برای بودن با تمام مردم دنیا
چقدر حیف است که من میمیرم و
غواصی در عمق اقیانوس ها را تجربه نمی کنم
میمیرم و حداقل یکبار زمین را از روی کره ماه
نمی بینم!!
دلم می خواست چند کلیسا ،معبد و مسجد بزرگ
جهان را می دیدم
و دلم می خواست یکبار هم که شده تا ارتفاعی
بلند پرواز می کردم
دلم می خواست های من زیاداند٬
بلنداند٫
طولانی اند٫
اما مهم ترین دلم می خواست های من این است
که:
انسان باشم٬ انسان بمانم و انسان محشور شوم!
چقدر وقت کم است تا وقت دارم باید مهر بورزم ٫
وقت کم است باید خوب باشم
مهربان باشم
و دوست بدارم همهٔ زیبایی ها را!
. با درودی مهربانانه .
.
. میخواهم چشمانم را درانتظارتو قاب بگیرم
. و میان لحظههای بیکسی پرسه بزنم
. میخواهم با تولد بیوفایی ها اُنس بگیرم تا
. آزار جدایی ، آزارم ندهد .
. چتری از تلخی بر سرم سایهسار می کنم
. تا نالههایم با هر نفس به فریاد رسد !! .
. با این همه نا امید نیستم . . شاید تو برگشتی !!
. راستی نگفتم ، خورشید امروز چگونه برایم طلوع کرد!!
.
.. خسرو فیضی ..
................................
به تو فکر می کنم ؛
در بی کرانه ی دور افتاده ترین جزیره ،
لابلایِ سکوتِ وحشیِ نهنگ ها ،
در غروبِ نارنجیِ بِکرترین ساحل ...
جایی که جز من و تو ، هیچ کس آنجا نیست !
با تو زندگی می کنم ؛
در خلوتِ عاشقانه ی یک اتاقکِ چوبی ،
در همسایگیِ مهربان ترین دریا ،
و زیرِ نگاهِ نجیب ترین آسمان .
با ستارگانی که عشق می پاشند ،
ابرهایی که مهر ، می بارند و
صخره هایی که آوایِ جاودانگی سر می دهند ...
چشمانم را می بندم ؛
تو را در آغوش می گیرم و دنیایِ کوچکِ غمگینم ، جهانِ خیال انگیز و عاشقانه ای می شود که از قرن هایِ دور ، با تو در آن زندگی می کنم .
من ؛
از قرن هایِ دور ، با تو هم قسم شده ام ،
از قرن هایِ دور ، سهمِ تو بوده ام ،
و قرن هایِ زیادی ست ، که تو را دوست دارم .
تو یادت نیست ...
ما در جهانِ دیگری ؛
سالهاست که هم خانه ایم ..
الان یه چیزایی یادم اومد چطوری هم خانه ی قدیمی
از تنگنای محبس تاریکی
از منجلاب تیره این دنیا
بانگ پر از نیاز مرا بشنو
آه ای خدای قادر بی همتا
“فروغ فرخزاد”
حالِ خوبتان را
نه از کسی طلب کنید
نه برایش به این و آن رو بزنید
و نه حتی منتظر معجزه باشید
قدری تلاش کافیست
برای داشتنش
این شمایید که میتوانید
روحتان را مملو از آرامش کنید...
. با درودی مهربانانه .
.
. باران با ترنم زیباش تمام تردیدهای مانده در دلم را شست
. شب که از راه رسید مهتاب قصه دلدادگیاش را برایم گفت
. ستاره چشمکی زد و ابر دوباره غرید . بغض اش شکست
. و باران ساز خود را در ناودان خانه ها چه زیبا می نواخت
. این بار دلش بحال من سوخته بود [قلب شکسته]
.
.. خسرو فیضی ..
.............................
. با درودی مهربانانه .
.
. هوا دلگیر و دل غمگینتراز شب های تنهایی.
. و باران است غمگینتر ازآن . . تو چه میدانی ؟؟!!
