دعای باران چرا؟
دعای عشق بخوان!!!
این روزها دلها تشنه ترند از زمین...
خدایا کمی عشق ببار...
فراموش کردنت به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...?
کاش میدانستم چیست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست . . .
برای من که دلم از سکوت لبریز است
صدای پای تو از دور هم دل انگیز است
سکوت میکنم چون دیگر نمیدانم چه کنم با این دنیا....
بهترین لحظه برایم زمانیست که چشمانم را می بندم و به تو فکر می کنم.
ادامه...
نگاهت را
هنوز از روی عینکم
پاک نکرده ام
و ته ِ کفش هایم
هنوز یک تکه از جنگل
حضور دارد !
من هنوز
خواب های سفید می بینم
و فکرهای کهنه ای دارم ..
می دانم
اشتباه کردم
نباید عاشقت می شدم ...
همیشــ ه کــ ه نــ ه !
ولی گاهـــــــی ..
میان بودن و خواستن فاصلــ ه ایست ...
وقت هایی هست کــ ه کسی را با تمام وجود می خواهی ..
حتی بــ ه خاطرش نفس می کشی ...
زندگی می کنی ..
دنیا برایت زیبا می شود اما ....
بودنت در کنارش جایز نیست .....
و این خواستن همان آرزو و یا رویایی اشتباه است ...
آنجایی کــ ه او حتی ذره ای از حس تـــ و نمی داند ...
صبر فریب بزرگیست
عمریست با غوره ها کلنجار میروم
حلوا نمی شوند....
صبر فریب بزرگیست
عمریست با غوره ها کلنجار میروم
حلوا نمی شوند....
آهای آسمان حواست هست؟؟؟
هوا را سرد میکنی ک چه؟
برف میباری ک چه؟
وقتی نه دستهایش هست و نه قدم هایش...
نگاهت را
هنوز از روی عینکم
پاک نکرده ام
و ته ِ کفش هایم
هنوز یک تکه از جنگل
حضور دارد !
من هنوز
خواب های سفید می بینم
و فکرهای کهنه ای دارم ..
می دانم
اشتباه کردم
نباید عاشقت می شدم ...
سالهاست که کفه ترازویم
تعادل ندارد!!!
دست خالی...!!
دل پُر.....
پشــت پــرچیــن پلــک هــایــت،
مــی نشینــم هــر صبــح؛
چــون مرغکــی تشنــه،
بــرای نــوشیــدن نگــاه تــو . . .
ایرج تمجیدی
از دور دست ها کفتری می کشد پر
خوب می دانم مرغ بیچاره نخواهد آسود
او نیز به تنهایی خود خواهد افزود
من می مانم و یک بغض سکوت
با یک آسمان پر از خالی تو
آتشی نیست که دگر مرا گرم کند
یا با رقص شعله اش مرا سرگرم کند
هیچ صدایی نیست که مرا آرام کند
یا دمی ازیاد توام آزاد کند
گاهی ازورای تاریکی تو را می بینم
که از دور دستم مرا می نگری
وبا لبانی خالی از واژه ی شوق
به خودت می خوانی
باز چون سرابی
خود را دور تر از من می رانی
دیگر خیلی دور شده ام
از خودم
تو
و آن همه حوصله ها
خواب ها یم همه نفرین شده اند
همه خالیتر از تو ترسیم شده اند
کاش پر شورترین احساس من می ماندی
ای کاش بهترین حادثه ی من
می ماندی
کاش باز با لبانت مرا فریاد بر می داشتی
و من با تو
دگر باره آشکار می گشتم
ای نجواگر
همه لحظه های
تنهایی من
ای مسافر شب زده ام
ختمِ به خیر نمی شوم
وقتی هیچ راهی به تو
ختم نمی شود!
همیشــ ه کــ ه نــ ه !
ولی گاهـــــــی ..
میان بودن و خواستن فاصلــ ه ایست ...
وقت هایی هست کــ ه کسی را با تمام وجود می خواهی ..
حتی بــ ه خاطرش نفس می کشی ...
زندگی می کنی ..
دنیا برایت زیبا می شود اما ....
بودنت در کنارش جایز نیست .....
و این خواستن همان آرزو و یا رویایی اشتباه است ...
آنجایی کــ ه او حتی ذره ای از حس تـــ و نمی داند ...
در مـــن غمیست
همیشگی
غمی ماندگار
غمِ نبودنت!!!!!
خدا نکنه
هر دو بازی کردیم..
تو با من؛
من با سرنوشتم...
تا به حال شده که
در حسرت لبخندی بمانی
و رنگ امید به نقاشی آرزوهایت بپاشی
و سهم لبخند تو را به دیگری بفروشند
و تو ... صدای شکستن می آید...
شما هم می شنوید؟
دلــــــم نگاه مـــــردانه ات رــا میخــواهد...
نــگاهی که تمــــــام بـاور هایم در آن بگنجد
ته دلــــــم را قرص کند
چنان که بــــــاورم شود با تـــــــو خوشبخت ترینم ....
پرنده ی نگاه ت
بر قلب ِ من لانه ساخته . .
این لانه ویران می شود
بی درنگ ، بی تو . . .
دلم سوخت به حال پسرکی که
وقتی گفتم کفش هایم را خوب
واکس بزن گفت:خاطرت جمع باشد!
مثل سرنوشتم برایت سیاهش میکنم...
