دعای باران چرا؟
دعای عشق بخوان!!!
این روزها دلها تشنه ترند از زمین...
خدایا کمی عشق ببار...
فراموش کردنت به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...?
کاش میدانستم چیست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست . . .
برای من که دلم از سکوت لبریز است
صدای پای تو از دور هم دل انگیز است
سکوت میکنم چون دیگر نمیدانم چه کنم با این دنیا....
بهترین لحظه برایم زمانیست که چشمانم را می بندم و به تو فکر می کنم.
ادامه...
وقتی تو نیستی . . .
شادی کلام نامفهومی ست !
و ” دوستت میدارم ” رازی ست
که در میان حنجره ام دق میکند
و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟
اینجا که ساعت و آیینه و هوا به تو معتادند . . .
می گویند هر سن و سالی که داشته باشی
اگر کسی نباشد ،
که با یادش ،
چشمانت ،
از شادی یا غم پر اشک شود ،
هرگز زندگی نکرده ای
و من این روزها
زندگی می کنم . . .
چقدر کم توقع شده ام ، نه آغوشت را می خواهم نه یک بوسه نه دیگر بودنت را ؛
همین که بیایی و از کنارم رد شوی کافیست ،
مرا به آرامش می رساند حتی اصطحکاک سایه هایمان کافیست !
دیروز کودکی در امتداد کوچه های پر از بی کسی این شهر شلوغ
دست تمنایی به سویم دراز کرد
خالی تر از تمامی آرزوهای کودکانه
دنیا عوض شده است
کودکان به دنبال نان اند و ما به دنبال عشق...
چه حس قشنگیه وقتی میشی مَحرمِ دل یکی…
یکی که بهش اعتماد داری …
بهت اعتماد داره …
از دلتنگی هاش برات میگه …
از دلتنگی هات براش میگی …
آروم میشه …
آروم میشی …
حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه …
این حس مثل قطره های باران پاکه…
چقدر خوبه که همیشه با عشقت قدم بزنی تو خیابونا...!
چقدر خوبه که همیشه باهاش باشیو با هم دردودل کنید...!
چقدر خوبه که همیشه مثل اولای آشناییتون باهم حرف بزنید...!
چقدر خوبه که همیشه بهت بگه دوست داره...!
آدمهایی هستند که شاید کم بگویند “دوستت دارم”
یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنشان را … بهشان خرده نگیرید !
این آدمها فهمیده اند “دوستت دارم” حرمت دارد ،
مسئولیت دارد
ولی وقتی به کارهایشان نگاه کنی دوست داشتن واقعی را میفهمی ،
میفهمی که همه کار میکند تا تو بخندی ، تا تو شاد باشی …
آزارت نمیدهد ، دلت را نمیشکند …
به هر دری میزند که با تو باشد !
تویی که فکر میکنی خیلی خاصی :
نبودنت هم مثله بودنت عادت میشه ؛ شک نکن !
بعضی آدما خطای دیدن ، آدم نیستن !
من هیچوقت واسه کسی شاخ نشدم . فقط شاخ دراوردم از شاخ شدن خیلیا !
بساط کرده ام
و تمام نداشته هایم را
ﺑﻪ ﺣﺮﺍﺝ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ…
بی انصاف چانه نزن
ﺣﺴﺮﺕ ﻫﺎﯾﻢ …
به قیمت عمرم
تمام شده!!
گاهی وسط یک فکر
گاهی وسط یک خیابان
سردت می کنند
داغت می کنند
رگ خوابت را بلدند
زمینت می زنند…
عمریست نشسته ام
پای لرز خربزه هایی
که هیچوقت یادم نمی آید
کی؟!
خوردمشان…
نه صدایش را نازک می کرد
و نه دستانش را ” آردی ” . . .
از کجا باید به ” گرگ ” بودنش شک میکردم ؟!
دل به دلم که ندادی ، پا به پایم که نیامدی ، دست در دستم که نگذاشتی
سر به سرم دیگر نگذار که قولش را به بیابان داده ام ...
خوش به حالت حوا ، خودت بودی و آدمت ! وگرنه آدم تو هم به هوای دیگری می رفت !!
تـو هم تلخ بودی
تلــخ !
درست مثل قطره های فلج اطفالی
که در کودکی به خوردم می دانند !
غافل از اینکه این بار
تلخی تــو دلم را فلــج کرد ...!
مهم نیست عمر “کوتاه” باشد یا “بلند” . . .
مهم ، نفس هایی ست که با تو “کوتاه” و بی تو “بلند” کشیده می شود . . .
