دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن
دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن

باران










احساس می کنم ،،

باران بی جهت می بارد ..

آدم ها ،،

برای ابرهای باران زا چترهای آماده دارند ..

و جایی دیگر ،،

خودشان باران می شوند ،،

و کسانی شبیه آنها زیر چترهایشان خشک می مانند ،،

و باران همچنان می بارد ..

یکی خیس افکارش میشود ،،

و دیگری خیس احساسش ..

و دراین بین چه کسی خیس باران میشود .. ؟

نمیدانم .. !!

خوش بحال آن گیاه که آبستن باران شد ،،

و گل رویید ... ... !!





شمارش معکوس









   شمارش معکوس آغاز می شود...


     به روز رفتنت نزدیک میشویم   


           رفتنی اجباری و طولانی         


   چقدر غمگینانه و شاد 


     چه احساس عجیبی  



 شمارش معکوس آغاز میشود...


نمیدانم این روزهای آخر 


 این لحظات پایانی با تو بودن را


    دلتنگی کنم و اشک بریزم   


          بیتاب رفتنت شوم        


  یا بیخیال و خندان


    از ثانیه های خاموش آخر  


       لذت برم      



شمارش معکوس آغاز میشود...


 ساعت روی دیوار


حریص شکنجه ی من میشود


و نیشخند میزد


این روزهای پایانی را




باز به سراغ این دفتر آمده ام


که گذشته مان را در آن نوشتیم


غم و شادیمان


گلایه هایمان از دنیا و آدمها


قرارهای پنهانی و عاشقانه


و دل سپردن های ممنوعمان



اکنون چه بنویسم؟


که خواب به چشمانم نمی‌اید


که میخواستم همسفر تو باشم


که در نبودت گریه ها خواهم کرد


دل شکسته خواهم شد


بیتابی خواهم کرد


و غریبانه خاموش خواهم شد...



چقدر این حرفها تکراریست


هزاران بار به تو گفته ام


و مهربانانه شنیده ای


و صبورانه وعده ها داده ای


و دلگرمم کرده ای 


که چشم برهم زنی


مرا دوباره کنارت خواهی یافت



قلمم را با خود ببر


اگرنه


    تلخ خواهم نوشت   


         شعرهای تنهایی را       



این شمارش معکوس


عجب با عجله میگذرد...





مـُـرده ام...








بآور ڪـטּ !



פֿـیـلـے ـهـآ פֿـواسـتـنـל نـبـوלنـت را پـُر ڪنـنـל ،



امـآ .. نـشـל !



مـآهـے صـیـל شـלه را هـرچـقـלر مےפֿـواهـے



לر آب رهـآ ڪـטּ



לیـگـر چـﮧ فـآیـלه ؟!



وقـتے مـُـرלه اسـت




کـــــــم می آورم











گاهی برای نوشتن دل نوشته هایم کم میاورم



همانطور که ثانیه به ثانیه نبودنت را کم آوردم



آنقدر از نبودنت نوشتم که کتابخانه ای شده



و چه نامردانه من زیر این بار سنگین خاطره ها کمر خم کردم...





خیانت








"تن" در بغل کسی


و


"دل" پیش دیگری;



هزار خطبه هم بخوانند:



"خیانت" است...!!





دِل مَــــــــن!!








دِل مَــــــــن!!


کـــولِـــه بــآر قــول ها و دوســتـــت دارم های دروغــینـــت را،


یِـــک جا،


هَـــمین نَـــــزدیکـــی بَـــر زَمیــن بُــگذار؛


دیگـــر نه مَــن تحــمل ایــن درد را دارم


و


نَــه تَــن نا تَــوانَـــت تَــــحَـمُل ایــــــن سنــگینـــی





اندوه فراموش شده








پیاده روهای این خیابانها خراب شده اند


مست اند


خیال برشان داشته


که تو دست در گردن من داری


نمیدانند


من با هر بارانی


اندوه فراموش شده ام را


با خود به خیابان میبرم


و تویی در کار نیست ....






دلتنگی








تا چشم کار میکند ، نـــــــــــیستی ...


این غم انگیزترین چــــــــــــــــــــــــــیزیست ،


که مــــــــــــــــــــــیشد دیــــــــــــــــــــــــــــــــــد ...