چقــدر باید بگذرد؟؟
تا مـن
در مـرور خـاطراتم
وقتی از کنار تــو رد می شم
تنـــم نلــرز د.....
بغضــم نگیــرد .....
همین که
قاصدکی
را
فوت کنی
تا عطر نفسهایت
را با خود بیاورد
برای دلم کافیست
+امسال هم
پائیز هست
باران هست
تو نیستی . .
اما یادت هست .
دلشوره هم هست
دلــ ـم گرفته از این شهر که ادمهایش....
همچون هوایـش ناپایدارند!!!!!
گاه... انقدر پاک که باورت نمـ ـی شود
گاه .... چنان الوده که نفسـ ـت می گیرد...!!!!
کاش باران بگیرد …
کاش باران بگیرد و شیشه بخار کند…
و من همه ی دلتنگیهایم را رویش “ها” کنم…
و با گوشه ی آستینم همه را یکباره پاک کنم … و خلاص…
مِـثــلِ آنکِـــه شــاهـــرَگِ اِحــساسَم را زَده باشـــد !
بَـنـــد نِمـــی آیَـــد
دوست داشتَنشـ . . . /
کنارم که هستی!!
زمان هم مثل من دستپاچه می شود!
عقربه ها دوتا یکی می پرند.
اما همین که میروی!!!!
تاوان دستپاچگی ساعت را هم من باید بدهم
جانم را میگیرند ثانیه های بی تو ...
یه وقتایی دلت میخواد
یکی از پشت سر چشماتو بگیره و ازت بپرسه :
اگه گفتی من کی ام ؟
تو هم دستاشو بگیری و بگی:
هر کی هستی فقط بمون…
یه وقتایی دلت میخواد
یکی از پشت سر چشماتو بگیره و ازت بپرسه :
اگه گفتی من کی ام ؟
تو هم دستاشو بگیری و بگی:
هر کی هستی فقط بمون…
یه وقتایی دلت میخواد
یکی از پشت سر چشماتو بگیره و ازت بپرسه :
اگه گفتی من کی ام ؟
تو هم دستاشو بگیری و بگی:
هر کی هستی فقط بمون…
یه وقتایی دلت میخواد
یکی از پشت سر چشماتو بگیره و ازت بپرسه :
اگه گفتی من کی ام ؟
تو هم دستاشو بگیری و بگی:
هر کی هستی فقط بمون…
یه وقتایی دلت میخواد
یکی از پشت سر چشماتو بگیره و ازت بپرسه :
اگه گفتی من کی ام ؟
تو هم دستاشو بگیری و بگی:
هر کی هستی فقط بمون…
اشکال نداره عزیزم همین که معرفتشو داری خودش کلیه بوووووووووووووووووووووووووووووووس

قربونت خانومی

باور کن من هرگز لایق ” دوستت دارم ” های تو نبودم
ملتمسانه از تو می خواهم ؛
دوستت دارم هایت را به کسی بگویی
که لایق دروغهایت باشد !
یعقوب ترین چشم جهان قسمت ما باد/چون یوسف گمگشته ما یوسف زهراست
اللهم عجل لولیک الفرج
صبر"
اوج احترام
به حکمت خداوند است...
ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﭼﻮ ﺑﯿﺎﯾﯽ ﻏﻢ ﺩﻝ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﻢ * ﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﻏﻢ ﺍﺯ ﺩﻻ ﺑﺮﻭﺩ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺑﯿﺎﯾﯽ
به سادگی رفت؛ نه اینکه دوستم نداشت!
نه، فهمید خیییییییلی دوستش دارم!
درد دارد!
وقتی میرود، همه میگویند دوستت نداشت. وتو نمیتوانی به همه ثابت کنی که هرشب...
باعاشقانه هایش خوابت میکرد!!
خدایادرقلب مادوست داشتن درنگاهمان صداقت درجانمان محبت وعشق قراربده وهیچگاه نگاهت راازمانگیر، آمین.
زندگی ساده است؛ به سادگی نبودن تو و به سادگی شکستن من...
آن کس که حقایق را نمی داند نادان است ولی آن کس که حقایق را می داند و انکار میکند تبهکار است.
معشوقه ای پیدا کرده ام به اسم روزگار... این روزها مرا در آغوش خود سخت به بازی گرفته است.
یابن الحسن نمی گویم دست من بگیر
عمریست گرفته ای مبادا رها کنی...
آجرک الله یا صاحب الزمان...
کاش زندگی مثل خواب بود...
اینهمه درد
تنهایی
خستگی
خیانت
فاصله...
کاش یهو از خواب بیدار میشدی و میگفتی:چه کابوسی میدیدم...
کاش...
به راستی...
بی"دوست"
باران هم بوی تشنگی میدهد...
فراموش نمیشوی...
جای پای محبت تو، مانده بر تمام وجود من
سلامتی اون حس هایی که نمیشه به اشتراک گذاشت مگر با خدا...
کجایی سعدی، گذشت آن زمان. الان بنی ادم ابزار یکدیگرند.
خنده هایم شکلاتی شده اند
ولی زیادی خالصن
تلخ تلخ
زمستون از ره رسید.. سردت شد خبرم کن تا بیام واست بسوزم رفیق.
گریه نمیکنم اما مشق میکنم حکایت اشک هایی را که سرنوشتشان سراب شدن بود!!!