دعای باران چرا؟
دعای عشق بخوان!!!
این روزها دلها تشنه ترند از زمین...
خدایا کمی عشق ببار...
فراموش کردنت به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...?
کاش میدانستم چیست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست . . .
برای من که دلم از سکوت لبریز است
صدای پای تو از دور هم دل انگیز است
سکوت میکنم چون دیگر نمیدانم چه کنم با این دنیا....
بهترین لحظه برایم زمانیست که چشمانم را می بندم و به تو فکر می کنم.
ادامه...
منم تنهاترین تنهای تنها
و تو زیباترین زیبای دنیا
منم یلدای بی پایان عاشق
تو بودی مرهم زخم شقایق
نگاهت را پرستم ای نگارم
فدای تارمویت هرچه دارم
تا ابد دوستت دارم
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
نقــاش بـاشـی!
چـقــدر می گیـری
بیایی و صفحه های سیاه دلم را رنـگ کنی؟
بـعـــد بـرای دیــوار اتاق دلـــم
یــــک روز آفتابی بکشی که نــــور آفتـــاب تا میـانه اتاق آمــــده باشد
… راستـــــی مـــن روی صـــورتــم یـــک خنــــــده می خـــواهـــم
نــرخ ِ خـنـــــده که گـــــران نیســــت؟
رفیق خوشحالم که خوبی
اما ناراحتم از حرفت
ودوم اینه که نخواستم مزاحمت شم
لطفا دیگه تکرار نشه
رفیق.................
باشه چشـــــم خوشحالم(:
ی ناشناس
شنبه 25 خردادماه سال 1392 ساعت 06:08 ب.ظ
یاد سهراب بخیر ان سپهری که تا لحظه ی خاموشی گفت تو مرا یاد بکنی یا نکنی باورت گر بشود یا نشود ...اما... نفسم میگیرد در هوایی ک نفس های تو نیست
ب سراغ من اگر میایی تند و آهسته چ فرقی دارد هرجور دلت میخواست بیا مثل سهراب دگر جنس تنهایی من چینی نیست ک ترک بردارد مثل اهن شده است..چینی نازک تنهایی من
دلت ک تنگ ی نفر باشد خود خداهم بیاید تاخوش بگذرد و لحظه ای فراموش کنی فایده ای ندارد تو دلت تنگ هست دلت برای همان یک نفر تنگ است تا نیاید تا نباشد هیچ چیز درست نمیشود ...هیچ چیز
وقتی کسی رادوست داری، گفتن آسان تراست، شنیدن آسان تراست، بازی کردن آسان تراست، کارکردن آسان تراست. ووقتی که کسی تورا دوست دارد، خندیدن آسان تراست. واگر تنهای تنها باشی، به مرگ فکرکردن ازهمه چیزآسان تراست هیچوقت نباید به اجبار خندید گاهی باید تا نهایت آرامش گریه کرد تبسم بعداز گریه ، از رنگین کمان بعداز باران هم زیباتر است . . .
ببینمت . . .
گونه هایت خیس اســـت . . .
باز با این رفیق نابابت . . .
نامش چ بود؟
هان!
باران . . .
باز با ;باران; قدم زدی ؟
هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها . . .
همدم خوبی نیست برای درد ها . . .
فقط دلتنگی هایت را خیس و خیس و خیس تر میکنــــــد . .
دلتنگــی هایــــَم را زیر بغـل زده اَم
نشسته اَم در انتظار ِ روز های ِ مبـادا !
سهم ِ من از تــو
همـین دلتنگـی ها ییست
که بی دعوت می آینـد
و …
خیال ِ رفتن نـدارند
منم تنهاترین تنهای تنها
و تو زیباترین زیبای دنیا
منم یلدای بی پایان عاشق
تو بودی مرهم زخم شقایق
نگاهت را پرستم ای نگارم
فدای تارمویت هرچه دارم
تا ابد دوستت دارم
نگاهم کن که چشمانت قشنگ است
صدایم کن که دل در سینه تنگ است
مرا با خود ببر آنسوی غربت
که اینجا شیشه هم از جنس سنگ است . . .
