دعای باران چرا؟
دعای عشق بخوان!!!
این روزها دلها تشنه ترند از زمین...
خدایا کمی عشق ببار...
فراموش کردنت به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...?
کاش میدانستم چیست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست . . .
برای من که دلم از سکوت لبریز است
صدای پای تو از دور هم دل انگیز است
سکوت میکنم چون دیگر نمیدانم چه کنم با این دنیا....
بهترین لحظه برایم زمانیست که چشمانم را می بندم و به تو فکر می کنم.
ادامه...
یاد گرفتـــه ام انسان مدرنـــی باشــــم و هــر بار که دلتنـــــــگ میشــــوم بـه جای بغـــــض و اشــــک تنهـــا به این جملـــه اکتفــا کنـــم کــه هوای بـــد ایــن روزهــا آدم را افســــــــرده میکنـد ..!
یوسف مى دانست تمام درها بسته هستند ؛ اما به خاطر خدا و به امید او حتی به سوی درهای بسته دوید و تمام درهای بسته برایش باز شد ... "اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شدند ، به طرف درهای بسته بدو ؛ چون خدای تو و یوسف یکیست"
وقتی مرا نقاشی می کردی زیبا نقاشی ام کردی ممنون!!! سالم نقاشی ام کردی باز هم ممنون... با غرور نقاشی ام کردی باز هم ممنون... ولی آخه خدا جونم چرا تنها نقاشی ام کردی؟؟؟
تـو میـرَوے وَ اینـْـهـآ میــمــانـَنـْב تــآ اَبـَـב
یـِـکـْـ بــُغـْـضــِ لـَـعْــنـَــتــے یـِـکـْــ آهْـ
و یـــِـکـْـ سـُـوآلـِـ بـے جـَـوآبـْــ
هـَـنــوزْ گـآهــے בِلـَـتـْـ بـَـرآیـَـمـْـ تــَـنـْـگـْـ مـیـشَــوَבْ؟؟...
×...خُـבایــــــــــآ...×
×...ایـטּ قِـῳـمَتـ رو کُجــــآ فِرِῳـتآבے کِـﮧ...×
×...هَــــر وَقتـ نوبَتـِ مَـטּ مے شِـﮧ...×
×... مے گَـטּ نـیـῳـت ...×
کل ِدنیا را هم کـہ داشتہ باشــے ...
باز هم دلت میخواهد...
بعضــے وقتها .. فقط بعضــے وقتها ...
براے یـک لحظہ هم کـہ شده ...
همہے ِدنیاے ِیــک نفر باشــے
عـــــآشِـق رآ کــﮧ بَـــرعَــکــس کـــنـے ...
مـے شَـود قـشــــآع ...
دهـــخـــدآ را مـے شِــنــآسـے ؟؟!!
لُــغَـتــــ نـآمِـــﮧ اَش را کـﮧ بــآز کــردم نِــوشـتـــﮧ بـــود :
قـشـــآع : دردے کــ ـﮧ آدم را از درمــــآن مـایــوس مـے کـنـــــ ـد !
وقتی که بارون میاد
برو زیر بارون
هرچقد که تونستی قطره های بارون رو جمع کنی . همونقدر دوستم داری
و هر چقدر که نتونستی جمع کنی .
بدون همونقدر من تو رو دوست دارم
تمـــآم آنچــه کــه
از زنــבگــے مـےخـــوآهــم :
یــک غــروب پنچشنبـــه پـآییـزیــســــت
بــآ پنجــره آے رو بـه בرخــت هــآ و کــلـآغ هـــآ
و هــوآے ملـــس و مـرمـوز مــهر یــآ آذر
بـــآ یـک فنجــآن چــآے تـــآزه בم
و یـــک بــرش بــزرگ از کیـــک خـآنگـــے مــآבرم
بــآ موسیقــــے בلبخـــوآه
و خیــــآلـــے کــه از بـآبــت همــه چیــــز
سخـــت
آســوבه اســــت . . .
بـــازگشـتے נر ڪار نیــωـتــــ...
یڪـــ بـــار ڪـﮧ بـــروے ، بــراے هــمـﮧے عمـــر رفتـــﮧ اے
פـتی اگـــر برگــرנے ، נیــگر " او " نیـωــتے !
آهسته ،
قلبم بدجور شکسته
دوباره آمده ای که چه بگویی به این دل خسته؟
آمده ای دوباره بشکنی قلبم را ،یا باز هم به بازی بگیری این دل تنهایم را؟
تــــــــــو را بـــــــــرایـــــــــــ هـــــــــمـــــــیـــــشــــــــهــــ
حـــــــــــــــــفــــــــــظـــــــــــ مــــــــــــیــــــــــکــــــــــنـــــــــمـــــــــــ نــــــــــامــــــــتــــــ
را صـــــــــــــدایـــــــــتــــــــــــ را !
