میدهم پندش ولیکن در نمیگیرد
. بنده استقبالی از این غزل ساختم . امید که مقبول افتد [گل]
. دلا باور همی دارم که این عشق سر نمیگیرد
. وگرگیرد به هجران است وزین خوشترنمیگیرد
. نگه بر منظرصیاد هر صیدی مکن ای دل
. کمند گورگیر بهرامی دگر یک گور نمیگیرد
. حکایت بر تو آوردم از این دوار بازیگر
. که صدعاشق کند مجنون و دست یک دلبرنمیگیرد
. چرا ظالم کند جور و جلو دارش نباشد کس
. عجب دارم من از داورکه داد ازظالم و کافرنمیگیرد
. بنوشا نوش بخش جانا شرابی تلخ و مردافکن
. که جز مردان راه عشق کسی ساغر نمیگیرد
. بگو اشک یتیمان را خدا دُر و گوهر فرمود
. عفاالله یکی دُر و گوهرراهم ز چشم ترنمیگیرد
. بشو با اشک دل از دفتر ایام نام آن فرهاد
. که ازبهر یکی شیرین دو صد کشور نمیگیرد
. دمی از شر و شور بگذر و آمرزش طلب خسرو
. که کس دنیای باقی را به شور و شر نمیگیرد
.
.. خسرو فیضی ..
............................... بلاگ . . اسکای . . خوان هشتم .
. با درودی صمیمانه

. کامنتی دارید که نام ارسال کننده آن ( یه دختر ) است !!!!
. بشما هُشدار داده که قوانین بلاگ اسکای چنین است و چنان است
. بنده کارشناسد ارشد ادبیات و زبان فارسی با سابقه 5 ساله فعالیت
. در بلاک اسکای هستم . این دختر خانوم . قادر بخواندن و درک
. پست های بنده نمی باشد !!! چگونه است تا کنون اعدام نشده ام ؟؟!!
. امان از نادانانی که خود را انشتین میدانند . . اغلب دوستان شما برای
. مدتی در خوان هشتم کامنت می گذاشتن . .
. شما هم امتحان کنید !!!
درود برشما
بله یه پیام انتقادی بود
ممنونم از حضور وتوجهتون
حتما امتحان میکنم
با درودی مهربانانه
.
. وقتی تو می گویی وطن من یاد زندان می کنم
. درد تن و جانم دگر با اشک درمان می کنم
. وقتی تو می گویی وطن سنگسار را یاد آورم
. گریم چو ابر پاره ای چون یاد انسان می کنم
. وقتی تو می گویی وطن از ظلم و جور بی سبب
. یاد زنان بی گناه در روزگاران می کنم
. وقتی تو می گویی وطن یا روسری یا تو سری
. یاد از اسید پاشان و هم یادی ز شیطان می کنم
.......................
. ابیاتی از تازه ترین سروده ام . . تقدیم شما . . [گل][گل]
.. خسرو فیضی ..
..........................
. خوان هشتم خسرو فیضی
درود بر خوان هشتم
تشکرات ویژه
. با درودی مهربانانه
.
. وقتی تو می گویی وطن من یاد زندان می کنم
. درد تن و جانم دگر با اشک درمان می کنم
. وقتی تو می گویی وطن سنگسار را یاد آورم
. گریم چو ابر پاره ای چون یاد انسان می کنم
. وقتی تو می گویی وطن از ظلم و جور بی سبب
. یاد زنان بی گناه در روزگاران می کنم
. وقتی تو می گویی وطن یا روسری یا تو سری
. یاد از اسید پاشان و هم یادی ز شیطان می کنم
.......................
. ابیاتی از تازه ترین سروده ام . . تقدیم شما . . [گل][گل]
.. خسرو فیضی ..
.......................... خوان هشتم خسرو فیضی
.
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...?

