تا چشم کار میکند ، نـــــــــــیستی ...
این غم انگیزترین چــــــــــــــــــــــــــیزیست ،
که مــــــــــــــــــــــیشد دیــــــــــــــــــــــــــــــــــد ...
کاش کـــــــــــور بــــــــــودم ،
چشمـــانم را بـــــــــی حضورت نـــــــــــمی خواهم ... !
دلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتنگی نــــــــــــــــــــــــــــــــــــبودنت را ،
به رخ لــــــــــــــحظه هایم مــــــــــــــــیکشند ... !!!
سلام شادی جون
من لینکت کردم
اگه خواستی ب اسم وبم بلینک...
سلام عزیزم
ممنونم
خوشحال میشم
انـدوه که از حــد بگــذرد جایش را میدهد به یک بیاعتنایی مـزمـن!
دیـگه مـهـم نـیـســت بـودن یا نـبـودن!
دوست داشتن یا نـداشتن!
دیگه حسی تو رو به احساس کردن نمی کشاند!
کـاش مـی فـهـمیـدی .... قـــــ ــــهـر میـکنم تـا دسـتـم را
مـحـــــــ ـکمتر بگیـری و بـلـنـدتـر بـگـویی
بـمــــ ـــــان...
نـه ایـنـکـه شـانـه بـالا بـیـنـدازی ؛
و آرام بـگویـى: هـر طور راحــــــ ـتـى ...
گاهــی آدَم میمانَد بین بودَن یا نَبودَن!
بـِـ ه رفَتَن کـِـ ه فِکــر می کُنی اِتِفاقـــی می اُفتــَـد کــِـ ه مُنصَرِف می شَوی…
میخـواهـــی بِمانـــی، رَفتــــــاری می بینـــی کــِـ ه اِنگـــــار بایَد بــِـرَوی!
این بِلاتَکلیفــــی خودَش کُلــــی جَهَنـــــــــَــــــم اَست!!!...[رضایت]
گاهــی آدَم میمانَد بین بودَن یا نَبودَن!
بـِـ ه رفَتَن کـِـ ه فِکــر می کُنی اِتِفاقـــی می اُفتــَـد کــِـ ه مُنصَرِف می شَوی…
میخـواهـــی بِمانـــی، رَفتــــــاری می بینـــی کــِـ ه اِنگـــــار بایَد بــِـرَوی!
این بِلاتَکلیفــــی خودَش کُلــــی جَهَنـــــــــَــــــم اَست!!!...[رضایت]
گاهــی آدَم میمانَد بین بودَن یا نَبودَن!
بـِـ ه رفَتَن کـِـ ه فِکــر می کُنی اِتِفاقـــی می اُفتــَـد کــِـ ه مُنصَرِف می شَوی…
میخـواهـــی بِمانـــی، رَفتــــــاری می بینـــی کــِـ ه اِنگـــــار بایَد بــِـرَوی!
این بِلاتَکلیفــــی خودَش کُلــــی جَهَنـــــــــَــــــم اَست!!!...[رضایت]
گاهــی آدَم میمانَد بین بودَن یا نَبودَن!
بـِـ ه رفَتَن کـِـ ه فِکــر می کُنی اِتِفاقـــی می اُفتــَـد کــِـ ه مُنصَرِف می شَوی…
میخـواهـــی بِمانـــی، رَفتــــــاری می بینـــی کــِـ ه اِنگـــــار بایَد بــِـرَوی!
این بِلاتَکلیفــــی خودَش کُلــــی جَهَنـــــــــَــــــم اَست!!!...[رضایت]
گاهــی آدَم میمانَد بین بودَن یا نَبودَن!
بـِـ ه رفَتَن کـِـ ه فِکــر می کُنی اِتِفاقـــی می اُفتــَـد کــِـ ه مُنصَرِف می شَوی…
میخـواهـــی بِمانـــی، رَفتــــــاری می بینـــی کــِـ ه اِنگـــــار بایَد بــِـرَوی!
این بِلاتَکلیفــــی خودَش کُلــــی جَهَنـــــــــَــــــم اَست!!!...[رضایت]
عجبــــ وفـــایـــی دآرد این دلتنگــــی...!
تنهـــــاش که میـــذآریـــی میــری تو جمـــع و کلّی میگـــی و میخنــــدی...
بعد کـــه از همه جـــدآ شدی از کـُنـــج تآریکـــی میآد بیرون
می ایستـــه بغـــل دستــتــــ ... دســتـــ گرمشـــو میذاره رو شونتــــ
بر میگـــرده در گوشــتـــ میگـــه:
خـــوبــی رفیـــق؟؟!!بـــآزم خودمـــم و خـــودتــــ ..
