افسوس که من و " تو "
دور از هم پیر میشویم
و
طعم شیرین تاب دادن
نوه هایمان را هیچوقت نمیچشیم چقدر حیف که
حساب موهای سپیدت را
نمیتوانم نگه دارم
و
چروک دور چشمهایت
دور از چشم من
عمیق میشوند
چقدر دلم میخواست
وقتی نمره عینکت را
بالا میبردی و
عصای تازه میخریدی
کنارت باشم
آنوقت خودم
دو نمره از چشمانم و
کمی از قوت پاهایم را
دو دستی تقدیمت میکردم
چقدر تلخ که
اجبار از خواستن
قویتر است
چه حیف
اما من و " تو "
دور از هم پیر میشویم