ترجیح میدهم با تو بدون چتر
زیر باران بروم
زیرِ باران گرمای نگاهت
و وکیلم دلم...
و حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان
نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد...
پس محکوم شدم به تنهایی و مرگ...
کنار چوبه دار از من خواستند تا آخرین خواسته ام را بگویم
و من گفتم به تو بگویند که
«دوست دارم»
تکه ای از ابر بی باران امید را
بزیر می آورم و
در آسمان خیال رها می کنم
تا شاید دوباره بر کویر خشکیده احساس ببارد
و گلهای عشق دوباره شکوفا شوند
هرروز با این رویا دلخوشم اما...!!!
اما می ترسم تند باد سرنوشت
ابرهای رویای مرا با خود ببرد
و کویر احساسم همیشه کویر بماند.