خاکستر گفت:
آتش را مى بخشم
ولى تبر را هرگز..
کابوس امشبم شده ای تو ؛
دوم شخص مفردی که زمزمه ی دوستت دارم را در گوشم نجوا
میکرد
و حال میگوید برو …
تک فعلی که هیچگاه انتظار شنیدن صیغه ی امرش را نداشتم !
من به قلبم افتخار می کنم
با آن بازی شد !
زخمی شد !
به آن خیانت شد !
سوخت و شکست !
اما به طریقی هنوز کار می کند . . . !
حتما نباید بگه برو ...
اگه روزت شب میشه
شبت روز و حالتو نمیپرسه...
یعنی ...
به سلامت..
یعنی...
هرررررری
یعنی ...
تو دیگه کهنه شدی...
بهتر از تو جاتو گرفته...
بعضی وقتهــآ...
از شدت دلتنگیــــ ،
گریهــ کهــــ هیچ...!!!
دلــ♥ــَت می خــوآهــَد ؛
هــآی هــــآی بمیــــری....
خیالت راحــتـــــ . . .
شکسـ ــــته ها نفرین هم بکـ ــنند ،
گیرا نیسـ ــت …
نـــفرین ،
ته ِ دل می خـ ــواهد
دلِ شکسـ ــته هـ ـــم که دیگر
ســــر و ته ندارد ...
سر ِ خود را مزن این گونه به سنگ ،
دل ِ دیوانه ی تنها ! دل ِ تنگ !
منشین در پس این بهت ِ گران
مدران جامه ی جان را ، مدران !
مکن ای خسته ، درین بغض درنگ
دل ِ دیوانه ی تنها ، دل تنگ !
پیش این سنگدلان قدر ِ دل و سنگ یکی است
قیل و قال ِ زغن و بانگ ِ شباهنگ یکی است
دیدی ، آن را که تو خواندی به جهان یار ترین
سینه را ساختی از عشقش ، سرشار ترین
آنکه می گفت منم بهر تو غم خوار ترین
چه دلآزار ترین شد ! چه دلآزار ترین ؟
نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند ،
نه همین در غمت این گونه نشاند ؛
با تو چون دشمن ، دارد سر ِ جنگ !
دل دیوانه ی تنها ، دل تنگ !
پیمان شکست یار و به عهدش وفا نکرد
من انتظار عاطفه از گل نداشتم
آواره سر به کوچه و صحرا گذاشتم
غم ، با روان من چه بگویم چه ها نکرد !
عشق یعنی خاطرات بی غبار
دفتری از شعر و از عطر بهار
عشق یعنی یک تمنا ، یک نیاز
زمزمه از عاشقی با سوز و ساز
عشق یعنی چشم خیس مست او
زیر باران دست تو در دست او
عشق یعنی ملتهب از یک نگاه
غرق در گلبوسه تا وقت پگاه
عشق یعنی عطر خجلت ....شور عشق
گرمی دست تو در آغوش عشق
عشق یعنی "بی تو هرگز ..."پس بمان
تا سحر از عاشقی با او بخوان
عشق یعنی هر چه داری نیم کن
از برایش قلب خود تقدیم کن
عزیزم عاشقانه همراه من قدم بردار
با من از آن بگو که توان گفتنش به دیگری نداری
با من گریه کن آن گاه که در اوج پریشانی هستی
تمام زیباییهای زندگی را با من شریک باش
و در کنار من با تمام زشتیها ستیز کن
با من رویایی را بیافرین تا به دنبال آنها برویم
در شادی هر چه می کنم شریک باش
برای رسیدن به آرزوهایمان یاری ام کن
با آهنگ عشقمان با من برقص
بیا در سراسر زندگی در کنار هم گام برداریم
بیا تا ابد در هر قدم از این سفر یکدیگر را عاشقانه در آغوش گیریم
بیا که من فقط تو را می خوام
من از تو دل نمی برم اگر چه از تو دلخورم
اگرچه گفته ای ترا به خاطرات بسپرم
هنوز هم خیال کن کنار تو نشسته ام
منی که در جوانی ام به خاطرت شکسته ام
تو در سراب آینه شبانه خنده می کنی
چشمهایت را ببند ،
در دلت با خدا سخن بگو ،
به همان زبان ساده ی خودت سخن بگو ؛
هرچه میخواهی بگو ، او میشنود . . .
شاید بخواهی تورا ببخشد ،
یا آرزویی داری ،
شاید دعایی برای یک عزیز و یا شکرش ،
بــگو میشنود . . .
