دعای باران چرا؟
دعای عشق بخوان!!!
این روزها دلها تشنه ترند از زمین...
خدایا کمی عشق ببار...
فراموش کردنت به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...?
کاش میدانستم چیست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست . . .
برای من که دلم از سکوت لبریز است
صدای پای تو از دور هم دل انگیز است
سکوت میکنم چون دیگر نمیدانم چه کنم با این دنیا....
بهترین لحظه برایم زمانیست که چشمانم را می بندم و به تو فکر می کنم.
ادامه...
عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده ..
امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ!
و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم!
و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست…
و غمــت سـهم ِ مــن!
یه وقت های تو زندگیت می رسه
که باید دستت رو بـــزنی زیر چـــــونت
و
جریان زندگیــــت رو فقــــــــط تمــاشا کنی
بعدشـــــــم بگــــی
بــــــــ ـــــــــ ـــــــ ـــــه درک !
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
شکستن همیشه هم بد نیست!!!!
گاهی باید خلوت کسی را شکست تا بداند بیادش هستی...
آن روزها صدای تو در گوشم می پیچید و خوابم می کرد، این شب ها صدای تو در قلبم می پیچد و بیدارم می کند!
خاطرمان باشد شایدسالها بعد درکنارجادهاازکنارهم بگذریم وبگویم این غریبه چقدرشبیه گذشته ام بود.
همه هر جمعه بگویند به تعجیل ظهورش صلوات. کاش این جمعه بگویند به تبریک ظهورش صلوات.
ای کاش شعورم مدرک داشت
تا بلکه بعضیا به هوای مدرکشم که شده
یادش میگرفتن...
طناب را به گردنم انداختند و گفتند اخرین ارزویت چیست؟...... گفتم دیداریار!
گفتند. خسته است تا صبح طناب را بافته........
#بعضیا مثل کبریت میمونن
خودشون #ارزش چندانی ندارن ولی میتونن #زندگیتو به آتیش بکشن... );
امام رضا (ع) :پیوند خویشاوندى را برقرار کنید گرچه با جرعه آبى باشد، و بهترین پیوند خویشاوندى، خوددارى از آزار خویشاوندان است.
دلم گرفته خدایا تو دل گشایی کن...
من امدم به امیدت تو هم خدایی کن...
به بوی دلکش زلفت که این گره بگشای...
دل گرفته ی ما بین و دل گشایی کن...!
پرواز که میکنی به جایی میروی که دلت می خواهد
اما پرتاب که می شوی به جایی میروی که دلشان می خواهد
پس پیش از پرتاب شدن پرواز کن
پرواز که میکنی به جایی میروی که دلت می خواهد
اما پرتاب که می شوی به جایی میروی که دلشان می خواهد
پس پیش از پرتاب شدن پرواز کن
پرواز که میکنی به جایی میروی که دلت می خواهد
اما پرتاب که می شوی به جایی میروی که دلشان می خواهد
پس پیش از پرتاب شدن پرواز کن
پرواز که میکنی به جایی میروی که دلت می خواهد
اما پرتاب که می شوی به جایی میروی که دلشان می خواهد
پس پیش از پرتاب شدن پرواز کن
پرواز که میکنی به جایی میروی که دلت می خواهد
اما پرتاب که می شوی به جایی میروی که دلشان می خواهد
پس پیش از پرتاب شدن پرواز کن
سلام
وبلاگ قشنگ و علی دارین
به منم سر بزنین
خوش حال میشم[گل][گل][گل]
سلام

ممنونم دوست من
باکمال میل
سلام وب زیبایی داری
سلام
ممنونم
سلام دوست عزیز
وبلاگت عالیه
قالبت که دیگه حرف نداره
میتونم از شما درخواست کنم بیای به وبلاگ ما هم سر بزنی
ممنون که پیامم را خوندی
منتظرتما
سلام


ممنونم دوست من
حتمـــــــــــــــآ باکمال میل
به چشــــــــــــم
کسی با نــــــــام
"تـــــــــــــو" ، دارد در "من"
گُــــــم می شـــــود کم کم ،
نکند به سَــــــــرت بزند و
ســـر زده بــــیـــــایـــــی ،
بـــــرای خودت مــــی گویـــــم
نــمـی شـناسی ام دیـــــگر !
