دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن
دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن

مـُـرده ام...








بآور ڪـטּ !



פֿـیـلـے ـهـآ פֿـواسـتـنـל نـبـوלنـت را پـُر ڪنـنـל ،



امـآ .. نـشـל !



مـآهـے صـیـל شـלه را هـرچـقـלر مےפֿـواهـے



לر آب رهـآ ڪـטּ



לیـگـر چـﮧ فـآیـלه ؟!



وقـتے مـُـرלه اسـت




نظرات 519 + ارسال نظر
sanaz یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 06:19 ب.ظ http://oghianooseabi.blogfa.com

سلامتی اونکه تنها موند اما التماس نکرد
سلامتی اونکه داغ دید اما داغدار نکرد
سلامتی اونکه ضربه دید ولی به خدا واگذار کرد
سلامتی اونکه میتونست ولی رحم کرد
سلامتی اونکه مرد ولی کم نیاورد . . .

سهیل یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 06:16 ب.ظ http://Titbit.BlogSky.Com

گفتی شماره...

عشق چشمامو کور کرده بود! یادم رفت

♦ یــــــــه عــُـــمرهـ با خودم کلنجــــــــــــــار میرم که کاش باز بیاد مسافرم شه روزی..


هـــــــــــــی دادو بیداد از این عاشقی

تورو خدا دفعه ی بعد حواستو جمع کن ؛دیگه آینه باران آه و وا رو بیخیال
اینا واست نون نمیشه ها آدرس بگیر بریم درِ خونش

سهیل یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 06:12 ب.ظ http://Titbit.BlogSky.Com

مامان بزرگا میگن: خدا کنه پیر شی پسرم! البته که پیری رو هیشکی دلش نمیخواد..
ایشالا صد سال زنده باشی،
و پیر نشی شادی جان هرگز هرگز هرگز..

♦ خـــــــــــدا با ما نشسته چای مینوشــه ، کفــرهـ ؟؟


یهو این سؤال اومد توو ذهنم !

ممنونم پسرکم
نه خدا همیشه وهمه جا با ماست .
بی ادبیه تنها تنها بخوریم خوب یه چایم با خدامون میخوریم بهتره که دیگه نه؟
چـــــــه شــــَــــــــود

سهیل یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 06:05 ب.ظ http://Titbit.BlogSky.Com

| شعری که من عاشق حال و هواش ـم |


♦ دربست بغض ♦

باران گرفته بود که دیدم تو را عزیز!
ترمز زدم کنار تو گفتم: کجا عزیز؟

گفتی: سلام؛ می‌روم آقا خودم... سپاس...
گفتم: بیا سوار شو لطفاً بیا عزیز!

گفتی: مسیرتان به کجا می‌خورد شما؟
گفتم: مسیر با خودتان؛ با شما عزیز!

لطفاً اگر که زحمتتان نیست، بنده را...
زحمت؟! چه حرف‌ها! شده تا انتها عزیز...

باران... نگاه... آینه... باران... نگاه... آه!
مانند فیلم‌ها شده این ماجرا عزیز!

من غرق روسری تو بودم، تو خیس آب!
(دور از وجود ناز تو باشد بلا عزیز!)

من غرق روسری تو بودم که ناگهان...
گفتی: همین بغل... چقَدَر بی‌هوا عزیز؟!

رفتی و عطر روسری‌ات مانده پیش من...
تا بوده غصّه بوده فقط سهم ما عزیز!

..

آخـــــــــــــــــی چه قشنگ بود

آخه من از دستِ تو چیکار کنم یه شماره ازش میگرفتی خــــــــوب

سهیل یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:57 ب.ظ http://Titbit.BlogSky.Com

انکحت ... عشق را و تمام بهار را
زوجت ... سیب را و درخت انار را

متعت ... خوشه خوشه رطب های تازه را
گیلاس های آتشی آبدار را

هذا موکلی؟ ... غزلم دف گرفت گفت
تو هم گرفته ای به وکالت سه تار را!

یک جلد ... آیه آیه قرآن تو سوره ای
چشمت قیامت است بخوان انفطار را

یک آینه ... به گردن من هست ... دست توست
دستی که پاک می کند از آن غبار را

یک جفت شمعدان ...؟ نه عزیزم! دو چشم توست
که بر دریده پرده شب های تار را

مهریه تو چشمه و باران و رودسار
بر من بریز زمزمه آبشار را

ده شرط ضمن ... ده؟ نه بگویید صد! هزار!
با بوسه مهر می کنم آن صد هزار را

لیلی تویی که قسمت من هم جنون شده
پس خط بزن شرایط دیوانه وار را

این بار من به بوسه ات افطار می کنم
خانم! شکسته ای عطش روزه دار را

(سیامک بهرام پرور)

چه جالب بود

سهیل یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:51 ب.ظ http://Titbit.BlogSky.Com

مرام مردان بزرگ را از سر انگشتان ِ غیور زنانی چون شما باید جُست..




"من اهل چرب زبانی نیستم؛ خودتون میدونید..

ممنونم
تو اگه پیشِ من بودیــــــــــا من دیگه پیر نمیشدم

سهیل یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:45 ب.ظ http://Titbit.BlogSky.Com

♦ خداوند زنده نگه دارد بانوانی فهیــــم چون شما را..


الهی آمین یا رب العالمین.