اگر مانده بودی ز تو مینوشتم تورا میسرودم / اگر مانده بودی نازنینم زندگی رنگ و بوی دگر داشت / هستیم را ب آتش کشیدی سوختم من ندیدی ندیدی
نقــاش خــــوبی نــــبودم...
..
اما
..
ایــن روزها...
..
به لطـف تــــــــــو...
..
انـــتظار را
..
دیـــدنی میکــشـم
لحظه هایم شبیه طوفانست..
وقتی از آمدن نمی گویی..
دست بردار از خداحافظ..
در درون دلم چه می جویی..
نه آنقدر دور
که هوای پروازم شوی
نه اینقدر نزدیک
که عطر نفسهای فنجانم باشی
آنگونه می خواهمت
که وقتی هوایت کنم
روسریت بیاید و
چشمم را به همه دنیا ببندد
همین .
گورستان با تمام سکوتش می گوید سخت نگیر زندگی ارزش یک لحظه اندوه را ندارد
شاید حالا نه
شاید فرداهم نه
اما بالاخره همه چیز درست میشود به کمک زمان
من معجزه ی زمان را باور دارم
همین باران آهسته
همین نجوای گنجشکان
همین عطری که میآید ؛
نگاه توست.
رد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ساده بیایی پایین،
قصه تلخ مرا سرسره ها می فهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند
انسان هم میتواند دایره باشد و هم خط راست. انتخاب با خودتان هست :
تا ابد دور خودتان بچرخید یا تا بینهایت ادامه بدهید...
تو مقصری اگر من دیگر ” من سابق ” نیستم !
من را به من نبودن محکوم نکن !
من همانم که درگیر عشقش بودی !
یادت نمی آید ؟!
من همانم !
حتی اگر این روز ها هر دویمان بوی بی تفاوتی بدهیم !
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
اگه عاشق شدی و می خوای به عشقت برسی به توصیه ی زیر توجه کن . . . . . . ای شیطون ، مچتو گرفتم حالا تعریف کن طرف کیه ؟!
به اندازه ی گریه ی گنجشک دوست دارم! شاید این دوست داشتن کم به نظر بیاد اما یه چیزیو میدونی؟ گنجشکا زمانی که گریه میکنن میمیرن!.
نقــاش بـاشـی!
چـقــدر می گیـری
بیایی و صفحه های سیاه دلم را رنـگ کنی؟
بـعـــد بـرای دیــوار اتاق دلـــم
یــــک روز آفتابی بکشی که نــــور آفتـــاب تا میـانه اتاق آمــــده باشد
… راستـــــی مـــن روی صـــورتــم یـــک خنــــــده می خـــواهـــم
نــرخ ِ خـنـــــده که گـــــران نیســــت؟
رفیق خوشحالم که خوبی
اما ناراحتم از حرفت
ودوم اینه که نخواستم مزاحمت شم
لطفا دیگه تکرار نشه
رفیق.................
باشه چشـــــم
خوشحالم(:
یاد سهراب بخیر ان سپهری که تا لحظه ی خاموشی گفت تو مرا یاد بکنی یا نکنی باورت گر بشود یا نشود ...اما... نفسم میگیرد در هوایی ک نفس های تو نیست
ب سراغ من اگر میایی تند و آهسته چ فرقی دارد هرجور دلت میخواست بیا مثل سهراب دگر جنس تنهایی من چینی نیست ک ترک بردارد مثل اهن شده است..چینی نازک تنهایی من
دلت ک تنگ ی نفر باشد خود خداهم بیاید تاخوش بگذرد و لحظه ای فراموش کنی فایده ای ندارد تو دلت تنگ هست دلت برای همان یک نفر تنگ است تا نیاید تا نباشد هیچ چیز درست نمیشود ...هیچ چیز
عالییه وبت شادیییییییی جوووووووووووووون........
