تا چشم کار میکند ، نـــــــــــیستی ...
این غم انگیزترین چــــــــــــــــــــــــــیزیست ،
که مــــــــــــــــــــــیشد دیــــــــــــــــــــــــــــــــــد ...
کاش کـــــــــــور بــــــــــودم ،
چشمـــانم را بـــــــــی حضورت نـــــــــــمی خواهم ... !
دلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتنگی نــــــــــــــــــــــــــــــــــــبودنت را ،
به رخ لــــــــــــــحظه هایم مــــــــــــــــیکشند ... !!!
ببـــیــــــن این اسمش دلــــــه !
اگر قرار بــــــود بفهمه که فاصله یعنی چــــــــی
اگر قرار بــــــود بفهمــــه که نمیشــــه …
میشد مغــــــــز !
دلـــــه ..
نمی فهمــــــه …!!!
دلم لرزید وقتی که دستهایی را
با تمنا به سویش دیدم
نکند.......... او هم مثل من باشد
_____________ اما انگار که او سر خود نشده
همه کس ............. برای همه کس[گل]
دلم لرزید وقتی که دستهایی را
با تمنا به سویش دیدم
نکند.......... او هم مثل من باشد
_____________ اما انگار که او سر خود نشده
همه کس ............. برای همه کس[گل]
اگر وجود خار در گل مایه اندوه ماست
وجود گل در کنار خار باید مایه شادی ما باشد . . .
میرم کما...
شمارش معکوس بازم آغاز شد...
حرف زیاده اما نمیگم...
درهرورق زمان نوشته ام :به یادت میمانم
حتی اگرهزارصفحه ازتودورباشم...
چقدر سخت است .همه را خط بزنی تا به یک نفر برسی . . غافل ازاینکه در لیست او ، ؛ اولین کسی باشی که خط خوردی.
زیبا بود عزیز دل
سارا جان عزیزم خوش اومدی
بازم بهت تسلیت میگم قربونت بشم
همیشه چوب ســــــــــــوختنی نیست …
خــــــوردنی هم هست
ما گاهی چوبِ ســــــــــادگیمون رو میخوریم . . .
گاهــی آدَم میمانَد بین بودَن یا نَبودَن!
بـِـ ه رفَتَن کـِـ ه فِکــر می کُنی اِتِفاقـــی می اُفتــَـد کــِـ ه مُنصَرِف می شَوی…
میخـواهـــی بِمانـــی، رَفتــــــاری می بینـــی کــِـ ه اِنگـــــار بایَد بــِـرَوی!
این بِلاتَکلیفــــی خودَش کُلــــی جَهَنـــــــــَــــــم اَست!!!...[رضایت]
گاهــی آدَم میمانَد بین بودَن یا نَبودَن!
بـِـ ه رفَتَن کـِـ ه فِکــر می کُنی اِتِفاقـــی می اُفتــَـد کــِـ ه مُنصَرِف می شَوی…
میخـواهـــی بِمانـــی، رَفتــــــاری می بینـــی کــِـ ه اِنگـــــار بایَد بــِـرَوی!
این بِلاتَکلیفــــی خودَش کُلــــی جَهَنـــــــــَــــــم اَست!!!...[رضایت]
گاهــی آدَم میمانَد بین بودَن یا نَبودَن!
بـِـ ه رفَتَن کـِـ ه فِکــر می کُنی اِتِفاقـــی می اُفتــَـد کــِـ ه مُنصَرِف می شَوی…
میخـواهـــی بِمانـــی، رَفتــــــاری می بینـــی کــِـ ه اِنگـــــار بایَد بــِـرَوی!
این بِلاتَکلیفــــی خودَش کُلــــی جَهَنـــــــــَــــــم اَست!!!...[رضایت]
گاهــی آدَم میمانَد بین بودَن یا نَبودَن!
بـِـ ه رفَتَن کـِـ ه فِکــر می کُنی اِتِفاقـــی می اُفتــَـد کــِـ ه مُنصَرِف می شَوی…
میخـواهـــی بِمانـــی، رَفتــــــاری می بینـــی کــِـ ه اِنگـــــار بایَد بــِـرَوی!
این بِلاتَکلیفــــی خودَش کُلــــی جَهَنـــــــــَــــــم اَست!!!...[رضایت]
گاهــی آدَم میمانَد بین بودَن یا نَبودَن!
بـِـ ه رفَتَن کـِـ ه فِکــر می کُنی اِتِفاقـــی می اُفتــَـد کــِـ ه مُنصَرِف می شَوی…
میخـواهـــی بِمانـــی، رَفتــــــاری می بینـــی کــِـ ه اِنگـــــار بایَد بــِـرَوی!
این بِلاتَکلیفــــی خودَش کُلــــی جَهَنـــــــــَــــــم اَست!!!...[رضایت]
گاهــی آدَم میمانَد بین بودَن یا نَبودَن!
بـِـ ه رفَتَن کـِـ ه فِکــر می کُنی اِتِفاقـــی می اُفتــَـد کــِـ ه مُنصَرِف می شَوی…
میخـواهـــی بِمانـــی، رَفتــــــاری می بینـــی کــِـ ه اِنگـــــار بایَد بــِـرَوی!