مــــــــگــــــــر مــــــــیــــــشـــــــــــود
تــــــــــــــــــتتتو بــــــــــــاشــــــــــــیــــــــــ
امـــــــــــــــا بـــــــــرایــــــــــ منــــــــ نبـــــــاشــــــــــــیــــ!
آבمـها کـنارتـ هسـتنـב تا کــِـﮯ ؟؟
تـا وقتـﮯ بــہ تـو احتیاجـ בارنـב و بعدشــ از پیشتـــ مـیرטּ یکـ روز ...
کـבامـ روز ؟؟؟ وقتـﮯ کسـﮯ جایتـ آمـב ،
تـا چــہ موقعـ ؟؟؟ تـا موقعـﮯ کــہ کسـﮯ בیگر را بـراﮮ בوستــ בاشتـטּ پیـבا کنـنـב ...
میگوینـב عاشـقتــ هستمـ ؛ براﮮ همیشـہ نــہ ...
فقطـ تـا وقتـﮯ کــہ نوبتـ بازﮮ بـا تـو تمامــ شـوב ...
دیشب که باران بارید خواستم سراغت را بگیرم
اما خوب میدانستم باز که پیدایت کنم
زیر چتر دیگری هستی.
دیگر این روزها حرفهایم را بغض میکنم
مثل همه نداشتن هایم
خستهام از این روزهای ناتمام
از این دلتنگیهای ساکت و ناامید
از تمام تکیه بر باد دادن ها
... دلم عجیب نوازش میخواهد..!
اما هر چه فریاد می زنم..
چیزی جز خالیها، حجم دستانم را پر میکند
می دانی..!؟
دیگر چه سود نوشتنهای بی حاصلم
من دلم یک دوست میخواهد..
یاد گرفتـــه ام
انسان مدرنـــی باشــــم
و هــر بار که دلتنـــــــگ میشــــوم
بـه جای بغـــــض و اشــــک
تنهـــا به این جملـــه اکتفــا کنـــم کــه
هوای بـــد ایــن روزهــا
آدم را افســــــــرده میکنـد ..!
رَفتــمـُ گُفتـمـ از "خیِــرش" می گــذرمـ ...
شِنیـدґ ڪه زیـ ـر لَـب گُفـت از "شـَـــــرّش" خـَـلاص شُـدمــ ...
بی اِنصــــ ــاف....
دست بند دختره چقدر شبیه منه!
منم واسه همین گذاشتمش دیگه
همـین که مــیـام بــه خـودم بگـم...
هــمــه چـیــز آرومــه..
مـن چــقـد خــوشــحــالــم..
یــه حـس درونــی بــهم مــیــگــه..:
حرف زیادی نزن...
والااااا....
هـــمــیــشــه نــــه ...
ولــــی گـــاهـــی .. مــیــان بـــودن و خـــواســتـن ..
فـ ـاصـلــه مـــی اُفــتــد ...
وقـ ـتــهــایـــی هـــســت کـــه ..
کــســی را ..
بـــا تــمـــام وجــــود میخواهــــی ...
ولــــــی نــــبـــــــایــــد کــنـــارش بــــاشـــی ...!
همیشه چوب سوختنی نیست ...
خوردنی هم هست !
ما گاهی اوقات چوب سادگیمون رو میخوریم ...
موفقیت یعنی :
احساس حضور خداوند
در همه ی لحظه ها ...
یوسف مى دانست تمام درها بسته هستند ؛
اما به خاطر خدا و به امید او حتی به سوی
درهای بسته دوید و تمام درهای بسته برایش باز شد ...
"اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شدند ،
به طرف درهای بسته بدو ؛ چون خدای تو و یوسف یکیست"
کسی هرگزنمیداندچه سازی می زنددنیا
چه میدانی توازامروزچه میدانم من ازفردا
همین یک لحظه را دریاب که فردامیشویم تنها.....
برای خودت زندگی کن
کسی که تورا دوست داشته باشد
با تو میماند
برای داشتنت می جنگد اما اگه دوست نداشته باشد
به هر بهانه ای میرود
میگن پُشت سر مسافر آب بریزی برمیگرده
اشــک که از آب زلال تره
پس چرا مسافر من برنمی گرده
بیا ! باز هم مهربانانه به خوابم بیا
بگذار لاعقل به خواب هایم بگویم
او مهربان بود
.