دیدم که به عرش، شور و شوقی برپاست

برپاگَرِ این بَزمِ شَعَف، ذاتِ خداست
گفتم به خِرَد چه اتفاق افتاده
گفتا که عروسی علی و زهراست
سالروز ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه علیهماالسلام مبارک باد
ممنونم برشمام مبارک باد
اگر آدمها،
غم را با هم تقسیم نکنند،
غم، آدمها را تقسیم مىکند...
مردى به نام اوه
فردریک بکمن
گاهی اوقات;
مجبوریم بپذیریم که
برخی از آدم ها
فقط می توانند در قلبمان بمانند
نه در زندگیمان...
گاهی اوقات;
مجبوریم بپذیریم که
برخی از آدم ها
فقط می توانند در قلبمان بمانند
نه در زندگیمان...
کسی که آلزایمر داره، آخرین چیزی که از یادش میره شعر و موسیقیه...
از فال گیری پرسیدم
چه میکنی؟
گفت:از حماقت انسانها
تکه نانی در می آورم !
اینها از منی که
در امروزم مانده ام،
فردایشان را میخواهند
من آموخته ام که مردم فراموش خواهند کرد شما چه گفتید...
فراموش خواهند کرد چه کردید...
اما هرگز فراموش نمی کنند که
چه حسی به آنها منتقل کردید.
" مایا آنجلو"
اندازه یه عمر فرصت لازمه تا بتونی چند دقیقه از بچگیتو فراموش کنی...
با بچه ها باید مهربونتر بود
خوشبختى جدا تعریفی نداره
یکى با یه دوچرخه خوشبخته
یکى با یه هکتار باغ آلبالو
اون یکى با آدم رویاهاش ..
دلت که راضى باشه خوشبختى ..
من آموخته ام که مردم فراموش خواهند کرد شما چه گفتید...
فراموش خواهند کرد چه کردید...
اما هرگز فراموش نمی کنند که
چه حسی به آنها منتقل کردید.
" مایا آنجلو"
دل من دیر زمانی ست که می پندارد،
« دوستی » نیز گلی ست
مثل نیلوفر و ناز ،
ساقه ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد
جان این ساقه نازک را
-دانسته-
بیازارد!
در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار،
هر سخن ، هر رفتار،
دانه هایی ست که می افشانیم
برگ و باری ست که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش « مهر » است .
#فریدون_مشیری
سلام کاش این دلتنگی ها وجود نداشت و برای کودکی کردن وقت زیاد
سلام
ای کــــــــــــاش
مرسی از حضور گرمت
از غربت آن غریب کن یاد

مسموم شد از زهر، جواد بن رضا
در حجره در بسته سپرد جان
شهادت مظلومانه جواد الائمه (ع) تسلیت باد
مطمئن باش

همون جوری که بر اثر یه اتفاق
همه چی رو ازدست میدیم
یه بار هم بر اثر اتفاق
همه چی رو بدست میاریم
امیدوارم امروز
همه اون چیزایی که
ناخواسته از دست دادی رو
به دست بیاری
خوش بُوَد یاری و یاری بر کنارِ سبزه زاری
مهربانان روی بر هم، وز حسودان برکناری
هر که را با دلسِتانی عیش میافتد زمانی
گو غنیمت دان که دیگر دیر دیر اُفتد شکاری
سعدی
زندگی باغی ست
که باعشق باقی ست
مشغول دل باش نه دل مشغول
بیشتر غصه های ما ازقصه های خیالی ماست
اگر فرهاد باشی همه چیز شیرین ست.....
درود دعوتی گلم
مرسی عزیزم
امیدوارم خداوند





برای امروزتون
سبد سبد
اتفاقهای خوب و خوش رقم بزنه
روز و روزگارتون خوش
و دلتون
از شادی لبریز باشه
ممنـــــــــــونم
امیدوارم خداوند





برای امروزتون
سبد سبد
اتفاقهای خوب و خوش رقم بزنه
روز و روزگارتون خوش
و دلتون
از شادی لبریز باشه
همچنین برای شما
با تو قدم زدن را
دوست دارم..
به جای خانه
برایت
جاده خواهم ساخت...
"احسان پرسا
درود سپاس ازحضورت وشعرارسالی زیبات عزیزم

