دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن
دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن

زنگ ساعت






صدای زنگ ساعت



خیال حلقه بازوانت را برهم می‌زند



چشم در تنهایی باز می‌کنم



و چشم‌هایم را در حسرت دیدنت



چندباره برهم می‌فشارم



عطرت در اتاق من پیچیده



نفس‌های بریده‌ام اما



جز تکرار نبودنت چیزی نصیبم نمی‌کنند



با انگشت‌های خیس در هوا می‌نویسم




دل‌تنگم... دل‌تنگم...