دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن
دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن

روز زن این شاهکارزیبایِ خلقت،مخلوق دلبری خداوند مبارک باد.











قربان وجودت


که وجودم زوجودت


 بوجود آمده مادر



    




خــداونــدا زیــباترین لحظــه هــا را نصیب مـــادرم کــن

که

 زیــباترین لحظـه هـایش را بخاطر مـن از دست داده است





       



مادر؛


روسری ات را بردار تا ببینم، بر شبِ موهایت؛


چند زمستان برف نشسته است؛


تا من به بهار رسیده ام …!



           



یادت هست مادر؟

اسم قاشق را گذاشتی قطار، هواپیما، کشتی؛ تا یک لقمه بیشتر بخورم ...

یادت هست؟

شدی خلبان، ملوان، لوکوموتیو ران؛

می گفتی بخور تا بزرگ بشی

آقا شیره بشی

خانوم طلا بشی

و من عادت کردم که هر چیزی را بدون اینکه دوست داشته باشم قورت بدهم

حتی بغض های نترکیده ام را...


         

نگاهــــــم کن








مرا جرات نگریستن به چشمانت نیست


چشمان تو مرا افسون میکند


افسونی افسانه ای


نمیدانم در برق نگاهت چیست


که اینگونه مرا مسخ میکند


چه عاشقانه مرا مسخ میکنی!


کاش میدانستم در تبسم نگاه تو چیست


که غمناک ترین دل دنیا را اینگونه شاد میکند


چه مهربانانه تبسم میکنی!


.

.
.
.

.

.


نگاهم کن نگاهم با نگاهت قصه ها دارد