شادباشی وخوب
روزت قشنگ
قربونت عزیزم شرمنده دیر سر زدم نبودم یه مدت
همیشه بخشی از آدم جایی جا می ماند .
آدم میرود اما بخش مهمی از او جایی جا می ماند ؛
در اتاق کودکی ؛
زیر درختانی یا در چشمهای عابری ؛ آدم نمیداند چه گم کرده است !
همیشه بخشی از او نیست ....
✨چیستا_یثربی
همیشه بخشی از آدم جایی جا می ماند .
آدم میرود اما بخش مهمی از او جایی جا می ماند ؛
در اتاق کودکی ؛
زیر درختانی یا در چشمهای عابری ؛ آدم نمیداند چه گم کرده است !
همیشه بخشی از او نیست ....
✨چیستا_یثربی
سلام شادی اول برو قوانین ومقرارات سایتی که توش بلاگ داری با دقت جز به جز بخون تا ازااسیب های ان مطلع شوی بعد اگر بازم وقتی قوانین ومقررات
:قلب
بلاک اسکای را خوندی اگر خواستی بمون یه دوست خیلی قدیمی
این دختر خوبو دوست قدیمیو مهربون من که اینقد به فکرمه احیانا اسم نداره بشناسمس

چشم اگه موفق شدم با این گوشی گوشکوبم برم سایتش حتما میخونمشون
مرسی خانومی
چه بوی خوشی میوزد از سمت آسمان
پَرپر هزار و یکی گنجشک بهارزا
بر شاخسار بلوطی که بالانشین است
و باز پناه جُستن پوپکی
پیالهی آبی ...
...
دارد از پشت نیزار این دامنه
صدای کسی میآید
کسی دارد مرا به اسم کوچک خودم میخواند
آشناست این هوای سفر
آشناست این آواز آدمی
آشناست این وزیدن باد
خنکای هوا
عطر برهنهی بید ...
...
سوسنها، سنجدها، بارانهای بیسبب
و پرندگانِ سحرخیز درهی انار
که خوشههای شبِ رفته را
به نور بوسه میچیدند
و من چقدر بوسه بدهکارم
به این همه رود، راه، آدمی...!
"سیدعلی صالحی"
از مجموعه: دعای زنی در راه که تنها میرفت
مرسی دنیا جون از متنای قشنگت وحضور گرمابخشت
چه بوی خوشی میوزد از سمت آسمان
پَرپر هزار و یکی گنجشک بهارزا
بر شاخسار بلوطی که بالانشین است
و باز پناه جُستن پوپکی
پیالهی آبی ...
...
دارد از پشت نیزار این دامنه
صدای کسی میآید
کسی دارد مرا به اسم کوچک خودم میخواند
آشناست این هوای سفر
آشناست این آواز آدمی
آشناست این وزیدن باد
خنکای هوا
عطر برهنهی بید ...
...
سوسنها، سنجدها، بارانهای بیسبب
و پرندگانِ سحرخیز درهی انار
که خوشههای شبِ رفته را
به نور بوسه میچیدند
و من چقدر بوسه بدهکارم
به این همه رود، راه، آدمی...!
"سیدعلی صالحی"
از مجموعه: دعای زنی در راه که تنها میرفت
با من برنـــــو به دوش یاغی مشروطه خواه
عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه
بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟
با من تنهــــا تــــر از ستارخان ِ بــــی سپاه
موی من مانند یال اسب مغرورم سپید
روزگار من شبیه کتـــــری چوپان سیاه
هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق
کنده ی پیر بلوطـــی سوخت نه یک مشت کاه
کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یک نفر باید زلیــخا را بیاندازد بــه چاه
آدمیزادست و عشق و دل بــه هر کاری زدن
آدم ست و سیب خوردن آدم ست و اشتباه
سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند
"دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه"
"حامد عسکری"
با من برنـــــو به دوش یاغی مشروطه خواه
عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه
بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟
با من تنهــــا تــــر از ستارخان ِ بــــی سپاه
موی من مانند یال اسب مغرورم سپید
روزگار من شبیه کتـــــری چوپان سیاه
هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق
کنده ی پیر بلوطـــی سوخت نه یک مشت کاه
کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یک نفر باید زلیــخا را بیاندازد بــه چاه
آدمیزادست و عشق و دل بــه هر کاری زدن
آدم ست و سیب خوردن آدم ست و اشتباه
سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند
"دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه"
"حامد عسکری"
با من برنـــــو به دوش یاغی مشروطه خواه
عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه
بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟
با من تنهــــا تــــر از ستارخان ِ بــــی سپاه
موی من مانند یال اسب مغرورم سپید
روزگار من شبیه کتـــــری چوپان سیاه
هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق
کنده ی پیر بلوطـــی سوخت نه یک مشت کاه
کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یک نفر باید زلیــخا را بیاندازد بــه چاه
آدمیزادست و عشق و دل بــه هر کاری زدن
آدم ست و سیب خوردن آدم ست و اشتباه
سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند
"دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه"
"حامد عسکری"
ما چشمه نوریم بتابیم و بخندیم







ما زنده عشقیم نمردیم و نمیریم
هم صحبت ما باش که چون اشک سحرگاه
روشندل و صاحب اثر و پاک ضمیریم
رهی معیری
با سلام
صبح شنبه
یک روز گرم تابستانی دیگه
شما بخیر و شادی
سلام از ماست دوست عزیزو گرامی
تابستونه اما هوای اینجا بسیار عالیه چون یه روز کامل بارونیو دلچسبو داشتیم جانون خالی
مرسی از حضور گرم و متن زیبات
ما بدان قامت و بالا نگرانیم هنوز
در غمت خون دل از دیده روانیم هنوز
جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت
بر همان عهد که بودیم، بر آنیم هنوز
به امید تو شب خویش به پایان آریم
آن جفا دیده که بودیم، همانیم هنوز
ای دریغا که پس از آن همه جان بازی ها
بر سر کوی تو بی نام و نشانیم هنوز
دیگران وادی عشق تو به پایان بردند
ما به یاد تو در این دشت روانیم هنوز
آرمیدند همه در حرم حرمت و ما
ساکن کوی خرابات و مغانیم هنوز
نو بهار آمد و بگذشت ولیکن من و دل
همچنان در تف آسیب خزانیم هنوز
بس شگفت است که با این همه تابش
چو نخست در پس پرده پندار نهانیم هنوز
ما از این چرخ کهن گرچه بسی پیرتریم
همچنان از مدد عشق جوانیم هنوز
اوستاد همه فن بوده و هستیم ادیب
با همان نام همان شوکت و شأنیم هنوز.
"ادیب نیشابوری"
این موسیقی
می افتد از دهان
تو اگر نخوانی.
"شمس لنگرودی"
از کتاب: گزینه اشعار شمس لنگرودی / انتشارات نگاه
مجموعه: شب، نقاب عمومی است / شعر 95
بخیههات
پاره شدن ، صورتت
افتاده ، لبهات
سیمانیشدن ، زبونت رو
گَرد گرفته ، انگشتهات
از جا در اومدن و
سینه ات ته نشینشده
و مادرت
تو رو یادش نیست ، معشوقه ات
اسمش رو عوضکرده ، میز کارت
رو دادن
به دستیارت و برادر زاده ات
میپرسه کجا
رفتی و در مترو تو روت
بسته می شه ،
تنه ها و سگ ها گند
می زنن حالت
و شام آخرت
باقی مونده توی بشقاب
و گیلاس شرابت
هنوز پُره ، و دستمالهات
تا خوردن و
بهترین دوستات دیگه
هیچ وقت بهت دوباره زنگ نمی زنن
مهلت همهی اشتراکهات
به سراومده و نامههات دارن
توی قفسه میسوزند و عکسهامون
آب میشن و میریزن
توی چاه کوچیک
زیرِ زمین
کمدهای پر از کفشهای
مارک ات تبدیل به درخت شدن
و پدرت ؛ تو رو
با یه اسم دیگه به یاد میاره و بچه هات
.
.
.
ما دو تا اما ، اما ما دو تا هیچ وقت نایستادیم
و هیچ وقت نایستاد
زمزمه ی” دوستت دارم” هات
توی گوش هام…
#جین ورلی
کنارت نیستم اما ؛
به تک تکِ ذرات معلق هوا ،
و به اکسیژن های در عبور ، سپرده ام که آغوشِ داغم را برایت بیاورند تا تمامِ خستگی ها و دردهای تنت بریزد ...
بوسه های از ته دلم را به دستانِ مهربانِ نسیم ، سپرده ام تا شب هنگام آنها را روی پیشانی و گونه های نازنینت بنشاند و حالِ این روزهای تو را بهتر کند ...
خوب باش ماهِ من !
خوب تر از همیشه ...
و فراموش نکن اینجا کسی هست که به اندازه ی تمام زمان هایی که تنها بوده ای ، انتظارِ لبخندِ تو را می کشد ،
کسی هست که به اندازه ی تمامِ آنها که نیستند ، تو را دوست دارد و به اندازه ی تمامِ آنها که رفته اند ، با تو خواهد ماند ،
کسی که می خواهد جهان نباشد اگر غمگین باشی !
بخند ماهِ من ؛
چشمانِ تو حیف است که غمگین باشد ،
بخند ...
تا تو هستی غمی نیست

