دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن
دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن

هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست...





خیلی ازماها...


بزرگترین اشتباه زندگیمون رو نتیجه یک اعتماد میدونیم ،اعتماد به کسی که از جفت چشمامون بیشتر قبولش داشتیم،واز صفر تا صد زندگیمون  با خبر بوده...

تا اینکه یک روز به خودمون اومدیم ودیدیم اون آدمی که از همه ی دنیا بیشترقبولش  داشتیم تغییر کرده وحالا تبدیل به کسی شده که حالا داره بیشترین ضربه رو به روحو روانمون میزنه چون از همه ی رازهامون باخبره ونقطه ضعفامون رو میشناسه...

مارفتارهایی ازش دیدیم که فکر میکردیم از هرکسی سر بزنه جز اون...

یک روز چشمامونو باز کردیم ودیدیم تو زندگیمون پراز زخم های عمیق هست که از خودی خوردیم،از کسی که یه زمانی نزدیک ترین آدم زندگیمون بوده وبهش اعتماد داشتیم ولی حالا فقط یک غریبه ست...

اونجا بود که پشت دستمون رو داغ کردیم،تا به هرکسی اعتماد نکنیم،تا دیگه تمام رازهامونو در گوش کسی نگیم،تا دیگه نذاریم کسی اونقدر بهمون  نزدیک بشه که بتونه بهمون ضربه بزنه...

بعد از اون بزرگترین ترس ما شد اعتماد کردن به آدما...دیگه خیلی سخت اعتماد میکنیم، به حرفایی که گوشامون میشنوه،به احساساتمون،حتی به جفت چشمامون...

خیلی از ماها حالا تنهایی رو انتخاب میکنیم چون یک روزی یکی بهمون ثابت کرده ،

هیچ چیزی از هیچکس بعید نیست...