دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن
دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن

رفتن





اشکال ما آدمها این است که ؛ 


هر کدام به روش خود یکدیگر را دوست


 داریم.. 


گاهی ظالمانه، گاهی خودخواهانه، گاهی


 مغرورانه، گاهی


 مالکانه و نیز گاه عمیقاً عاشقانه... 


و چقدر در راه و روشهای خود در نهایت دوست


 داشتن


قلب یکدیگر را می شکنیم و احساس یکدیگررا


 جریحه دارمیکنیم.


وقتی پای رفتن پیش می آید تازه به این فکر


 می افتیم


 که


کجای کار ما


اشتباه بود! 


رفتن همیشه با یک خداحافظی اتفاق نمی افتد.


گاهی رفتن در انبوهی از ماندن و بودن است...



 

نظرات 33 + ارسال نظر
سید محسن جمعه 22 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 02:28 ق.ظ

خودت را لیست کن..

چیکار کنم؟؟؟

گل سرخ پنج‌شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 11:14 ق.ظ http://javad3535.blogfa.com

سلام [گل]

گاهی نصفِ غُصه هامون بخاطر اینه

که باوَر نداریم

اگر خُدا بِخواد یه چیزی بِشه

عالَمَم نخَواد میشه

و اگه خُدا نَخواد

مَحاله بِشه

پَس غُصه چیو میخوریم!![چشمک][گل]

مهران چهارشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 02:08 ب.ظ

ای سهراب

خانه باشد طلبت

دل من سخت گرفتست.....بگو

شانه ی دوست کجاست؟؟؟؟

donya چهارشنبه 5 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 05:53 ب.ظ

سلام تولّدت مبارک گلم

شادباشی وسلامت وخوب

روزگارت خوش

ممنونم عزیزم

محمد شنبه 17 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 11:22 ب.ظ

محمد شنبه 17 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 11:19 ب.ظ

" پاییز " هَمون فَصلیه که بهمون یاد میده عاشقِ ریشه بشیم نه شکوفه

محمد جمعه 16 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 11:35 ق.ظ

باز به وصل خیال تو دل به جاده تنهایی زده ام



وکوله بارم پر از یاد توست



تا مبادا دراین جاده غریب گم شوم



چه جاده غریبی است

الی پنج‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 12:14 ق.ظ

تا حالا شده است،
حرف هایت با یک نفر تمامی نداشته باشد؟ تا حالا شده است نفهمی زمان با چه سرعتی گذشته؟ و تا حالا شده است با یک نفر فقط بعد از چند کلمه حرف زدن خسته شوی و دیگر دلت نخواهد به حرف زدن ادامه دهی؟ دست خود آدم نیست!
بعضی ها عجیب به دل می نشینند، اصلا دل ات جذب دل اش میشود.. رفیق دل اش می شود ! به عقیده ی من هرگاه حرف هایت
با آن یک نفر تمامی نداشت.. و آفتاب طلوع کرد و شما هنوز مشتاق به حرف زدن بودید.. شما فراموش نشدنی ترین آدم های زندگی هم هستید

اوووو

مامیترا چهارشنبه 14 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 01:02 ب.ظ http://mamitra.blogfa.com/

روزنامه ها هرگز نمی‌دانند
تمام اتفاق های تلخ جهان
می‌ تواند از فنجانی چای شروع شود
و گاهی دریا در سکوت رفتن کسی
غرق می‌شود



مریم ملک دار






سلام

با احترام
دعوتید برای خوانش
"فصل عاشقانه"



قربان شما
مامیترا

محمد سه‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 11:43 ب.ظ

سلاااااام
پای رفتنم قطع شده با تیر نگاهت
چه کنم من معلوووول که دیوانه یارم

محمد پنج‌شنبه 1 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 12:10 ق.ظ

دست خودم که نبود!!
تا چشم به هم زدم.....اومده بودی تو زندگیم
تا چشم به هم زدم......عاشقت شدم
تا چشم به هم زدم....شدی همه دنیام
تا چشم به هم زدم...... رفــــــــتــــ ــــی...
نمیدونم چرا حالا هر چی چشم به هم میزنم....
خاطراتت نمیره...دوست داشتنت نمیره..... دلتنگیت نمیره.....بغضام نمیره.
"تـــــــــو "نمیای !!!

