هر شب،
دستانم قلبت را می فشارد
ودل به دلت بیدارم
وهمه شب،
جستجو می کنم
لمس انگشتانت را میان گیسوانم
تا آرام و مطمئن به خواب روم
بی تو
باز به وصل خیال تو دل به جاده تنهایی زده ام
وکوله بارم پر از یاد توست
تا مبادا دراین جاده غریب گم شوم
چه جاده غریبی است
هرچه پنجره در خانه بود را باز گذاشته ام
نکند آهسته از کوچه عبور کنی
و من صدای قدم هایت را نشنوم!
نکند جا بمانم از طنین قدم هایت
قفسم را مشکن
تو مکن آزادم...گر رهایم سازی بخدا خواهم مرد
من به زنجیر تو عادت کردم
بارها در پی این فکر که در قلب توام با تو احساس سعادت کردم
بخدا خوشبختم .....