. تا که در ناودان های کوچه های
. ما خوش نوازد چنگ با قانون
. دل بشکستهای دارم که از دنیا . . .
. فقط سرشار خاطرات اوست
.
.. خسرو فیضی ..
................................
. با درودی مهربانانه .
.
. تو خورشید را به دست های کوچکم می بخشی
.
. و بیاعتنا به تمام گل های پژمرده باغچه
.
. در کوچکی گلدان تنهایی من گل میکاری
.
. حیف که مثل همیشه زمان وداع فرا میرسد
.
. و با اینکه دیر آمدهای . . زود میروی . به دستانم نگاه میکنم
.
. باز من میمانم و غنچههای نیمه باز تنهاییام . [قلب شکسته]
.
.. خسرو فیضی ..
..........................
سعی کن آنقدر کامل باشی
که بزرگترین تنبیه تو
برای دیگران
گرفتن خودت از آنها باشد
خوشیهای بزرگ زیاد مهم نیستند !
مهم اینه که آدم بتونه با چیزهای کوچک خیلی خوش باشه ...
بابا جون من رمز بزرگ خوشبختی رو پیدا کردهام و آن این است که باید برای حال زندگی کرد و اصلا نباید افسوس گذشته رو خورد و یا چشم به آینده داشت بلکه باید از همین لحظه بهترین استفاده رو برد ...
آدمها
ممکنه چهره تو رو فراموش کنن؛
اما هرگز حسى که
در وجودشون ایجاد کردى
رو از یاد نمیبرن ...
. با درودی مهربانانه
.
. تو از دور میآیی با وسعت مهتاب
. برای من تو مهربانی را می کنی معنا
. چونان جویباری در پیچ و خم کوهساران
. ترانه زیر لب خوانی و نگاهت می کند معنا
. به من میگوید همین شب ها
. چه پر شور است عشق ما
. دلم پر میشود از شوق برای دیدن فردا
.
.. خسرو فیضی ..
...................................
. با درودی مهربانانه
.
. به پیشواز گام هایت میآیم . تو با هر قدم ، زمین خسته را
. زیر پایت بیدار میکنی و من با تمام خستگی طنین گام هایت را
. از برمی کنم . شاید تو بهترین نقاش طبیعت باشی
. که از رنگی جز سبز پرهیز می کنی
.
.. خسرو فیضی ..
.................................
. با درودی مهربانانه
.
. شبانههای تنهاییات پر ستاره باد
. دلواپسیهایت را آرام و قرار باد
. هزاران امید سایه ناامیدیهایت باد
. صدها هزار لبخند مهمان لبان تو باد
. اما در میان تمام این هزاران هزار
. تنها نام من در قلبت جاودان باد
.
.. خسرو فیضی ..
......................................
. با درودی مهربانانه
.
. از دهکده ای دور نوری منعکس می شد ! نزدیک تر رفتم
. تا سرانجام به آن رسیدم . آینه ای زیبا بود که پهلوی آن
. گل های یاسمن و شقایق و نسرین روئیده بودند !!
. و همه جا این عطر بوی تو بود که هوا را خوشبو کرده
. بود !! سجاده ام را گشودم با عطر روی تو وضو ساختم
. ای مهربان کجایی در پی قبله ام میگردم !! [گل]
.
.. خسرو فیضی ..
..............................
. با درودی مهربانانه
.
. بیا تا خاطرات از دست رفته مان را تصویر کنیم !!
. آن میز و نیمکت خط خطی شده و مشق های شبانه
. الفباهای تکراری و دست به سینه نشستن ها را تکرار کنیم !!
. یادت هست . زنگ املا لغت های سخت را بهم میرساندیم !!
.
. اینک سال هاست که املای زندگیم را غلط نوشته ام . . [قلب شکسته]
.
.. خسرو فیضی ..
..............................
. با درودی مهربانانه
.
. عشق یعنی این که بدون تعصب و دغدغه هر درختی
. را که دیدم در آغوش بگیرم ، هر گلی را ببویم
. و هر کوهی را بازیگاه بدانم و تنها یک تردید را در دل
. نگه میدارم: طلوع خورشید زیباتر است یا غروب آن [گل]
.