به منم سر بزن
شاد باشیییییییییی
ممنونم بهار جان
چشم حتمـــــــــــــآ
عشق، به یک امپراتوری شبیه است
اگر اندیشه ای که بر مبنای آن به وجود آمده از میان برود
خود عشق نیز از میان خواهد رفت.
عشق عقل را کور می کند پس سعی کن عاشق کسی باشی که حاضر باشد به جای تو ببیند تا زمین نخوری
منو یک تنهایی و یک شمع روشن ... خدایا نکند باد بیاید . . .
تنهایی یعنی اینکه وقتی برات اس ام اس میاد ، مطمئن باشی که از طرفه ایرانسله !
حکایتـــــــــ غریبیـــــــــ ستـــــــــ ... !
منـــــــــ در فکــر تو بیــدار
و
تو در آغوشـــــــــ دیگریـــــــــ بیــدار
و هـر دو بیـــــــــ تابـــــــــ !!!
بـعـضے سَـطـرهـآ رآ نـنوشته میـشود خــوآند
مـآنند آدمـ هـآیـے کـ ـﮧ نـدیـده مـیتوآטּ فَـهمید
درک کــرد
بـا آטּ هـآ بـود و از آטּ هـآ لـذت بـرد
مـثل ِ "تــو"
م
مـثل ِ هـمه ے آטּ هآیے کـﮧ ندیدمـ
و یـک روز از بـیـטּِ ایـטּ هـمــﮧ فـآصلــﮧ آمـدند و مَـحرمـِ دلـمـ شـدنـد
آمـدنـد و شـدنـد "دوســت"
دوسـت هـآیـے کــﮧ شـآیـد سَـطر نـنوشـتــﮧ اے بـآشـند بـرآی خـوآنـدטּ
و سـطر نـنوشـتــﮧ ے دلــمـ رآ بـخوآنـند...
در پس این شب وهم انگیز
روزی را خواهم دید
که شقایق ها با موسیقی نسیم بهاری می رقصند...
بـآز آمــבمــ..
بـﮧ جـآیــے ڪـﮧ تعلـقــ בآرمــ..
بـﮧ یـڪ اتـآقــ سیـآه ، پـر از פـرفـ ـهـآے לּــآگفتــﮧ
פֿـلـوتــ مـלּ و سیــگـ ـــآرمــ...
בوبـآره مـےלּـویسمــ از פـرفـ ـهـآیــے ڪـﮧ وآهمـﮧ בآرمــ..
یـڪ בلــ پـر از رویـآـهـآے وآهـــے..
ایـלּ بـآر تـלּـهــآتــر از همیـشــﮧ.......
(عشق)) در لحظه پدید می آید، ((دوست داشتن)) در امتداد زمان. این، اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.
شبا فکر و خیال تو چرا خوابم نمی گیره
نه تنها لحظه هام حتی تموم خونه دلگیره
حالا که شب به شب رفت و توام تنهایی سر کردی
توی تنهایی می پوسم نمی ذارم که برگردی
مـטּ مانـבهـ امـ و شـآنـزבه جــلـב
" لغــت نـآمـهـ "
ڪــهـ ـهیچــڪـבامــ از ڪـلــمـآتـش مُــتـرآבف
"בلـتـنگـی" نمـیشونـב !!
ڪــآش ב ـهــخُــבآ میـבآنــسـت בلتنـگـی
"معــنـآ " نــבآرב
" בرב " בآرב .
وقتی کسی رادوست داری، گفتن آسان تراست، شنیدن آسان تراست، بازی کردن آسان تراست، کارکردن آسان تراست. ووقتی که کسی تورا دوست دارد، خندیدن آسان تراست. واگر تنهای تنها باشی، به مرگ فکرکردن ازهمه چیزآسان تراست هیچوقت نباید به اجبار خندید گاهی باید تا نهایت آرامش گریه کرد تبسم بعداز گریه ، از رنگین کمان بعداز باران هم زیباتر است . . .