کسی با نــــــــام
"تـــــــــــــو" ، دارد در "من"
گُــــــم می شـــــود کم کم ،
نکند به سَــــــــرت بزند و
ســـر زده بــــیـــــایـــــی ،
بـــــرای خودت مــــی گویـــــم
نــمـی شـناسی ام دیـــــگر !
کسی با نــــــــام
"تـــــــــــــو" ، دارد در "من"
گُــــــم می شـــــود کم کم ،
نکند به سَــــــــرت بزند و
ســـر زده بــــیـــــایـــــی ،
بـــــرای خودت مــــی گویـــــم
نــمـی شـناسی ام دیـــــگر !
کسی با نــــــــام
"تـــــــــــــو" ، دارد در "من"
گُــــــم می شـــــود کم کم ،
نکند به سَــــــــرت بزند و
ســـر زده بــــیـــــایـــــی ،
بـــــرای خودت مــــی گویـــــم
نــمـی شـناسی ام دیـــــگر !
آره چشم منم زد
mre30
خـــــــــــــــــواهش
گفتم اینجوری بنویس
·٠•●♥شاهزاده اردیبهشت♥●•٠·
نه ساده
از کجا بیارم این دَمو تشکیلاتو آخه؟؟

.
.
.
بزا چاپش کنم ببینم میشه؟
.
.
.
البته من اهل تقلب نیستما مجبورم میکنن بعضیــا
عـشـق هـمـچـون تـوفان سـرزمـیـن غـبار گـرفـتـہ وجـود را پاک مـے کـنـد و انـگـیـزہ رشـد و باروری روزافـزون مـے گـردد
عـشـق هـمـچـون تـوفان سـرزمـیـن غـبار گـرفـتـہ وجـود را پاک مـے کـنـد و انـگـیـزہ رشـد و باروری روزافـزون مـے گـردد
عـشـق هـمـچـون تـوفان سـرزمـیـن غـبار گـرفـتـہ وجـود را پاک مـے کـنـد و انـگـیـزہ رشـد و باروری روزافـزون مـے گـردد
عـشـق هـمـچـون تـوفان سـرزمـیـن غـبار گـرفـتـہ وجـود را پاک مـے کـنـد و انـگـیـزہ رشـد و باروری روزافـزون مـے گـردد
دقیقا مثه صفحه تو....
جدی؟؟؟
چشمایِ تورو هم نور میزد؟
ﺗــــﻮ ﻫـــﺮ ﺭﻭﺯ ﺑــــﺎ ﻣﻨــﯽ
ﺩﺭ ﻣﻨـــﯽ
ﻭ ﻣـــﻦ ﺣﺘـــﯽ ﮔـــﺎﻫﯽ ﺑـــﺎ ﺗـــﻮ ﭼﻨـﺪﯾـﻦ ﺧﯿﺎﺑـــﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﺪﻡ ﻣﯽﺯﻧـــﻢ
ﺩﺭ ﮐـــﺎﻓﻪﺍﯼ ﻣﯽﻧﺸﯿﻨـــﻢ و
ﺩﺭ ﻗﻬـــﻮﻩﯼ ﺧﯿــــﺎﻝ ﺗــــﻮ
ﺷﮑـــﺮ ﻣﯽﺭﯾـــﺰﻡ
ﻭ ﺗـــﻮ ﺭﺍ ﺷﯿﺮﯾـــﻦ ﻣﯽﻧﻮﺷﻢ
ﺍﯾﻦ ﮐـــﺎﺭ ﻫـــﺮ ﺭﻭﺯ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ...!
بهار من !
در سایۀ داغت
هیچ زمستانی
تاب ماندن ندارد ../
کنار رفتنت بی تو ..
دلم ماند و ..
شب و ..
باران .../
عشق
اوّل تو را می کُشد
تا به سلیقۀ خودش
زنـــــــــده ات کند !
آســـمان
بـــعد از ایـــن ابـــرهای ســـیاه
به خورشـــیدش میرســـد
مثـــل من
که موهایـــت را کـــنار میزنـــم . . ./
سیگـــــارم
پدرانه دست بر سرِ غصه هایم می کِشد و نازشان را می خَرَد...
و این حال و روز همه ی کسانی است که کرور کرور غصه دارند و دریغ از هم غصه ای!