.. خسرو فیضی ..
.............................
. . با درودی مهربانانه
.
. تو ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺵ
. ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﯽ
. ﺑﺎﺧﺪﺍﯾﺖ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻥ
. ﺷﮑﺮﮔﺰﺍﺭﺵ ﺑﺎﺵ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺧﻮﺩﺕ ﻓﺎﺭﺳﯽ
. ﺧﺪﺍ حرف هایت را می فهمد
. ﻧﺘﺮﺱ ﺧﺪﺍ ﻋﺮﺏ ﻧﯿﺴﺖ
. ﺗﻮﺣﻖ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺭ
. ﺩﻟﯽ ﺭﺍ ﻧﺸﮑﻦ
. ﻏﻤﮕﯿﻨﻲ ﺭﺍ ﺷﺎﺩ ﮐﻦ
. ﻣﺮﯾضی ﺭﺍ ﻣﺪﺍﻭﺍ
. ﺗﻮ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﺗﻮﺍﻧﺖ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺵ
. ﻭ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﻦ
. ﺑﺨﺪﺍ ﺧﺪﺍ ﻫﻤﯿﻨﺠﺎﺳﺖ
. ﺩﺭ ﺩﻝ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺍﻓﮑﺎﺭﺕ
. خدا فقط در دین ات نیست
. خدا فقط در مذهب ات نیست
. خدا فقط در نمازت نیست
. خدا همه جا شاهد اعمال توست
.
.
دلتنگم از فرزانگی
دارم سر دیوانگی
کز خود دهم بیگانگی
هم خاص را هم عام را...
(قاآنی)
دستانش را که میگیــرم
نبض زندگیـ ام
شروع به تپیدن میـکند :)
و زندگیـ از #نو آغاز می شود
با تو من
یک شهر فرشته می شوم
با من باش
نزدیک تر از هوائی که مرا احاطه می کند
همان اندازه بی هوا
همان اندازه لازم...
باید بروم.
دلتنگ که شدی
گلدانِ کوچکِ پشت پنجره را ببوس...
من
یک روز که خیلی دلتنگت بودم
دلم را
همانجا
خاک کردم...
. با درودی بیکرانه . .
. دلالان خرید و فروش اتومبیل از چندین روز مانده به ماه محرم داربست بزرگی بر
. پا می کنند با پرچم های حسینی !! رنگارنگ !! ولی اغلب سیاه اینان که سالی 355
. روز نزول میدهند ، دروغ می گویند ، در خرید و فروش ماشین ها هزاران نیرنگ دارند
. دکه چای صلواتی هم بر قرار می کنند !! و مثلاً عزا دار حسینی هستند !! و البته
. روز به روزهم وضع مالی اشان بهتر میشود اگر از خودشان هم بپرسید چطوری
. پولدار شدی میگه . (( هرچی دارم به برکت نوکری اباعبدالله حسین دارم !!! ))
. در حقیقت نه تنها حسین ابن علی را نمی شناسد . از فلسفه حماسه عاشورا
. هم چیزی نمیداند . متاسفانه اکثر عزاداری ها به همین شکل است . . همتی
. باید برای شناخت ( حسین ابن علی کیست ؟ چه می گوید ؟؟ چه می خواهد ؟؟
. چراعاشورا بوجود آمد و چرا حماسه شد ؟؟ ) چه باید کرد ؟؟ نظرات ارزشمندتان
. را برای وبگاه ( خوان هشتم ) در بلاگ اسکای ارسال کنید . متشکرم . [گل]
........................................