این بِلاتَکلیفــــی خودَش کُلــــی جَهَنـــــــــَــــــم اَست!!!...[رضایت]
گاهــی آدَم میمانَد بین بودَن یا نَبودَن!
بـِـ ه رفَتَن کـِـ ه فِکــر می کُنی اِتِفاقـــی می اُفتــَـد کــِـ ه مُنصَرِف می شَوی…
میخـواهـــی بِمانـــی، رَفتــــــاری می بینـــی کــِـ ه اِنگـــــار بایَد بــِـرَوی!
این بِلاتَکلیفــــی خودَش کُلــــی جَهَنـــــــــَــــــم اَست!!!...[رضایت]
گاهــی آدَم میمانَد بین بودَن یا نَبودَن!
بـِـ ه رفَتَن کـِـ ه فِکــر می کُنی اِتِفاقـــی می اُفتــَـد کــِـ ه مُنصَرِف می شَوی…
میخـواهـــی بِمانـــی، رَفتــــــاری می بینـــی کــِـ ه اِنگـــــار بایَد بــِـرَوی!
این بِلاتَکلیفــــی خودَش کُلــــی جَهَنـــــــــَــــــم اَست!!!...[رضایت]
در سه حالت میتونی برای “دیگران” مهم باشی :
۱٫خوشگل باشی
۲٫پولدار یا مشهور باشی
۳٫بمیری !
آدم گاهی چه "گرم" میشود
به یک "هستم"
به یک "نترس"
به یک "غصه نخور"
به یک "لبخند" . . .
شکست یا پیروزی مهم نیست
مهم خود انسان است که بعد از انجام کار دلش راضی باشد . . .
همــه ی مـــا
فقــط حســـرت بــی پــایــان یــــک
اتفــــاق ســـاده ایـــم
کــــه جهــــان را بـــی جهــــــت ،
یــــک جــــور عجیبــــی جــــدی گرفتـــــه ایــــم … !
کــافــه ... مــَـشــروب ... شــعــر ... ســیــگــار .... ؟
بـُــغــــض ... شـــَـب گـریـــــه ... دُعــا... خــُـــدا... ؟
عـــَــزیـــزتــــَــریـن َــم ...
تـــو بـــا چـــه چــیـــزی فـــرآمـــوش مـــی شـــوی..؟!
گآهـے آבمـ בلَشـ مےפֿـوآهَـב
ڪفشـ هآیشـ رآ בربـےآوَرَב
یوآشڪے نوڪ پـآ ، نوڪ پـآ
اَز פֿـُوבشــ בور شَوَב
בور בور בور .
ذهن را درگیر باعشقی خیالی کرد و رفت
جمله های واضح دل را سوالی کرد و رفت
چون رمیدن های آهو ناز کردن های او
دشت چشمان مرا حالی به حالی کرد و رفت
کهنه ای بودم برای دست های این و آن
هرکسی مارا به نوعی دستمالی کرد و رفت
تو کنار من یه کوهی
من کنار تو یه دریا
ما رو با هم آرزو کن
با تو من تمام رویام
شـادی" پــروانه ایــست کـه هــرچه تـقلا کـنی
نـمی تـوانی آن را شـکار کـنی،
بـاید آرام بـاشی تـاروی شـانه ات بـنشیند،
شـانه هـایت پـر از پـــروانه...
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود صدا در گلو شکست
تا آمدن با تو خدا حافظی کنم
بغض امان نداد و خدا... در گلو شکست
بیا که شب ز فراق تو بی سحر مانده
بیا که داغ فراق تو بر جگر مانده
بیا که دیده عالم دگر ندارد تاب
ز فرط گریه برای تو بی گوهر مانده
بیا که رنگ خزان دارد آرزو هامان
بیا که باغ امید تو بی ثمر مانده
جواب طعنه زنان را دهم به این جمله
که یار و صاحب من در ره سفر مانده
دل شکسته ی من هستی من زار است
تمام هستی من بر سر گذر مانده
شفا دهنده به زخم دل شکسته تویی
بیا که ناله ی زهرا به پشت در مانده
تو را گم کرده ام امروز
و حالا لحظه ها با من
گرفتار سکوتی سرد و سنگینند
و چشمانم .........
که تا دیروز به عشقت می درخشیدند
نمی دانی چه غمگیند!!!