وقتی تو نیستی . . .
شادی کلام نامفهومی ست !
و ” دوستت میدارم ” رازی ست
که در میان حنجره ام دق میکند
و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟
اینجا که ساعت و آیینه و هوا به تو معتادند . . .
بیهـودِه نَـقّـاش بـودِه ام . . .
ایـטּ هَمِـﮧ سـال . . !
بِـﮧ چَ ـشم هـایَت ڪِـﮧ مے رِسَـم ،
قَلَـم مـوهـا خ ـیس مے شَـوَنـد . . .
بِـﮧ لَـب هـایَت ڪِـﮧ مے رِسَـم ،
دَستَـم مے لَـرزَد . . .
رَنـگـ هـا مے گـریـزَنـد ،
وَ قـاب هـاےِ خ ـالے ، ، ،
تَنـ ـهـا . . .
نَبـودَטּِ تـو را . . .
بِـﮧ دیـوارِ زِنـدِگـے ام ،
مے ڪـوبَنـد . . .
می گویند هر سن و سالی که داشته باشی
اگر کسی نباشد ،
که با یادش ،
چشمانت ،
از شادی یا غم پر اشک شود ،
هرگز زندگی نکرده ای
و من این روزها
زندگی می کنم . . .
امـروز هـم گـذشـت وُ نیامـدی
نا شکـر نیستـم
فـردا هم روزِ خـداست !
شب که میشود . . .
نبودن هایت را زیر بالشتم میگذارم و شجاعتم را زیر سوال میبرم . . .
دوام می آورم تا فردا ؟!
میگن قسمت نیست ، حکمته . . . !
من معنی قسمت و حکمت رو نمی دونم !
اما تو معنی طاقت رو می دونی !
مگه نه . . . ؟!
چقدر کم توقع شده ام ، نه آغوشت را می خواهم نه یک بوسه نه دیگر بودنت را ؛
همین که بیایی و از کنارم رد شوی کافیست ،
مرا به آرامش می رساند حتی اصطحکاک سایه هایمان کافیست !
همه ی کارهایت را بخشیدم جز آن تردید آخر هنگام رفتنت
که هنوز مرا به برگشتنت امیدوار نگه داشته . . .
حوا که بغض کند . . .
حتی خدا هم اگر سیب بیاورد چیزی بجز آغوش آدم آرامش نمیکند !
هیچ چیز دلنشین تر از این نیست که مدام نامت را صدا بزنم
با یک علامت سوال . . . “ ؟ ”
و تو با حوصله جواب بدهی جـون ِدلـم !؟
نانوشته هایم بسیارند
مثل بی قراری هایـم . . .
من سکـوتم را فریـاد می کِشـم
آخر این آشوب درونم مـرا می کُشد . . .
بیچارِه مَترωـکــْـ ...!
ωـَرتـاωـَر ωــالْـ از مَزرعِه مُواظبتْ کَرכ ،
כَر آغــاز فَصلـ ωــَرد تنَـش هیـزُم آتَش کشاوَرز شُـכ ،
پــاכاش ِ وفـاכارِی جـُز ایـ ن نیـωـت :(
نمایشگاه همه چی
خوب نمایشگاه پاییزه دیگه
خوب من دارم می رم چالوس
امشب میری؟
عصر به خیر خانمی هنوز هستی دوباره اومدم بهت سر بزنم
اما تا یه ساعت دیگه می رم نمایشگاه
سلام عزیزم


آره هستم
شب ساعت 12 میرم با رویا
نمایشگاه چی؟
سلام شادیم خوبی عزیزم دلم برات تنک شده. ممنون کة به یادم هستی من خوبم ولی فعلا نت ندارم هر وقت داشتم بهت سر میزنم
سلام به روی ماهت ستوده جان



دلتنگت بودم حسابی
خیلی خوش اومدی عزیزم
بی صبرانه منتظرت هستم
نیاز آدم به حوا و حوا به آدم همیشگی ست...
اما مراقب باشیم به هر موجودی بنام آدم و حوا اعتماد نکنیم !
علم شبیه سازی انسان غوغا کرده است این روزها ...
خدا ذات گل و ذات قناریست
خدا اثبات باران بهاریست
خدا در هر نظر آیینه ماست
همین حالا خدا در سینه ماست !
دیروز کودکی در امتداد کوچه های پر از بی کسی این شهر شلوغ
دست تمنایی به سویم دراز کرد
خالی تر از تمامی آرزوهای کودکانه
دنیا عوض شده است
کودکان به دنبال نان اند و ما به دنبال عشق...