کاش کـــــــــــور بــــــــــودم ،


چشمـــانم را بـــــــــی حضورت نـــــــــــمی خواهم ... !


دلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتنگی نــــــــــــــــــــــــــــــــــــبودنت را ،


به رخ لــــــــــــــحظه هایم مــــــــــــــــیکشند ... !!!




سیگار









نـہ یـک نَـخ



نــہ یـک پــآڪَـت



یک عـُمـر هـم ڪـہ سـیـگـآر بـڪـشـم فـآیـدہ نَـدآرد



تآ خـودم نَـسـوزم دِلـم آرام نـمــے شـود
 


اگـر قرآر بـآ شـــد تــو نـبـاشــے







روز مــــــرد مبـارک










کنارت هستم برای روزی که  دستان نازنینت را در دستان مضطربم


میگذاری و ازم قول میخواهی که تا ابد کنارت بمانم






مردت هستم برای لحظه ای که از بزرگترها اجازه میگیری تا شاهزاده


این مملکت بشوی





مردی که پا به پایت در مغازه های شهر  می آید تا وسواسهایت  را


برای خرید یک روسری ساده عاشقانه بپرستد کیست؟منم!






برا ی ثانیه ای که فرشته ای از بهشت در رحم تو به امانت می آید ،


منم که کنارتم و تو در آغوش من هست که می آرامی






مردی که دستانت را در آن لحظات پر درد و امید تولد  میگیرد  و عرق از


پیشانی پر دردت پاک میکند منم






مردی که موهای تو و دخترت را قبل از خواب شانه میکند و هر دوی


شما را در آغوش مردانه اش میخواباند منم






مردی که شبهای بیخوابی برایت قهوه و کیک شکلاتی می اورد و قصّه


زندگیت را گوش میکند ، منم








مردی که با دستان خسته اش ،پاهای  خسته تر تو از این زندگی


سخت را ، هر شب نوازش میکند تا بیارامند کیست؟ منم







کسیکه بارها و بارها نازت را میکشد و قهرهایت را خریدار است هنوز ،


منم






وقتی از سر کار میخواهی به خانه بروی ، مردی که پیاده می آید کنارت


که تا خانه با هم قدم بزنید ، کسی نیست جز من.







مردی که خسته از کار روزانه به ضریح چشمانت پناه می آورد و تو


حاجت روایش میکنی منم







اونیکه به خاطرت ، ته اقیانوس وسط تاریکی و خطر میرود تا صدفی به


نامت بگشاید و شاید مرواریدی  لایقت بیاید ، منم







 

روزی که اولین موی سپیدت را در آینه میبینی و اشک در چشمانت


حلقه میزند ، منم که موهایت را در دستان مردانه ام جمع میکنم و در


آغوشم سفت میفشارمت و در گوشت زمزمه میکنم که


 « امروز دو برابر عاشقتم ای شراب کهنه »







 

روزی که نگران چین و چروکهای تازه از راه رسیده صورت زیبایت


میشوی


، منم که بهترین زیبارویان عالم را با ثانیه ای باتو بودن معاوضه نخواهم


کرد







برای روزهایی که فرزندانمان میروند دنبال سرنوشتشان و تو در


اتاقهایشان میگریی ، منم مردی که دستانت را میگیرد و تو را شبانه به


کنار دریا میبرد تا هر چقدر میخواهی با بیکرانگی آب از دلتنگیهایت


بگویی






برای روزهایی که جسمت تغییر میکند و فکر میکنی دیگر زن نیستی و

میترسی  ؛ منم که بارها و بارها حس زن بودنت را به تک تک

سلولهایت

 یاد آوری میکنم...همان مرد وحشی روزهای اولمان میشوم تا یادت

نرود

 که  تویی شاه بیت غزل زندگی من






مـردی کـه در خلـوتـش سلامتی تـو وشادی روحِ تـو را میخـواهـد منـم

تــو همـه معنـویتی هستـی کـه در زنـدگیــم تـوشه بـرگــرفتــه ام

عشــق تــو دروازه یِ  ورود مـن بـه بیکــرانِ الهــی بـود

خــوش آمــدی بــه خـانه عشـــــــق

ســر پنــاه تــو همینجـــاست

تــا پــایــان ســرنــوشت