تــاریــخ انــقـــضایــــت کــه ســر بـرســد ,
از Call تبــدیل میشــوی بــه Missed Call
بهمیــن راحتــی .
وقتی مرا نقاشی می کردی زیبا نقاشی ام کردی ممنون!!!
سالم نقاشی ام کردی باز هم ممنون... با غرور نقاشی ام کردی باز هم ممنون...
ولی آخه خدا جونم چرا تنها نقاشی ام کردی؟؟؟
هیچکس با من نیست !
مانده ام تا به چه اندیشه کنم؟
مانده ام در قفس تنهایی...
در قفس میخوانم
چه غریبانه شبی ست...
شب تنهایی من!!!
تعلُقــ کهّـ ندآشتهٌـ بآشیْـ
بهٌ جآیــیٍ ...
بهٌ کسـیّ ...
یآ کهٍـ چّیــزیٍ ...
تمآمـ شدنتـِ رآحتـــ تر آز آنــٍ میــ شــودٍ کهـ گمآنـ میـ بُردیــ .
دیگر از وفا میترسم ...
از ان روزی که سگ گله رو با گرگ دیدم+
زندگی مثل دوچرخه سواری می مونه ..واسه حفظ تعادلت همیشه باید در حرکت باشی ....آلبرت انیشتن
عشق این است که تو با صدای من سخن بگویی و با چشمان من ببینی و هستی را با انگشتان من کشف کنی
شبی به دست من از شوق سیب دادی تو
نگو که چشم و دلم را فریب دادی تو
تو آشنای دل خسته ام نبودی حیف
و درد را به دل این غریب دادی تو.
یه زغال بر میدارم دورت خط میکشم و مینویسم این بی معرفت
تموم دنیای منه.
نیم نگاهت را به تمامی دنیا نخواهم فروخت * بی آنکه ذره ای به یادم باشی.
________________
گر بگویم که مرا با تو سر کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست..
شعر عاشقانه خیلی قشنگ
PostDateIcon دوشنبه ، 19 آذر 1386 ، 01:18 | PostAuthorIcon Author: masoud |
میانگین امتیار کاربران: / 373
ضعیفعالی
مطالب خواندنی - دانستنی ها و مطالب جالب
نامه عاشقانه
من منتظرت شدم ولی در نزدی
بر زخم دلم گل معطر نزدی
گفتی که اگر شود می آیم اما
مرد این دل و آخرش به او سر نزدی
هر چه بر من گذشت حقم بود من از این بیشتر سزاوارم تو گناهی نداری ای زیبا مرگ بر من که دوستت دارم
در جوانی غصه خوردم هیچ کس یادم نکرد / در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد / آتش عشقت چنان از زندگی سیرم بکرد / آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد.
شبی افسانه شوق تو میگفتند در مجلس
مرا شمع هر شب شوق آن افسانه میسوزد
سلام عزیزم مرسی که سر میزنی، حضورت مایه دلگرمیه ..
سلام گلم
قربونت وظیفست خانومم
قانون معرفت میگه ؟
به قلب ما نزدیک است کسی که از چشمهای ما دور است.
دل من کویر ودل تو مثل بارون. میدونمی که کویر به باران نیاز نداره
وگرنه دیگه کویر نیست پس برو پی کارت
سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی سوزش این زخمها را کم کنی
آه باران من سراپای وجودم آتش است پس بزن باران شاید تو خاموشم کنی
دلم گرفته از تمام الفبای بی کسی خصوصا این 5 حرف:
ف
ا
ص
ل
ه
مثل آن مسجد بین راهی "تنهایم" هر کسی که میاید
مسافر است
"میشکند" هم نمازش راهم دلم را و میرود...
ساعتها را بگو بخوابند بی تو زیستن را نیازی به شمارش نیست
در عمق آرزوی من است که در وجودت خانه ای
داشته باشم حتی به مساحت یک یاد.
گاهی باید آرامش کسی را بهم ریخت برای اینکه بفهمد تنها نیست..
وقتی تو را دیدم کار گردان قلبم گفت
نور...صدا...حرکت...ومن برای به دست آوردنت
چه نقش ها که بازی نکردم
میدونی قشنگی زندگی چیه؟
تو بی خبر باشی 1 نفر دیگه واسه قشنگی زندگیت
دعا کنه!
انیشتن میگه: یکی باش برای یک نفر نه تصویری مبهم در خاطره های
صد نفر...
امشب به قصه دل من گوش میکنی
فردا مرا چو قصه فراموش میکنی...