می روی که خوشبخت شوی
و من
حال کودکی را دارم
که نخ بادبادکش پاره شده...مانده
برای اوج گرفتنش
ذوق کند
یا برای از دست دادنش
گریه...!
"محسن حسینخانی"
و درد
که این بار پیش از زخم آمده بود
آنقدر درخانه ماند
که خواهرم شد.
با چِرک پرده ها
با چروکِ پیشانی دیوار
کنار آمدیم
و تن دادیم
به تیک تاکِ عقربه هایی
که تکه تکه مان کردند
پس زندگی همین قدر بود؟
انگشت اشاره ای به دور دست ؟
برفی که سال ها
بیاید و ننشیند ؟
و عمر
که هرشب از دری مخفی میآید
با چاقویی کُند .
ماه
شاهد این تاریکیست
و ماه
دهانِ زنی زیباست
که در چهارده شب
حرفش را کامل میکند.
و ماهی سیاه کوچولو
که روزی از مویرگ های انگشتانم
راه افتاده بود
حالا در شقیقه هایم می چرخد
در من صدای تبر می آید !
در من
فریادهای درختی ست
خسته از میوه های تکراری
من، ماهیِ خسته از آبم !
تن مى دهم به تو
تور عروسی غمگین!
تن می دهم
به علامت سوالِ بزرگی
که در دهانم گیرکرده است
پس روزهایمان همین قدر بود ؟!
و زندگی آنقدرکوچک شد
تا در چاله ای که بارها
از آن پریده بودیم
افتادیم .
#گروس عبدالملکیان
Elham:
برایم شعر بفرست
حتی شعرهایی که عاشقان دیگرت،
برای تو میگویند؛
میخواهم بدانم
دیگران که دچار تو میشوند
تا کجای شعر پیش میروند،
تا کجای عشق،
تا کجای جاده ای که مَن
در انتهای آن ایستاده ام...
تو تمام منی
من تمام اندوه سالخورده زنان سرزمینم
که از سر ناچاری
ردپای عشقشان را در فالها دنبال میکنند
شاید روزی برگردد
شاید دوباره مرا بخواهد
شاید مرغ عشقها
و قهوهها
و تاروتها
یک بار راست بگویند
ولی هیچ مردی
هیچ وقت به آغاز قصه برنگشت
به لبخندم اعتماد نکن
زخمی با من است
که با هیچ دروغی درمان نمیشود
تا روزی که هنوز
زنان غمگینی هستند
که با صدای زنگ تلفن
بغض میکنند.
"نیلوفر لاری پور"
از کتاب: بی من فروغ نخوان
درود سپاس ازحضورت واشعارارسالی زیبات گلم
شادباشی وخوب
روزگارت خوش
جهان را در موج چشمان تو می شنوم
آنگاه که تکرار بر سرم آوار است
هرم دستان ابریشمی ات
آتش به جان خسته می دمد
با تو
روشنی هست
عشق هست
و
"خدایی "نزدیکتر به من
تا
بمانم...
((رویا عمران پور))
هوای بیتو پریدن نداشتم، آری
بهانه بود همیشه شکسته بالیِ من
- محمدعلی بهمنی -
تو اینجا نیستی
و گم شده ای
اما هنوز لبخندت اینجاست و
روی صندلی روبرویم نشسته است
تو اینجا نیستی
اما بعد از تو
رنگ گیسوانت
تن صدایت و
بوی تن ات را
برای تنهایی و اتاقم جا گذاشته ای
تو این جا نیستی
اما آنکه
در این خانه و
روی پاشنه ی در و
در بستر و
در خواب با من است
مرا
صورت عشق تو
تنها نمی گذارد
"شیرکو بی کس"
مترجم: مختار شکری پور
از کتاب: تو اینجا نیستی اما / انتشارات نگاه
شیرکو بی کس
شیرکو بی کس - شاعر کردستان عر اق