ساعتهای شنی
تو را بخاطرم می آورد
که ذره ذره آمدی
در جان و روح من
و من که ذره ذره پرشدم از
عشق و شعر و نفس تو
تو خالی شدی از عشق
من اما لبریز شدم از تو
ساعت های شنی
تو را بخاطرم می آورد
همانقدر نزدیک
همانقدرنشسته در جان
اعظم جعفری
چند نفر با من دشمن خواهند شد
اگر بفهمند
آنکه تو را از چنگشان در آورده
من بودم ؟
همین حالا هم
نفرینهای سرگردانشان را
دور خودم حس می کنم
از این متمدن بازیها که بگذریم
در عشق
هنوز قانونهای بدَوی حکمفرماست
با اینهمه رقیبِ سرسخت
چاره ای جز شبیخون نداشتم
برای من
عشق یعنی
پیروزی یا شکست
در جنگی نابرابر
افشین یداللهی
Khili matn ghashangi booood....
ممنونم حدیث جان باعث خوشحالیه مورد پسندته خانومم
. با درودی مهربانانه
.
. درد ما این است که ماه محرم را ماه درآمدها و بخور بخورها شناخته ایم !!! اعمالی
. را که شاهدم می گویند 90% مردم ایران از فلسفه حماسه عاشورا هیچ نمیدانند
. آنچه آخوندها ازدوران صفویه ساخته اند را قبول دارند . بدین گونه است که حقیقت
. حسین و حماسه اش ناشناخته مانده است . [ناراحت]
.
. وقتی ازراننده تاکسی خواستم ضبطش را روشن کند گفت: جوان مگه مسلمان
. نیستی؟ امروز روز اول محرم است!!
. فکر کنم بخاطر همین کرایه ام را دو برابر حساب کرد [تعجب][عصبانی]
.
. شاید فردا از عاشورا و امام حسین از پیرزن کارتن خوابی که تا صبح جلوی
. حسینیه از درد به خود پیچیده بود را بپرسم [گریه]
.
.. خسرو فیضی ..
...............................
پدر خیال می کرد
آدم وقتی درحجرهء خودش تنها باشد تنهاست.
نمیدانست که تنهایی را فقط در میان جمع میشود حس کرد...
عباس_معروفی
شیرین ترین توت ها ، پای درخت میریزد
در حالی که ما برای چیدن توت های کال ، چشم به بالا ترین شاخه ها دوخته ایم...
"این است حکایت ندیدن بهترین ها"
برای صدقه دادن، توی جیبهایمان بدنبال کمترین مبلغ میگردیم..!
اونوقت ازخداوند بالاترین درجه نعمتها را هم میخواهیم...!!
چه ناچیز می بخشیم..
وچه بزرگ تمنا میکنیم...
یه وقتایی دو قدمی هدفت هستی ولی دیگه نمیخوای تلاش کنی، نه اینکه نتونی نه یه وقتایی دیگه ارزشش رو نداره ...!
گفتم: آمین
پیش از آنکه دعا کنم
پیش از آنکه آرزوهای رنگارنگم را
رو به رویم بچینم و یکی را انتخاب کنم.
همه چیز را به خودش واگذار کردم...
می دانستم که بیشتر از خودم
نگران من است و می داند که
رویاهای من پر از کوچه های بن بست
و تاریک و بی فانوس است
و اگر کسی دستم را نگیرد…
چشم هایم را بستم
و از ته دل گفتم: "آمین"
چرا که می دانستم
یکی آن بالا مرا دوست دارد
اثر انگشت ما
از قلب هایی
که لمسشان کردیم
هیچ وقت
پاک نمی شود...
پس تا میتوانیم دل های بیشتری
با محبت کردن به دست بیاوریم ...
دل به دل راه ندارد
که به عینی دیدم
دل من غرق در اشوب
و لبش خندان بود..
عاشقی را چه نیازی است به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی ..
درود شعروتصویر عاااالی
دعوتی گلم
مرسب دنیا جون
باکمال میل
برای همه دعا کنید مثل پروردگار
که مهربانیش بر همه
سایه افکنده است
ای دوست مرا دعا کن شاید نزدیکتر از من به
خدا ایستاده ای
هیچ وقت به خداوند نگویید
مشکل بزرگی دارم ...
کافیست به مشکلتان بگویید
خدای بزرگی دارم
+درود برشما عالیییییییییییییییی بود
ممنونم عزیزم
لازم هم نیست شعر بگویی
فقط باش
بخند
حرف بزن
این یعنی شعر
یا نه
راه برو
من نگاهت کنم.