...کنار آشـــــیانه تو ، من آشــــیانه میـکنم
فضای آشـــــــــیانه را پر از تـــرانه میـکنم
کسی سوال میکند به خاطر چه زنده ای ؟
و من برای زنـــــــــدگی تو را بهانه میـکنم
برگی به دستم بود گفتم: آخرین شعر است
بعد از تو شاعر نیستم گفتی: همین شعر است
گاهی پر از حرفی ولی چیزی نمی گویی
اما سکوتت هم برایم بهترین شعر است
بر سطر سطر شعر هایم رد پای توست
در دفترم هر قدر دارم نقطه چین شعر است
من با تو هر حرفی که می گفتم غزل می شد
وقتی زبان رسمی این سرزمین شعر است
آری من از هر پنج انگشتم تو می بارد
دست خودم هم نیست اینها را ببین شعر است
میشود با مهربانی خود
عشق را با زندگی پیوند زد
میشود هر صبح مثل آفتاب
شادمان بر زندگی لبخند زد
خواهم تو شوی، محبوب دلم
چون نرگس مست، دیوانه ی من
رویت رخ من، سویت ره من
هستی چو بهشت، کاشانه ی من
پروانه من، پروانه من
بی تو چه کنم، مستانه من
آوای تو شد، هم نغمه من
ای لاله من، بردی دل من
پروانه من، پروانه من
بی تو چه کنم، مستانه من
آوای تو شد، هم نغمه من
ای لاله من، بردی دل من
مت دارد .... آدم بودن را میگویم
این را می شود از مترسک ها آموخت
آنها تمام عمر می ایستند تا آدم حسابشان کنند
هـــــــر نفـــس،درد اســـت که میکشـــم !!!
ای کــاش یا بـــــــــــودی ،یـــــا اصـــلا نبودی !!!
ایـــــن که هســـتی کنــــارم نیســــتی ...
دیـــــــــوانه ام میکنــــــــــد . . . .
تلــختر از خوده جدایی ها
آنجایی است که بعدها اون دونفر
هی باید وانمـود کنند
که چیزی بین شان نبــوده
که هیچ اتفاقی نیفتاده
که از هم دیگر هیچ خاطره ای ندارند ..
هنگام آنست که دندانهای تو را در بوسه ای طولانی همچون شیری گرم بنوشم
تا دست تو را به دست آرام کدامین کوه می بایدم گذاشت تا بگذارم .
از کدامین شهرها ، از کدامین دریا می بایدم گذشت تا بگذرم.
روزی که ای چنین به زیبایی آغاز می شود ( به هنگامی که من آخرین کلمات تاریک غمنامه ی گذشته را با شبی که در گذر است به فراموشی بد شبانه سپرده ام )
از برای آنست که در حسرت تو بگذرد .
تو باد و شکوفه و میوه ای ، ای همه ی فصول من ! بر من چنان چون سالی بگذر تا جاودانگی
آخی این جمله آخرش چه دلنشین بود چه زیبا تموم کرد
یه پیشنهاد ولی ناراحت نشو میشه به جای شعر یه چیز دیگه بذاری من زیاد به شعر علاقع ندارم. مرسی بابت نظرات.
خواهش میکنم
ولی نمیدونم چی باید بزارم
صدها جلد کتاب یک لحظه ی آن است و در تاکستان ابدیت یک شاخه انگور دارد شرابی که از آن افشرده ام دنیایی را مست میکند و دیگری... اینجا سکوت ، گوش تو را کر میکند اما !
هم چنان چشم به چشمان تو دارم ای دوست
گوشه چشمی بنما بر دل زارم ای دوست
هر شبم نقش تو ماه شب چشمان من است
روزها در شب هجرت بشمارم ای دوست
+
مثل وقتی که عاشقت شدم
باران می بارد،
فکر کنم
دوباره یکی
عاشقت شده...
آدمها می روند و یادشان می رود بگویند به کجا…؟
آدمها می روند و یادشان می رود برگردند …
و آدمها هیچ وقت ” آدم ” نمی شوند …
درخشان ترین تاجی که مردم بر سر می نهند در آتش کوره ها ساخته شده است
رسم " خوب " ها همین است؛
حرف آمدنشان شادت می کند
و ماندنشان...
با دلت چنان می کند
که هنوز نرفته...
دلتنگشان می شوی...
من هنوز غرق گذشته ای هستم که نمیگذرد . .
ﺩﻝ ﺑﻪ ﻫـــﺮ ﮐـــﺲ ﻣﺴﭙﺎﺭ !!!
ﮔــــﺮﭼﻪ ، ﻋﺎﺷــــﻖ ﺑﺎﺷﺪ
ﺣﮑﻢ ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ، ﻓﻘﻂ ﻋﺸﻖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﺍﻭ ﺑﺠــــﺰ ﻋﺸــﻖ ﺑﺎﯾﺪ
ﻻﯾﻖ ﻋﻤﻖ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺑﺎﺷﺪ
... ﻭ ﮐﻤﯽ ﻫﻢ ﺑﯿــــــﻤﺎﺭ
ﺗﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﺗﺴﮑﯿﻦ ﺑﺪﻫﺪ ﻭ ﺭﻭﺣﺶ ﺭﺍ ...
کابوس امشبم شده ای تو ؛
دوم شخص مفردی که زمزمه ی دوستت دارم را در گوشم نجوا
میکرد
و حال میگوید برو …
تک فعلی که هیچگاه انتظار شنیدن صیغه ی امرش را نداشتم !
آهو اگر چشم تو بیند ز چرا می افتد
تو هم اینقدر نخور جانا غم دنیا که سر و کار همه آخر به خدا می افتد
:)
گقتی محبت کن برو
باشد خداحافظ ولی
رفتم که تو باور کنی
دارم محبت می کنم…