محمد پنج‌شنبه 1 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 12:08 ق.ظ

12 نشانه اینکه عاشق شده اید !
1-متن ها و اس ام اس های او را دوباره و دوباره می خوانید ?
2-وقتی با او هستید بسیار آهسته قدم می زنید ?
3-هر زمان که پیش او هستید ، تظاهر به خجالتی بودن می کنید ?
4-وقتی به او فکر کنید ، قلبتان تند تر و تندتر می تپد ?
5-زمانی که به صدایش گوش می دهید، بدون دلیل لبخند می زنید ?
6-وقتی او را تماشا می کنید ، دیگر قادر به دیدن اطرافیانتان نیستید
و فقط او را می بینید ?
7-شروع به گوش دادن آهنگ های آرام میکنید ?
8-او همه فکر شما می شود ?
9-بوی او شما را به وجد می آورد ?
10-متوجه می شوید که زمان فکر کردنبه او ،
همیشه با خود لبخند میزنید ?
11-حاضرید هر کاری برایش انجام دهید ?
12-هنگام خواندن این متن همواره فقط یک نفر درذهن شما بود!

محمد سه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 09:15 ب.ظ

در دنیای من یک تو کافیست تا بهشت را همین حوالی خودم . شانه به شانه ی تو تجربه کنم.

محمد سه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 06:42 ب.ظ

تو زندگیم سه تا رفیق دارم
دلم، که شکسته ولی با دردهاش کنار میاد
چشمم، که به حال دلم گریه میکنه
دستم، که اشک چشممو پاک میکنه

مامیترا یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 11:32 ق.ظ http://mamitra.blogfa.com/

محمد یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 02:04 ق.ظ

‏بعضی احوالات انسانی «کم» و «زیاد» دارند، مثلاً: شادی، اندوه، محبت، خشم.
اما بعضی احوالات فقط «زیاد»اند؛ «کم‌»شان دیگر آن حال نیست.
مثلاً «عشقِ کم» نداریم؛ «نفرتِ کم» نداریم.
شاید به همین دلیل است که هم عشق را به آتش تشبیه کرده‌اند، هم نفرت را

حالا تو کدومی

محمد یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 01:59 ق.ظ

حال و روزمون حال و روز علی سنتوریه...
همون موقع که
با پتو نشسته بود یه گوشه از بلندی
سرد بود
سوز داشت
دلش تنگ بود
دلش تنگ بود
دلش تنگ بود
دلم تنگه
دلم تنگه
دلم تنگه
.
.
.

محمد یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 01:57 ق.ظ

دختر دستش را بریده بود اندازه ای که نیاز به بخیه زدن داشت.
باشوهرش آمده بود.
وقتی خواست روی تخت دراز بکشد شوهرش نشست و سرش را روی پاهایش گذاشت.
تمام طول بخیه زدن دستش را گرفت و نازش را کشید و قربان صدقه اش رفت.
وقتی رفتند
هرکسی چیزی گفت
یکی گفت زن ذلیل
یکی گفت لوس،
یکی چندشش شده بود
و دیگری حالش بهم خورده بود!


یادم افتاد به خاطره ای دور روی همان تخت.
خاطره ی زنی با سر شکسته که هرچه گفتم چطور شکست فقط گریه کرد و مردی که می ترسید از پاسخ زن.
زن آنقدر از بخیه زدن ترسیده بود که بازهم دست مرد را طلب می کرد و مرد آنقدر دریغ کرد که من کنارش نشستم و دستش را گرفتم و آرام در گوشش گفتم لیاقت دستانت بیشتر از اوست.
اما وقتی آن ها رفتند کسی چیزی نگفت! هیچکس چندشش نشد و هیچ کس حالش بهم نخورد...
همه چیز عادی بنظر آمد ....

و من فکر کردم ما مردمی هستیم که به ندیدن عشق بیشتر عادت داریم تا دیدن عشق.

محمد یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 01:51 ق.ظ

همان یک نفر

همان یک نفری که وقتی دلت طعم مردن می‌داد کار و زندگی را گذاشت کنار تا کنارت بایستد،
همان یک نفری که وقتی از در آمد تو و چشمهایت را دید زد زیر گریه،
همان یک نفری که وقتی همه حواسشان پرت بود دلش پیشت بود،
همان یک نفری که آمد دنبالت، برت داشت، بردت یک دوری بزنید تا سرت هوایی بخورد،
همان یک نفری که نگرانت شد، حالت را پرسید، دلگرمی دادت،
همان یک نفری که به یادت بود،
به یادت ماند،
از یادت نبرد،
همانی که رسمش فراموشی نبود،

همان یک نفر. اصل جنس همان است،  همان یک نفر.