این لحظه ی زیبا را برای خودت تکرار کن ؛
پــرواز دلـت را حـس خواهـی کـرد . . .
خیلی حس قشنگیه وقتی یه دوست فاب داشته باشی
که همیشه حواسش بهت باشه ،
به یادت باشه ، نگرانت بشه و دوست داشته باشه …
مرســـی که هستی دوستِ من ....
شب خوابیدی رو تختت..
هی غلت می خوری!!
بعد گوشیو برمیداری و مینویسی:
" خوابم نمیبره"
سرد میشی...
بغض میکنی...
میبینی هیچ کسی رو نداری ک این رو واسش بفرستی..
تنهــــــایی سخته
خیلی.......
جسارت میخواهد
نزدیک شدن به افکاردختری که
روزها
مردانه بازندگی می جنگد
اماشبها...
بالشش از هق هق های دخترانه خیس است...
کاشکی می شد که یک شب مهمون خواب من شی
حتی واسه یه لحظه رویای ناب من شی
"محمد اصفهانی"
"راه میان بر در زندگی این است
که هم اکنون شاد باشید
و احساس شادی کنید."روندا برن
گاهی سکوت علامت "رضایتـ ـ ــ ــ " نیست !
شاید کسی دارد خفه میشود...
پشت سنگینی یک بغــ ـ ــ ـضــ ــ...!
بعد از این عشق به هر عشق جهان میخندم
هرکه آرد سخنی از عشق به ان میخندم
روزی انقدر دلم سوخت که خاکستر شد
بعد از این سوز به سوز دیگران میخندم
از تصادف جان سالم بدر برده بود
و میگفت زندگی خود را مدیون ماشین مدل بالایش است.
و خدا همچنان لبخند می زد !
خـــدایـــــا . . .
از این به بعد به مخلوقاتت
یک مترجم ضمیمه کن
اینجا هیچ کس
هیـچ کـس را نمـی فهمد . .
گــاه ایــن نــازک دلــم یـاد رویـت مـی کـنـد
گــاه بــا دیـدار گــل یـاد بـویـت مــی کـنــد
گــاه بــا دلــواپـسـی در کـنـار پـنـجـره
از هـزاران قـاصـدک پـرس و جــویت مـی کـنـد.
خوبه
سُڪوتـ ڪُטּ
فَریآد ـهآ رآهـ بـﮧ جآیـے نِمیبَرَند (!)
فَقَط طَبلِ رُسوآءیّتـ رآ مے ڪوبَند ...
خیلی وقتها گفتند چرا میخندی؟
بگو ماهم بخندیم….
اما هیچ وقت نگفتند غصه ی چه را میخوری !!!
بگو ما هم بخوریم!
از کسی که دوستش داری ساده دست نکش
چون بعد رفتنش اینقدر قلب و ذهنت پر خاطرات میشه
که نمی تونی قلب و ذهنتو به دیگری بدی....
من هنوز عاشقم آنقدر ک میتوانم هرشب بدون آنکه خوابم بگیرد،از اول تاآخربى وفایى هایش رابشمارم ودست آخر
همه را فراموش کنم…
یه جایــی هم هست
بعــد از کلی دویـدن یهــو وایمیستی ..
سرتــو میندازی پاییــن و آروم میگی:
" دیگه زورم نمیــرسه"
هیچ وقت دل به کسی نبند...چون این دنیا اینقدر کوچیکه که توش 2 تا دل کنار هم جا نمی شن...!!ولی اگه دل بستی,هیچ وقت ازش جدا نشو ...!چون این دنیا اینقدر بزرگه که دیگه پیداش نمی کنی
:((
شب شما هم بخیر آبجی شادی
ممنونیــــــــــــم:)
چـه بـسیارنـد لـالـایی هایی که بلـدیـم،
صـادقـانه میـگویـیم!
مـومنـانـه میـنویـسـیم!
امـا تـنـها...
بـرای خـواب کـردن دیـگران...!
سلام شادی جون ممنون که به وبلاگم میای نه پرسیدم میگن تو وبلاگایی که بدون تایید نظرا نمایش داده میشه امکان کپی پیست نیست ولی نمی دونم چجوری باید لغوش کنم بازم ممنون که میای موفق باشی
سلام یاسمین جون
تو تنظیمات نظراتش برو خانومی
میدانی سه رکن حس کردن یک نفر چیست؟
اینکه اول عاشقش باشی..
بعد درگیر احساس عاشقی با او..
در نهایت عاطفه ای را خرجش کنی که لیاقتش را دارد
این سه می شوند همانیکه باید بشوند
آنوقت حساس میشوی
حســـاسی
در انتخابش
در نگاههایش
در صحبت کردنش
او برای توست
تو از آنِ تو
گاهی مغروری برای داشتن او
حسودی از دیدن نگاه هایی جز تو روی او
میخواهی خودت باشی و او
او همان کسیست که قبلاً بوده
چشمهای تواَند که او را جوری دیگر می بینند .
قلـღــبت جور دیگری می تپد
فکرت درگیرش می شود
آری !
اینگونه شد ؛ تو عاشღــق شدی ...
سکوت می کنیم....
به یاد تمام "دوستت دارم" هایی که در گلو ماند !
سکوت می کنیم...
به احترام تمام خاطراتی که درودیوار زندگی را آذین بسته اند !
سکوت می کنیم...
برای لحظه ای بیشتر باهم بودنمان . . . .
و سکوت انگار سخت ترین کار ِ دنیاست !
سکوت می کنیم !
بیقرارم
میخواهم بروم
میخواهم بمانم
دارم در ترانهئی مبهم زاده میشوم
به نسیما بگو کتابهای کودکان را
کنار گلدان و سوالات هفتسالگی چیدهام
گونههایم گُر گرفته است
تشنه نیستم
میخواهم تنها بمانم
در اتاق را آهسته ببند
شب پیش خواب باران و پائیزی نیامده را دیدم
انگار که تعبیر تمام رفتنها
بازگشتِ به زادرودِ شقایق است
حالا بوی مینار مادرم میآید
بوی حنا، هفتسالگی، سوال، سفر، ستاره ...
میخواهم به بوی ریواس و رازیانه بیندیشم
به بوی نان، به لحن الکن فتیله و فانوس
به رنگِ پونه و پسین کوه
میخواهم به باران، به بوی خاک
به اَشکال کنار جاده بیندیشم
به سنگچینِ دوداندودِ اجاقِ تُرنج
ترانه، لَچَک، کودری، چلواری سپید،
بخار نفسهای استکان
طعم غلیظ قند، رنگ عقیق چای
نی، نافله، نای،
و دقالبابِ باد بر چارچوب روسواترینِ رویاها!
نگفتمت وقتی که خاموشم
تو در مزن؟
میخواهم به رواج رویا و عدالتِ آدمی بیندیشم
میخواهم ساده باشم،
میخواهم در کوچههای کهنسالِ آواز و بُغض بلوغ
به گیسوی بید و بوی بابونه بیندیشم
به صلواة ظهر و سایههای خسیس
به خوابِ یخ، پردهی توری، طعم آب و حرمتِ علف.
چرا زبانِ خاموشِ مرا
کسی در لهجههای این هم جنوب در نمییابد؟
نه، دیگر از آن پرندهی خیس
از آن پرندهی خسته ... خبری نیست
روی دیوارِ آن سوی پنجره
کسی با شتاب چیزی مینویسد و میرود.
امروز هم کسی اگر صدایم کرد
بگو خانه نیست
بگو رفته است شمال
میخواهم به جنوب بیندیشم
میخواهم به آن پرندهی خیس، به آن پرندهی خسته ...
به خودم بیندیشم ...!
گاهی اوقات مجبورم حقیقتی را پس گریههای بیوقفهام پنهان کنم
همین خوب است ...
همین خوب است!
آفتاب بی دلیل این یکی دو روز !
یک تکه باران . . .
ازآتشم خاکستری بر جا نمانده ست
بر خاک من خاکستری حتی نمانده ست
پروانه نام دفتر شعر خودم بود . . .
تنها دو برگ از دفتر پروانه مانده ست . . .
تنها دو دل بر تک درختی سرد و خاموش
از خواب شیرین ـه منـه دیوانه مانده ست
از کوچ ایل من اجاقی سرد می ماند
از آتشم خاکستری اما نمانده ست
. . .
گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها
حسرت ها را می شمارم
و باختن ها
وصدای شکستن را
نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم
وکدام خواهش را نشنیدم
وبه کدام دلتنگی خندیدم
که چنین دلتنگــــــــــــــــم
خیلی سخته…
که برای دیگران مثل کوه استوار باشی اما
تو خودت آروم آروم بشکنی...
قلب بزرگ که بود ،
آن خورشید
که در آن ظلمات دور
شکست و شکسته زنده ماند!
گوش کنید
اینک هزاران خورشید کوچک در انتظار ترکیدنند
این انفجار روشن بی پایان را
کدام چشم به انتها خواهد رساند؟
” حسین پناهی “
سینه ام فقط سنگ قبر کم دارد ...
برای همه ی آرزوهایی که در آن مرده است