عباس معروفی
. با درودی مهربانانه
.
. برترین و زیباترین درودها بدرقه راه مسافر کوچک این لحظه باد
. لحظهای که بیتردید در پس پوستانداختنها
. و خاک گرفتگیها دستانم را در جستوجوی قلمی
. رهسپار مرز بینهایت میکند
. و میگوید: . . بنویس! به یاد و خاطره آنکه با آمدنش
. بهار را برایم معنا کرد [گل]
.
.. خسرو فیضی ..
...................................
. با درودی مهربانانه
.
. در جستوجوی یک تلنگر ، به دنبال ترنم باران
. این حُسن مهربان واژههای بکرِ پاک شده در زمان
. را به دام میاندازم
. میخواهم اشک هایم را پس بگیرم !!
.
.. خسرو فیضی ..
.................................
. با درودی مهربانانه .
.
. کاش میدانستم اکنون در چه حالی هستی ؟!!
. تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه ؟؟
. نشستی پای اشک گریان شمعی تا سحرگاهان ؟؟ .
. هلا ای نازنین مردم به روی بام هاتان هیچ دانه میریزید ؟؟
. تا کبوتر بچه ها را زندگی شیرین و خوش آید ؟؟
. تو اصلا دیده ای آن کودک گریان همسایه ؟؟
. آیا هیچ می خندی ؟؟ .
. صدای خندهایت را دلم شاد است !! [چشمک][گل]
.
.. خسرو فیضی ..
.............................
بهترین آرزو این نیست که
برای یکى بخواى
به عشقش برسه؛
بهترین آرزو اینه که آرزو کنى
تنهاییش پر از آرامش باشه.
آدما میان و میرن[گل]
حتی اگر فرشته هم باشی
بازم همیشه یکی پیدا میشه که
از صدای بال زدنت خوشش نمیاد!
پس بی خیال حرف مردم
کاری که دوست داری رو انجام بده...
گذشته عزیز، از زدن روی شانه های من دست بردار،
من نمی خواهم به عقب نگاه کنم...
. با درودی مهربانانه
.
. گاهی یکدیگر را خیلی اتفاقی میدیدیم . حالا امروز
. آن اتفاق ها را عمداً رقم میزنیم . اتفاقاً خیلی وقت است
. که هر دونفرمان می دانیم که دیگر خیلی اتفاقی نیست انگار
. بین ما یک اتفاق هایی افتاده ، هیچ حواست هست؟ ! [چشمک][گل]
.
.. خسرو فیضی ..
..................................
. با درودی مهربانانه
.
. بخاطر دارم آن شب با یک چتر زیر باران
. و نور چراغ های یک در میان روشنِ خیابان
. ساکت . . اما پر از گفتنی ها بودیم . . افسوس
. نگفته رفتی و حالا من هستم و باران
. من هستم و خیابان... و یک شهر پر از تنهایی . [قلب شکسته]
.
.. خسرو فیضی ..
..............................
. بادرودی مهربانانه
.
. آری ملت ما فقیرترین مردم جهان است
. اما نه فقیر مالی بلکه فقیر فرهنگیست
خدا کند انسان زیر خط فقر باشد اما زیر خط فهم نباشد [نیشخند]
.
.. خسرو فیضی ..
.............................
من به پایان دنیا
اهمیت نمیدهم
چون دنیای من بارها تمام شده
و صبح روز بعد
دوباره از نو آغاز شده است
#چارلز_بوکوفسکی
همین تو
که حتی فکرش را هم نمیکنی
میتوانی دلیل حال خوبِ
یک نفر باشی …
خودت را دریغ مکن
صدای پای محرم به گوش می آید
بگیر دست مرا به حق ماه عزات
بیا و روی مرا بر زمین مزن ارباب
مرا چهل شب دیگر رسان به کرب بلا
صلی الله علیک یا سید الشهدا
شده ام ابر که با گریه فرو بنــــــشانم
آتش صاعقه ای را که خود افروخته ام
*فاضل نظری