محمد شنبه 26 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 09:48 ب.ظ

ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﺩﻝ ، ﺩﻝ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﻏﻢ ، ﻏﻢ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ برمن
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﻋﻘﻞ ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺗﻮ ، ﺗﻮ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﯽ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﻢ ﻫﺮ ﺩﻭ ﭼﻮ ﺩﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺍﻭ ، ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻡ ﺩﻝ ﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ !!!..بعد از مدتی ( ٥٠ - ٦٠ سال) زندگی، انسان یاد میگیره که در کارها جدی باشه ولی خودش را زیادی جدی نگیره

محمد شنبه 26 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 04:50 ب.ظ

دعای باران چرا؟ دعای عشق بخوان!!! این روزها دلها تشنه ترند از زمین... خدایا کمی عشق ببار... فراموش کردنت به معجره می ماند؛ وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند.. من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...? کاش میدانستم چیست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست . . . برای من که دلم از سکوت لبریز است صدای پای تو از دور هم دل انگیز است سکوت میکنم چون دیگر نمیدانم چه کنم با این دنیا.... بهترین لحظه برایم زمانیست که چشمانم را می بندم و به تو فکر می کنم.

محمد شنبه 26 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 04:27 ب.ظ

از کجا برایت بگویم؟
از کجا؟
از هجوم
بی رحم هرشب
خاطره ها ،
یا بغض های در
گلو مانده ی دل
پر درد ما ؟
یا از
بیچاره گی دلم
وقتی
نگاهم
میکنی . . .
یا که از
بارانهای موسمی چشمم
وقتی پر آهم میکنی؟

از کجا برایت بگویم؟
از کجا ؟
از نداشتن شانه هایت؟
یا که
از پیچکهای درد
دوری
به دور حصار قلبم برایت؟
از کجا برایت بگویم؟؟؟
از کجا ؟
از کجا ؟

محمد شنبه 26 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 12:33 ق.ظ

سالروز شهادت حضرت علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیة و الثناء تسلیت باد

محمد پنج‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 11:58 ب.ظ

سلام

محمد پنج‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 11:56 ب.ظ

دراین سرای بی کسی، کسی به در نمیزند.

محمد دوشنبه 21 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 05:20 ب.ظ

فردا آخرین روز چه کسی خواهد بود؟
چه کسی فردا برای آخرین بار،
طلوع خورشید را خواهد دید؟
چه کسی امشب ،
آخرین ستاره هایش را خواهد چید؟
تنها و تنها خدا می داند فردا چند نفر یا
چند هزار نفر آخرین فرصت عاشقی هایشان خواهد بود.
زندگی را، عشق را به فردا نسپار،
کسی چه می داند شاید فردایی در کار نباشد.
اما....
هستند کسانی که ستاره ها را میچینند خورشید فردا را می بینند...
ولی در گذشته ایی دور مرده اند.

مامیترا دوشنبه 21 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 09:12 ق.ظ http://mamitra.blogfa.com/

زین دایره مینا خونین جگرم می ده

تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی



با سلام

دعوتید برای خواندن

فراقنامه ای برای خسروی آواز ایران

ندای ربنایی که خاموش شد

و مرغ سحری که دیگر نمی خواند



[مامیترا]



بابک شنبه 19 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 06:58 ب.ظ http://babak59.blogfa.com/

چون
خیال تو
درآید به دلم
رقص کنان
چه خیالات دگر
مست درآید
به میان
سخنم مست و
دلم مست و
خیالات تو
مست
همه بر همدگر افتاده و
در هم نگران!
مولانا....

محمد جمعه 18 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 02:39 ب.ظ

چشمانم شده همچون هوای شمال
همیشه ابری و بارانی
سینه ام شده همچون آتشفشانی پر از غم که تمام فشارش را می آورد و بغض میکند تمام وجودم و فوران میکند از چشمانم این غم ندیدنت.همین حالا چنینم
غم ندیدنت کوه را هم مچاله میکند من که کاهی هستم .

امیر جمعه 18 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 02:34 ب.ظ http://dashtemoshavvash.blogsky.com

سلام
عالی بود
سپاس

محمد جمعه 18 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 02:28 ب.ظ

مــقــدس تــریـــن جــای 'دنـــیـــاسـت'

اتــاق 'تــنـــهــایـــی' هــایـــم

وقـــتـی

بــانــیــت 'تــوخـلـوت' مــیـکــنـم ...

محمد جمعه 18 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 02:25 ب.ظ

چقدر زیبا
چقدر دلنشین و جان سوز
متن و عکس چقدر زیبا انتخاب شده

Baran جمعه 18 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 02:05 ب.ظ https://haftaflakblue.blogsky.com/

.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد