دعای باران چرا؟
دعای عشق بخوان!!!
این روزها دلها تشنه ترند از زمین...
خدایا کمی عشق ببار...
فراموش کردنت به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...?
کاش میدانستم چیست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست . . .
برای من که دلم از سکوت لبریز است
صدای پای تو از دور هم دل انگیز است
سکوت میکنم چون دیگر نمیدانم چه کنم با این دنیا....
بهترین لحظه برایم زمانیست که چشمانم را می بندم و به تو فکر می کنم.
ادامه...
الهی!
نه من آنم که زفیض نگهت چشم پوشم،نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد...
نروم باز به جایی...
پشت دیوار نشینم..
چو گدا بر سر راهی...
کس به غیر از تو نخواهم....
چه بخواهی
چه نخواهی.........
باز کن در،که جز این خانه مرا نیست پناهی
زندگی" بـه من آموخـت . . . آدمها نـه " دروغ " می گویند
نه زیر " حرفشان " می زنند . اگر " چیزی " می گویند . . . صرفا " احساسشان " درهمان لحظه سـت
نبـایـد رویش " حساب " کرد
نشستن تا خود صبح کنار تو
بدون در نظر گرفتن اتفاقات فردا
بدون ترس لمس احساس ـت
بدون شونه کردن موهای قهوه ایت با دستام
بدون همه ی اینا
نشستن تا خود صبح کنار تو
خیلی می چسبه
درست مثل یه فنجان چای داغ
با عطر نفس های خواستنی ـت
حیف که این حرفا همه ش گناه ـه
حتی حرف زدن درباره شون..
ولی ، عیبی نداره..
من یه روزی همه ی نداشته هامو با یه حبه ی قند
که تو میذاری کف ِ دستم
با لبان تو خواهم نوشید بــانــــــو..
سلام من صاحب سابق وبلاگ خط تـــــــــــیره ... هستم.
وبلاگ من حذف شد لینک قدیمیموحذف کن و شما اگه دوست داری به وب جدیدم سر بزن تا با هم تبادل لینک کنیم ...
حتما بیا...
گفت جبران میکنم.گفتم کدام را؟
عمر رفته را؟دل مرده را؟
حالا من هیچ!جواب این تار موهای سفید را میدهی؟
نگاهی به سرم کردو گفت چه پیر شده ای؟
گفتم جبران میکنی؟گفت کدامش را؟؟؟
محبت زیادی همیشه آدم ها رو خراب میکنه
گاهی آدما میروند نه برای آنکه دلیلی برای ماندن ندارن.....
بلکه آنقدر کوچکند که تحمل حجم بالای محبت تو را ندارند!!!
" برای برخی سؤال است که چرا نام زیبای تو " شادی" گاهی به اشتباه نامشهودی! FALSE نوشته شده است برایشان، حتی برای من..
بگذار جوابش را غیر کارشناسی بدهم:
تو از آن واژه مبــــرایی و این را همه بـاور دارند.. شکی نیست که چنین است. "
شادی ِ خوب من ، تو را، من یکی، باور دارم..
+ این همه واژه ی زیبای انگلیسی.. آخه روزگار زشت ! این واژه ای ـه گذاشتی رو سرزمین اعتقادات من، هـــان ؟
شادی جون دوستت داریــــــــم همه مون..
واااااااااای دیگه اعتراف میکنم که زبونم قاصره از اینهمه لطف سهیلی
والا به خدا منم دوستون دارم خیلی زیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاد
الهی!
نه من آنم که زفیض نگهت چشم پوشم،نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد...
نروم باز به جایی...
پشت دیوار نشینم..
چو گدا بر سر راهی...
کس به غیر از تو نخواهم....
چه بخواهی
چه نخواهی.........
باز کن در،که جز این خانه مرا نیست پناهی
شمعدانی ها هم که بشکفند
هیچ اتقاق تازه ای نمی افتد
نه تو می آیی
و نه من راه را پیدا میکنم
در این سکوت فصل ها
شمعدانی ها
زودتر از موعد گل داده اند انگار!
بـایــــد کـسـی را پـیـدا کـنـم
کـه دوسـتـم داشـتـه بـاشـــــد
آنـقـدر کـه یـکــــی از ایـن شـب هـای لـعـــنـتـــــــی
آغـوشـــش را بـرای مـن و یـک دنـیـا خـسـتــــگـی ام بـگـشــــایـد
هـیـــــچ نـگـویـد .
هـیـــــچ نـپـرسـد .
بــــرایــــم کتـــاب بـــخوانـــد
مـرا در آغـوش بـگـیـرد
و یـــک بوســـه
فـقـــــط همین
... بـعـد هـمـانـجـا بـمـیــرم
تـا نـبـیـنـم روزهـای آیـنــده را
روزهـایـی کـه دروغ مـی گـویـد
روزهـایـی کـه دیـگـر دوسـتـم نـدارد
روزهـایـی کـه دیـگـر مـــرا در آغـوش نـمـی گـیـرد
روزهـایـی کـه عـاشـق دیـگـری مـی شـود...
این آرامش ظاهرم
گمراهت نکند ...
در درون خانه بر دوشم
دلم هواییت شده است.............
همان هوایی که هیچ وقت در واقعیت به مشامم نرسید.......
خسته ام از نبودن هایت.............از مجازی بودن هایت......
خسته ام از ندیدن هایت............
راز زندگی این است.....
همچون بید خم شو و چون بلوط مقاومت کن.
انعطاف در عین اقتدار.....
و چه زیبا گفت فروغ :
تنها صداست که میماند . . .
و امان از صدای ” تو ” که ابدی شد در گوش من !
نامه ام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و اینه,
از نو برایت مینویسم
حال همه ی ما خوب است
اما تو باور نکن...
من مانده ام و همه ی لغت نامه هایم!
هیچکدام از واژه ها مترادف "دلتنگی" نمی شوند...
امثال دهخدا ها هم میدانستند "دلتنگی" معنا ندارد،
"درد" دارد..
زندگی" بـه من آموخـت . . . آدمها نـه " دروغ " می گویند
نه زیر " حرفشان " می زنند . اگر " چیزی " می گویند . . . صرفا " احساسشان " درهمان لحظه سـت
نبـایـد رویش " حساب " کرد
سلام عزیزم اپم
اومدی ها؟[چشمک]
سلام
به چشم
نهفته رازیست ، لابهلای موهای خیس خوردهات ، زیر باران تبدار تنت..
شبت خوش..
--------------------------------------------------------------------
♦ خیالات و خوابهای امشبم با بانوی خیالم:
نشستن تا خود صبح کنار تو
بدون در نظر گرفتن اتفاقات فردا
بدون ترس لمس احساس ـت
بدون شونه کردن موهای قهوه ایت با دستام
بدون همه ی اینا
نشستن تا خود صبح کنار تو
خیلی می چسبه
درست مثل یه فنجان چای داغ
با عطر نفس های خواستنی ـت
حیف که این حرفا همه ش گناه ـه
حتی حرف زدن درباره شون..
ولی ، عیبی نداره..
من یه روزی همه ی نداشته هامو با یه حبه ی قند
که تو میذاری کف ِ دستم
با لبان تو خواهم نوشید بــانــــــو..
"سهیل"
----------------------------------------------------------------
سخن پایانی سهیل:
دلخسته تر از همیشه در جنین خیال تو زیستم تا مادرم حوا ...
حال هم تو پسر دار شدی و هم مریم درونت باکره ماند !
خوانندگان عزیز، لطفاً منو قضاوت نکنید ؛ نمیشناسیدم که !
شادی جون شب خوش..
ممنونم سهیل جان
واقعآ کلامت شیوا و قلمت شیرینه
✔ چِـهـ اشـتِـبـآه بُـزرگیسـتـ ـ ؛
✔ تَلـخ کَرבنـ ـ زِنـבگـی خُـوב بـ ـرآی کـَسی کِهـ ـ
✔ בَر בوریـ ـ مـآ
✔ شیـریـنـ تَریـن لـحـَظـآتِـ ـ زِنــבگیش رآ سِپریـ ـ مـی کُنــב ...!!
✔ چِـهـ اشـتِـبـآه بُـزرگیسـتـ ـ ؛
✔ تَلـخ کَرבنـ ـ زِنـבگـی خُـوב بـ ـرآی کـَسی کِهـ ـ
✔ בَر בوریـ ـ مـآ
✔ شیـریـنـ تَریـن لـحـَظـآتِـ ـ زِنــבگیش رآ سِپریـ ـ مـی کُنــב ...!!
✔ چِـهـ اشـتِـبـآه بُـزرگیسـتـ ـ ؛
✔ تَلـخ کَرבنـ ـ زِنـבگـی خُـوב بـ ـرآی کـَسی کِهـ ـ
✔ בَر בوریـ ـ مـآ
✔ شیـریـنـ تَریـن لـحـَظـآتِـ ـ زِنــבگیش رآ سِپریـ ـ مـی کُنــב ...!!
✔ چِـهـ اشـتِـبـآه بُـزرگیسـتـ ـ ؛
✔ تَلـخ کَرבنـ ـ زِنـבگـی خُـوב بـ ـرآی کـَسی کِهـ ـ
✔ בَر בوریـ ـ مـآ
✔ شیـریـنـ تَریـن لـحـَظـآتِـ ـ زِنــבگیش رآ سِپریـ ـ مـی کُنــב ...!!
هـَـــــــــــــمـیـشـهـ
دورهـا خـواسـتَـنـی تَـــرَنـــد
مـثـلِ سَــراب...
مـثــلِ فَــردا...
████████████
●میانـ آمدنـ و رفتنـ ماندهـ امـ ●
●بیـ تـــــــــــــــــــــــــو، نهـ پایـ رفتنیـ استـ و نهـ ●
●حوصلهـ برـآیـ ماندنـ . . . ●
████████████
salam duste aziz
upam va montazeret
[گل]
سلام
چشــــــم میام
سلام من صاحب سابق وبلاگ خط تـــــــــــیره ... هستم.
وبلاگ من حذف شد لینک قدیمیموحذف کن و شما اگه دوست داری به وب جدیدم سر بزن تا با هم تبادل لینک کنیم ...
حتما بیا...
آدرسو وارد کردم تو همین نظر.
سلام
اکی حتمآ
من اسیر واژه محبتم ، خالی از کینه دل و حسادتم
عاشق دست های با رفاقتم ، زندگی اینجوری داده عادتم . . .
نمیدانم گنجشک ها که شبیه هم هستند ، چه طور همدیگر و میشناسن
و نمیدانم چند نفر شبیه من هستند که تو دیگر مرا نمیشناسی . . .
بی تو گلشن چو زندونه به چشمم / گلستون آذر ستونه به چشمم
بی تو آرام و عمر زندگانی / همه خواب پریشونه به چشمم . . .
عجب حکایتیست....؟
حواسم را هر جا پرت میکنم،
باز هم کنار تو می افتد
گفت جبران میکنم.گفتم کدام را؟
عمر رفته را؟دل مرده را؟
حالا من هیچ!جواب این تار موهای سفید را میدهی؟
نگاهی به سرم کردو گفت چه پیر شده ای؟
گفتم جبران میکنی؟گفت کدامش را؟؟؟
شغل شریفیست
سوختن برای کسی که
حتی لحظهای برایت تب نکرده
چقدر جالبه!تو لحظه هایی که داغونی فقط یه نفر میتونه آرومت کنه،
اونم کسیه که داغونت کرده!
بیمارستانم دکتر گفته:اگه نفست نیاد میمیری
اس زدم بگم ًنفسمً نمیای!!!
محبت زیادی همیشه آدم ها رو خراب میکنه
گاهی آدما میروند نه برای آنکه دلیلی برای ماندن ندارن.....
بلکه آنقدر کوچکند که تحمل حجم بالای محبت تو را ندارند!!!
پای من خسته از این رفتن بود
قصه ام قصه دل کندن بود
دل که دادم به یارم دیدم
راهش افسوس جدا از من بود
نقاش خوبی نیستمٍ،اما این روزا برای دیدن تو،
انتظار را دیدنی میکشم....ً
بی انصاف با کدامین لالایی وجدانت را خوابانده ای؟
که این چنین بیخیال ما شده ای ؟
خدایا!!!!!
برای داشتنش با قسمتت میجنگم پس خط و نشان جهنمت را به رخم نکش!!!
که جهنم تر از نبودنش نمیبینم...
اسمش نه عشق است نه علاقه و نه حتی عادت
حماقت محض است منتظر کسی باشی که دلش با تو نیست
بیا برای یکبار هم شده دست به خلاف بزنیم...
من اندوه تورا میدزدم تو تنهایی مرا...
" ﻧﯿﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ
ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﻧﮑﻦ
ﻣﻦ ﻭ ﺍﻭ ﻣﺎ ﻧﺸﺪﯾﻢ...!!
خــدایا ؟
کــمــی بــیـا جــلــوتــــر
مــی خــواهـــم در گوشــت چــیــزی بــگــویم
ایـن یـک اعــتـراف اســت
مــن
بــی او
دوام نــمی آورم...
خــدایا ؟
کــمــی بــیـا جــلــوتــــر
مــی خــواهـــم در گوشــت چــیــزی بــگــویم
ایـن یـک اعــتـراف اســت
مــن
بــی او
دوام نــمی آورم...
تنهایی رسم لامروتیست
تختهای یکنفره یعنی؛
تنهایی
تختهای دونفره یعنی؛
دو بار تنهایی!!!
تنهایی رسم لامروتیست
تختهای یکنفره یعنی؛
تنهایی
تختهای دونفره یعنی؛
دو بار تنهایی!!!
سخنی فرا فرست شبیه شعر من
خدا دارد به زیبایی می اندیشد
و به باشندگان زمین
و بدینسان زن خلق می شود
آب
سراسر هستی را در بر می گیرد
و گیاه
خاک را به آغوش می کشد
گویی مهر به سوی پستانهای زمین سوق می دهدم
تا شیر آسمان را کودکانه بنوشم برای پاسبانی کردن از تو
نگران نباش بانوی رازناک من
من تو را
در دژهای تسخیر ناپذیر دلم برای همیشه محفوظ خواهم داشت
چرا که تو از جنس پریانی هستی که
نمی بایست به دست فراموشی سپرده شوند
من ایمانم را از دست داده ام !
از کدام باورم بنویسم که باورم کنی
تمام باورهای من بی باوریست در این بحران فلسفی که دچارش هستم
من دیگر به هیچ چیز و هیچ کس باور ندارم
هیچ چیز این زندگی برای من باور کردنی نیست
باور من مرده ست
من روزگاری نقاش باورهای قشنگ بوده ام در نوشته هایم
باور آدمهای خوب
باور اندیشه ای ناب
باور عشق های افلاطونی
باور خواستنها و توانستنها
باور تغییر دنیا به سمت دوست داشتن
به سمت باور داشتن
من ایمانم رابه آدمها از دست داده ام
من ایمانم را به خودم از دست داده ام
من را با اندیشه هایم آتش بزنید
من بیشتر از همیشه سردم است
بگو دنیا ساکت شود لحظه ای..
می خواهم زنگ نزدیگ شدن به ایستگاه آخر رابشنوم.
تو در میانه ی این غوغای دروغین گم می شوی ،
و نگاهت پشت پنجره های بخار گرفته جا می ماند
من با انگشتان یخ زده ام روی بخار شیشه ها واژه می سازم
و آبادی هایی را که جا می گذاریم می شمارم..
تو مست از یک آغوش به آغوش دیگری می افتی
و خراب تنها چیزیست که از آبادانیت بجای می ماند..
من غرورم ته کابین زندگی می افتد
و زیر لگد های مردمان فراموش می شود نامم..
سنگ قبری نمی خواهم !
تنها روی خاگ گورم با انگشتان ظریفت گاه گاهی بنویس
اینجا شاعری خفته است
که هر صد سال می آید
عاشق تر..
" سرودی برای مردن "
شتابناک می گریزم از بخت نا خجسته ام
چرا که جهان ها همه دروغند
و مردمان نا خواسته
با دهانهای دوخته با ریسمان جهل
در انتظار مرگ
باور کنید هیچ آرام بخشی نیست که ندانستن های این خلق را فرو نشاند
و نانی نیست سر سفره های اخلاق برای خوردن
غمی
در خانه ی پدری مأوا گزیده است
و گزینه ای جز مرگ در انتخاب هایم نیست
آسوده خواهم خفت شباهنگام
شاید از این خواب هزار ساله ی خشمناک
در صبحی آرام و مهربان
برخیزد جوانی ام
آری بانو..
با واژگان ارسالی ام ، حس میکنم "بند به آب داده ام !"
می دانستی که من
بند به آب می دهم
رشته ی زندگی را دادی به دست من
که قصه بافی کنم و
پاره کنم همه ی قید و بندها را از پایمان
مرا ببخش
من ساده
بند بازی نمی دانم
نترس پسملکم من از آب درش آوردم گذاشتم تو آفتاب خشک شه
♦ ای بانوی پاک سرشت ، تـو را سرزمین اعتقاداتم مینامم ♦
سرزمینت آباد گل پسر
" برای برخی سؤال است که چرا نام زیبای تو " شادی" گاهی به اشتباه نامشهودی! FALSE نوشته شده است برایشان، حتی برای من..
بگذار جوابش را غیر کارشناسی بدهم:
تو از آن واژه مبــــرایی و این را همه بـاور دارند.. شکی نیست که چنین است. "
شادی ِ خوب من ، تو را، من یکی، باور دارم..
+ این همه واژه ی زیبای انگلیسی.. آخه روزگار زشت ! این واژه ای ـه گذاشتی رو سرزمین اعتقادات من، هـــان ؟
شادی جون دوستت داریــــــــم همه مون..
واااااااااای دیگه اعتراف میکنم که زبونم قاصره از اینهمه لطف سهیلی
والا به خدا منم دوستون دارم خیلی زیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاد
میدونی اوج رفاقت کجاست؟به یاد رفیقی باشی که به یادت نیست، من الان تو اوج رفاقتم.
ازم پرسیدمنوبیشتردوست داری یازندگیتو؟گفتم زندگیمو!نپرسیدچرا؟بغض کرد،گریه کرد .....رفت!اماهیچ وقت نفهمیدکه همه زندگیم خودش بود.!
تودنیا طالب سه چیزباش یه گل برای یه روز یه ستاره برای یه شب یه دوست خوب برای همیشه.
♦ فـــــدای قلم زیبــــــــات ، مـن ♦
من مسیرو گم کرده بودم ؛ حالا پیدا کردم..
هیچی!
♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦
عطر خوشی را در سراپای احساسم ، از وجود تو در قلبم ، استشمام میکنم دمـــــــــادم..
"سهیل"
♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦
میترسم با این تعاریفت کم کم خودمو بگیرم والا بوخودا
دوستان اگه در آینده ای نزدیک به سایَم گفتم دنبالم نیا احتیاج به شستشو داری مقصر اصلی سهیلِ هـــــــــــــا