دلزده تر از همیشه ام
انگار ارتشی در من پرچم سفید
بالا برده
در دلم رخت میشورند
نکند
داری از
لحظه هایم
!؟ پاک میشوی !؟
خوشبختی من
پیدا کردن تو
از میان این همه ضمیر بود...
از صدای تیشه ی بی وقفه ی فرهاد ، می ترسم …
از سکوتی مانده در منشور یک فریاد ، می ترسم
طالعم خاموش و از رنگ و لعاب شاد ، می ترسم
خانه ام در بیستونِ شهرِ شیرین است و هر لحظه
از صدای تیشه ی بی وقفه ی فرهاد ، می ترسم
حجم سنگینی به روی سینه ام بی پرده می تازد
وسعتم گم می شود ، در بُهتِ این ابعاد ، می ترسم
حس بدخیمی از آشوبی سراسر گنگ و نا مفهوم
خنجری بر سینه ام کوبیده ، از بیداد ، می ترسم
خاطرم آشفته و حالم پریشان ، روزگارم تلخ
از نگاه نا نجیبِ تک تکِ افراد ، می ترسم
آهوی طبعم رمیده ، در میان گله ی گرگان
از کمین گاه و شکار و دام و هر صیاد ، می ترسم
آب و آتش ، تلخ و شیرین ،گاه بودن یا نبودن
از هجوم سیل مجهولات ، یا اضداد ، می ترسم
شد به نامم این وجود سخت ، در جسمی چکیده
با نگاهی منزجر ، بر ثبت این اسناد ، می ترسم
چرخش ماه و زمین و مهر، عمری را به سر برده
از هزار و سیصد و … این بازی اعداد ، میترسم
از صدای تیشه ی بی وقفه ی فرهاد ، می ترسم …
از سکوتی مانده در منشور یک فریاد ، می ترسم
طالعم خاموش و از رنگ و لعاب شاد ، می ترسم
خانه ام در بیستونِ شهرِ شیرین است و هر لحظه
از صدای تیشه ی بی وقفه ی فرهاد ، می ترسم
حجم سنگینی به روی سینه ام بی پرده می تازد
وسعتم گم می شود ، در بُهتِ این ابعاد ، می ترسم
حس بدخیمی از آشوبی سراسر گنگ و نا مفهوم
خنجری بر سینه ام کوبیده ، از بیداد ، می ترسم
خاطرم آشفته و حالم پریشان ، روزگارم تلخ
از نگاه نا نجیبِ تک تکِ افراد ، می ترسم
آهوی طبعم رمیده ، در میان گله ی گرگان
از کمین گاه و شکار و دام و هر صیاد ، می ترسم
آب و آتش ، تلخ و شیرین ،گاه بودن یا نبودن
از هجوم سیل مجهولات ، یا اضداد ، می ترسم
شد به نامم این وجود سخت ، در جسمی چکیده
با نگاهی منزجر ، بر ثبت این اسناد ، می ترسم
چرخش ماه و زمین و مهر، عمری را به سر برده
از هزار و سیصد و … این بازی اعداد ، میترسم
از صدای تیشه ی بی وقفه ی فرهاد ، می ترسم …
از سکوتی مانده در منشور یک فریاد ، می ترسم
طالعم خاموش و از رنگ و لعاب شاد ، می ترسم
خانه ام در بیستونِ شهرِ شیرین است و هر لحظه
از صدای تیشه ی بی وقفه ی فرهاد ، می ترسم
حجم سنگینی به روی سینه ام بی پرده می تازد
وسعتم گم می شود ، در بُهتِ این ابعاد ، می ترسم
حس بدخیمی از آشوبی سراسر گنگ و نا مفهوم
خنجری بر سینه ام کوبیده ، از بیداد ، می ترسم
خاطرم آشفته و حالم پریشان ، روزگارم تلخ
از نگاه نا نجیبِ تک تکِ افراد ، می ترسم
آهوی طبعم رمیده ، در میان گله ی گرگان
از کمین گاه و شکار و دام و هر صیاد ، می ترسم
آب و آتش ، تلخ و شیرین ،گاه بودن یا نبودن
از هجوم سیل مجهولات ، یا اضداد ، می ترسم
شد به نامم این وجود سخت ، در جسمی چکیده
با نگاهی منزجر ، بر ثبت این اسناد ، می ترسم
چرخش ماه و زمین و مهر، عمری را به سر برده
از هزار و سیصد و … این بازی اعداد ، میترسم
از صدای تیشه ی بی وقفه ی فرهاد ، می ترسم …