سلام شادی جونم
اپم
سلام الان میام عزیز دلم
اصـــــلا به روی خـــودم هـــــم نمے آورم که نیـــستی
هـــــر روز صبـــــح
شـــماره ات را مےگـــیرم
زنـــــی می گوید: دســتگــاه مشـــترک …
حرفــــش را قــطــع مےکنم
صدایـــت چرا انقـــدر عـــوض شـــده عزیـــزم؟
خوبی؟ ســــرما که نخورده ای؟
مے دانی دلـــم چقـــدر بـــرایـــت تنـــگ شـــده است؟
چنـــد ثانیــه ای ســـکوت مے کنم
من هـم خـــوبم
مزاحــمت نمے شوم
اصـــلا به روی خـــودم هـــم نمے آورم کـه نیــســتی !
ببینمت . . .
گونه هایت خیس اســـت . . .
باز با این رفیق نابابت . . .
نامش چ بود؟
هان!
باران . . .
باز با ;باران; قدم زدی ؟
هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها . . .
همدم خوبی نیست برای درد ها . . .
فقط دلتنگی هایت را خیس و خیس و خیس تر میکنــــــد . .
به گمانم یادت پنجره ی احساسم را میکوبد
چرا که در دلم هوای دلتنگی به پاست . . .
دلتنگــی هایــــَم را زیر بغـل زده اَم
نشسته اَم در انتظار ِ روز های ِ مبـادا !
سهم ِ من از تــو
همـین دلتنگـی ها ییست
که بی دعوت می آینـد
و …
خیال ِ رفتن نـدارند
بیخــــــــود منتظـــــــــر نبـــــــــاش…
تــــــــو خــــــودت رفتـــــــی…
دیگـــــــــراز دلتنگــــــــی هـــــم بمیـــــــرم…
صدایـــــت نمیکنــــــم برگــــــردی…
دیگـر فرصتی بـرای پیامک دادن نیست
دست واژهها را میگیرم
و به دیدنت میآیـــم
دلتنگیت در هیچ پیامی نمیگنجد
.
باید یکی توی زندگیت داشته باشی که فاصله ی “دلم تنگ شده”
و “دارم میام دنبالت” بیشتر از چند ساعت نباشه …
یادم می آید گفته بودی
ساده و کوتاه نویسی را دوست داری
تقدیم به تو …
ساده و کوتاه تنها همین ۲ کلمه :
برگـــــــرد … دلتنــــــــگم …
.
دل هایم برایت تنگ شده اند …
آخر تو که نمی دانی ، برای فراموش کردنت دو دل شده ام !
دلـــــم تـــــنگ اسـت ..
تـــــو بــــــیـا بــــشـکـاف !
و دوبــــــــاره ، کـــوک بـــزن !
کاش دفتر خاطراتم
چراغ جادو بود
تا هر وقت از سرِ دلتنگی
به رویش دست میکشیدم
تو از درونش
با آرزوی من بیرون می آمدی!
ساز دلت که کوک نباشد …
فرقی نمی کند کجا باشی !
سرزمین مادری ؛ یا خانه پدری
هر دو یک رنگ دارد،
رنگ دلتنگی
فصل عوض میشود
جای آلو را
خرمالو میگیرد
جای دلتنگی را
دلتنگی
” علیرضا روشن ”
ایـن گلــویـم را هـر از گــاهــی بــایـد ..
بتــراشمـ تــا بـرای دلتنگـی هــایــ تــازه جــا بــاز شـود ..
دلتنگــی هــایـی کــه مـی تــواننـد
آدمـ را خفــه کننــد
پشت این چشم ها
ابرها درگیرند
و من
کنار خنده هایت می مانم
در این دقایق دلتنگی
.
بــکش بــیرون خــاطــراتــت رو از تــوی آهــنگهای مــحبوبــم
مــیخواهم با اعــصاب راحــت گوشــشان کــنم . .
شـآیــَב روزی بـفـهـمـב ،بــﮧ خــآطرش از چـﮧ هـآ گـُـذَشـتَـم
امـــآ
حــآل کــﮧ نــمـی בانــد،تـَنـهـآ بـﮧ בیـگـران مـیـگـویـב:
او یــڪ اَحــمـَــق اســـت