صادقم:
دست های اورا کـــــــه گرفتـــــی
دیگـــر به مـــن نگاه نکن ....
نگاه تـــو ...
بیشتـــر از دیـــدن دستهایتان آتشـــم میـــــــزنــــــد....
چه حس قشنگیه وقتی میشی مَحرمِ دل یکی…
یکی که بهش اعتماد داری …
بهت اعتماد داره …
از دلتنگی هاش برات میگه …
از دلتنگی هات براش میگی …
آروم میشه …
آروم میشی …
حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه …
این حس مثل قطره های باران پاکه…
گاهی گمان نمی کنی ولی می شود
گاهی نمی شود،نمی شود که نمی شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدایی و بخت نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود…!
به حال من امید نیست به زندگیت برس گلم یه روزی اومدی …
که من دیگه بریدم از خودم ! ! !
دیره برای بودنت کنارِ من که بی کسم . . .
اینو خودم خوب میدونم محاله که بهت برسم ! ! !
چقدر خوبه که همیشه با عشقت قدم بزنی تو خیابونا...!
چقدر خوبه که همیشه باهاش باشیو با هم دردودل کنید...!
چقدر خوبه که همیشه مثل اولای آشناییتون باهم حرف بزنید...!
چقدر خوبه که همیشه بهت بگه دوست داره...!
چه جوری ازت دل بکنم بتوم
منی که هنوزم به تو بسته جونم
چه جوری رازی میشی توی چشمام
دوباره اشکه تنهایی بشونم...
چیزی نیست که بتونه منو شادم کنه
جز این که قلبه تو یه روزی یادم کنه
به اون روزای تنهایی دیگه برنگرد
همین نبودن تو منو دیونه کرد...
نشستم اینجا زل زدم به عکسات
به این که زندگیمون رو به غم رفت
منو نگاه نکن یه لحظه شاید
کنار من نبودنت یادم رفت..
آدمهایی هستند که شاید کم بگویند “دوستت دارم”
یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنشان را … بهشان خرده نگیرید !
این آدمها فهمیده اند “دوستت دارم” حرمت دارد ،
مسئولیت دارد
ولی وقتی به کارهایشان نگاه کنی دوست داشتن واقعی را میفهمی ،
میفهمی که همه کار میکند تا تو بخندی ، تا تو شاد باشی …
آزارت نمیدهد ، دلت را نمیشکند …
به هر دری میزند که با تو باشد !
سلام شادی جان چه عجب ممنونم به یادم بودی میلاد امام رضا برشماهم مبارک
سلام عزیزم
قربونت گلم
ممنونم
روزگار ، نبودنت را برایم دیکته می کند
و نمره ی من باز می شود : صفر
هیچ وقت نبودنت را یاد نمیگیرم !
اینک من و توایم دو تنهای بی نصیب / هر یک جدا گرفته ره سرنوشت خویش
سرگشته در کشاکش طوفان روزگار / گم کرده همچو آدم و حوا بهشت خویش . . .
.
دیدار ما که آن همه شوق و امید داشت
اینک نگاه کن که سراسر ملال گشت
و آن عشق نازنین که میان من و تو بود
دردا که چون جوانی ما پایمال گشت !
رابطه ای که توش اعتماد نیست
مثل ماشینیه که توش بنزین نیست
تا هر وقت بخوای می تونی توش بمونی
ولی تو رو به جایی نمی رسونه . . . !
کاش می فهمیدی
برای این که تنهایم ، تو را نمی خواهم
برعکس
برای این که میخواهمت ، تنهایم . . .
آن روز ها گنجشک را رنگ می کردند و جای قناری می فروختن
این روز ها هوس را رنگ می کنند و جای عشق می فروشند
آن روزها مال باخته می شدی
و این روز ها دلباخته . . .
یا رب تو مرا به یار دمساز رسان / آوازهٔ دردم بهم آواز رسان
آن کَس که من از فراق او غمگینم / او را به من و مرا به او بازرسان . . .
نمیدانم چرا بین این همه آدم پیله کردم به تو !
شاید فقط با تو پروانه میشوم . . . !
مرا تا نقره باشد میفشانم / تو را تا بوسه باشد میستانم
و گر فردا به زندان میبرندم / به نقد این ساعت اندر بوستانم
جهان بگذار تا بر من سر آید / که کام دل تو بودی از جهانم . . .
عاشق ترین مرد ، آدم بود
که بهشت را به لبخند حوا فروخت . . .
اتاق تنهاییم پا به ماه اتفاق تازه ایست
به گمانم یکی نبود قصه های من در راه است . . .