دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن
دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن

آرزو های به گور برده ...





دوست داشتم تو را به اندازه دوست داشتنم
در آغوش بگیرم ...


اما ،


چقدر فاصله دارم از تو

انقدر که فقط لبخند های تو را می بینم
و تو مرا هیچ ....

 



   


نظرات 3 + ارسال نظر
ماری دوشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:36 ب.ظ

روزی خداوند به یکی از بندهاش هر چی سختی بود را داد ان بنده این سختی ها را تحمل می کرد و تحمل روزی یکی از دوستاش به ان گفت تو چگونه تحمل می کنی .
در اثر تصادف خانوادت از دست دادی .تو کارت هم که ورشکست شدی . والان هم که دچار بیماری شدی ان جواب داد من به خدا می گم خدایا از کارت دست نکش تا شکلی را که تو می خواهی به خود بگیرم
با هر روشی که می خواهی ادامه بده هر مدت که لازم است ادامه بده اما هرگز مرا به میان بندگان ترد شده ات ننداز
وقتی به من سختی می دی یعنی اینکه من را داری می بینی
و یه روز هم به من در رحمت نشان می دی

ممنونم عزیزم خیلی جالب بود

E.P.M شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:16 ق.ظ

و فقط آرزوی شنیدن صدای خنده های زیبای توست که این دوری را قابل تحمل میکند ...

ممنون

ماری پنج‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:28 ب.ظ http://maryyazdan.blogfa.com

حتما از وبلاک من دیدن کن (ارامش برای همه)

به روی چشم
ممنون از حضور گرمت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد