لا به لای " توضیح المسائل " دلــــــــم را میـــــگــردم...
تا بـبـیـنـم چه شـــــــد...
که به یکباره...
دیدنت را بر من حــــــرام کـــــــردی ؟
در بـــــــاز و بـسـتـه شُـد
حـتـمـــا بــــاز بــــــاد شـــوخـی اش گــرفـتـه
ادای آمــدنـــت را در مـیــــــآورد!
نبودن هایت
تلنبار شده روی دلم
و تو نیستی که ببینی،
حجم نبودن هایت آنقدر سنگین است
که دلم تاب ندارد
نبودن هایت را در خود نگه دارد
دلم میخواست زمان را به عقب بازگردانم...
نه برای اینکه آنهایی که رفتند را بازگردانم
برای اینکه نگذارم بیایند
فکر کنم مرا به دوران ماقبل تاریخ تبعید کرده ای؛
که هر چه فکر میکنم یادم نمی آید آخرین بار کی گفتی دوستت دارم..؟!
دست هایم را می گشایم
جای بال هایی که هرگز به روی شانه هایم نرویید!
پرواز نخواهم کرد! چیزی بند بر پایم نهاده
چیست؟
عشق تو
دلم بهانه ات را می گیرد
چقدر امروز حس با تو بودن دارم
صدایت در گوشم می پیچد و من می گویم : جانم ... مرا صدا کردی ...؟