از سکوتی مانده در منشور یک فریاد ، می ترسم
طالعم خاموش و از رنگ و لعاب شاد ، می ترسم
خانه ام در بیستونِ شهرِ شیرین است و هر لحظه
از صدای تیشه ی بی وقفه ی فرهاد ، می ترسم
حجم سنگینی به روی سینه ام بی پرده می تازد
وسعتم گم می شود ، در بُهتِ این ابعاد ، می ترسم
حس بدخیمی از آشوبی سراسر گنگ و نا مفهوم
خنجری بر سینه ام کوبیده ، از بیداد ، می ترسم
خاطرم آشفته و حالم پریشان ، روزگارم تلخ
از نگاه نا نجیبِ تک تکِ افراد ، می ترسم
آهوی طبعم رمیده ، در میان گله ی گرگان
از کمین گاه و شکار و دام و هر صیاد ، می ترسم
آب و آتش ، تلخ و شیرین ،گاه بودن یا نبودن
از هجوم سیل مجهولات ، یا اضداد ، می ترسم
شد به نامم این وجود سخت ، در جسمی چکیده
با نگاهی منزجر ، بر ثبت این اسناد ، می ترسم
چرخش ماه و زمین و مهر، عمری را به سر برده
از هزار و سیصد و … این بازی اعداد ، میترسم
پس لینکی
منو بلینک به این اسم
·٠•●♥شاهزاده اردیبهشت♥●•٠·
وَووووووووووووو بالاخره لینکم کرد
من کیستم گدای تو یا ثامن الحجج
شرمنده عطای تو یا ثامن الحجج
بالله نمی روم بر بیگانگان به عجز
تا هستم آشنای تو یا ثامن الحجج
شهادت امام هشتم شیعیان بر شما تسلیت باد
ممنونم استاد
توجه کردی بعد این همه مدت نه تو تو لینکهای منی و نه من تو لینکهای تو؟
آررررررررررررررررررررررره
آدمـــــ هـا کـه " عـوض " مى شونـد ...
از " سـلام " و " شـب بـخیـر " گـفتـنشان
مـى شود ایـن را فـهمیـد !
از "بوسه هایشان "
از " حـرف هـا " و " نـگاه هـا "
... ... از گـودال هـاىِ عـمیـقى کـه
بیـن ِ تــو و خـودشان مى کـَـنـند
و تـویـش را پُــر از دلیـل مـى کُنـند ....!.....
آدمـــــ هـا کـه " عـوض " مى شونـد ...
از " سـلام " و " شـب بـخیـر " گـفتـنشان
مـى شود ایـن را فـهمیـد !
از "بوسه هایشان "
از " حـرف هـا " و " نـگاه هـا "
... ... از گـودال هـاىِ عـمیـقى کـه
بیـن ِ تــو و خـودشان مى کـَـنـند
و تـویـش را پُــر از دلیـل مـى کُنـند ....!.....
آدمـــــ هـا کـه " عـوض " مى شونـد ...
از " سـلام " و " شـب بـخیـر " گـفتـنشان
مـى شود ایـن را فـهمیـد !
از "بوسه هایشان "
از " حـرف هـا " و " نـگاه هـا "
... ... از گـودال هـاىِ عـمیـقى کـه
بیـن ِ تــو و خـودشان مى کـَـنـند
و تـویـش را پُــر از دلیـل مـى کُنـند ....!.....
آدمـــــ هـا کـه " عـوض " مى شونـد ...
از " سـلام " و " شـب بـخیـر " گـفتـنشان
مـى شود ایـن را فـهمیـد !
از "بوسه هایشان "
از " حـرف هـا " و " نـگاه هـا "
... ... از گـودال هـاىِ عـمیـقى کـه
بیـن ِ تــو و خـودشان مى کـَـنـند
و تـویـش را پُــر از دلیـل مـى کُنـند ....!.....
عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده ..
امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ!
و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم!
و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست…
و غمــت سـهم ِ مــن!
یه وقت های تو زندگیت می رسه
که باید دستت رو بـــزنی زیر چـــــونت
و
جریان زندگیــــت رو فقــــــــط تمــاشا کنی
بعدشـــــــم بگــــی
بــــــــ ـــــــــ ـــــــ ـــــه درک !