الهـــــــــــــی آمین
زنده باشی سهیلـــــــــــــی

سهیل یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:42 ب.ظ http://Titbit.BlogSky.Com

♦ خدای آتشفشانها ! ♦


با این روپوش خاکستری

تنهایم نگذار

اتاق را بو کن

ببین چگونه مرا تو کشیده است

با زبانی که تو برایش آفریده ای

و از من فقط خون زنانه ای

پشت شیشه ی پنجره ها

راه می رود

بو بکش ای متعال!

و انتقامم را از این آبی بدرنگ بگیر

همین خیره به دیواری که هر روز

از نقاشی هایت بیرون می زند

و انگشتان قطع شده اش

از لای در پیداست

کجا گم شده بودی

وقتی که کمرگاهم کمک می خواست

و هرچه می چرخیدم

پاهایم به رقص نمی آمد

چنگ می زدم

و گودی چشمانم

بالغ می شد از ضخامت دیوار

پشت سر ملافه است و صدایی که

خونریزی کرده بود

قلبی که رطوبت کشیده

دری که چارتاق باز می شود به گریه

به مدرسه ای که کم کم

هفت ساله است

و برف ای خداوند!

که از پله ها پایینم انداخت

میان آن صبح تیر باران

و این که خم شده تا خیابان را خط کشی کند

پیشانی سوراخ من است

ناخن کشید روی عکسها

گذاشت سردم شود

و از من که تمام نقاطم گردنه است

گذشت.

| معصومه داوودآبادی |

سهیل یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:39 ب.ظ http://Titbit.BlogSky.Com

♦ من ریشه هایم جایی پیش تو بود ♦


دنیای کوچکی ست

تو روزهایت را بر می داری

با تکه هایی از من

که ریخته است روی خاک

من مرزها را

خط می زنم از کتاب ها

از موهایم که عاشق بود!

پدر گفت کوتاهش کن

اصلا ببر صدای این اسب های لعنتی را

ما مال این سرزمین نیستیم می فهمی؟

من تکه ای از زمین را جابجا کردم

کمی از خاک های پدر را آوردم

و ریختم پای شمعدانی ها

و ریختم روی آسفالت های بدقواره ی این شهر

و ریختم توی صورت بچه هایی که

به مادر بزرگ گفتند ارمنی

ومی خندیدند

پدر گفت وقتی ریشه هایت جای دیگری باشد

و بعد ادامه نداد

من ریشه هایم جایی پیش تو بود

و شیهه هایم را

تنها اسب های غریبه دوست داشتند

اسب هایی که مال هیچ سرزمینی نبودند

من به ریشه هایم فکر می کردم توی مدرسه

توی مقنعه

وقتی که بوی خون

توی سرود ملی و مارش های پیروزی

دیوانه ام میکرد

من فکر می کردم زمین چه قدر ابله است

که می گذارد تکه تکه اش کنند

و سیاستمدارها

که نمی گذارند سربازهای عاشق

شجاع نباشند در مقابل مرگ

من حتا پیش خودم فکر می کردم

حتما توی کله ی خانم مدیر

گچ ریخته اند

که می گوید

جنگ غنیمت است

و موهای ما به دشمن کمک می کند!

من دم اسبی ام را باز می کردم توی کلاس

و اسب ها شیهه می کشیدند

پدر می گفت

وقتی ریشه هایت جای دیگری باشد

من به تو فکرمی کردم که جای دیگری بودی

و از خون بدت می آمد

و از سیاستمدارها

که نمی گذاشتند سربازهای عاشق از جنگ بترسند !


| ناهید عرجونی |

سهیل یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:36 ب.ظ http://Titbit.BlogSky.Com

آرزوهایت بلند بود

دست های من کوتاه

تو نردبان خواسته بودی

من صندلی بودم

با این همه

فراموشم مکن

وقتی که بر صندلیِ فرسوده ات نشسته ای

و به ماه فکر می کنی.

سهیل یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:35 ب.ظ http://Titbit.BlogSky.Com

♦ زیــــــــاد بـــود ♦


برای چشم های من

آن همه ناخن زیاد بود.....

سهیل یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:31 ب.ظ http://Titbit.BlogSky.Com

حبل الورید غیرتِ مردانِ مرد نیست ،

حبل الورید: قیمت یک تار موی توست.

سهیل یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:29 ب.ظ http://Titbit.BlogSky.Com

♦ تو هم سکوت مرا پاسخی نخواهی داشت ♦

هوای عشق رسیده است تا حوالیِ من

اگر دوباره ببارد به خشک سالیِ من



مگرکه خواب و خیالی بنوشدم ورنه

که آب می خورد از کاسه یِ سفالیِ من؟



همیشه منظرم از دور دیدنی تر بود

خود اعتراف کنم بوریاست قالیِ من



مرا مثال به چیزی که نیستم زده اند

خوشا به من؟نه! خوشا بر منِ مثالیِ من



به هوش باش که در خویشتن گم ات نکند

هزار کوچه یِ این شهرکِ خیالیِ من



اگرچه بودو نبودم یکی ست، باز مباد

تو را عذاب دهد گاه جایِ خالیِ من



هوای بی تو پریدن نداشتم، آری

بهانه بود همیشه شکسته بالیِ من



تو هم سکوت مرا پاسخی نخواهی داشت

چه بی جواب سؤالی ست بی سؤالیِ من!


| محمدعلی بهمنی |

sanaz یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:28 ب.ظ http://oghianooseabi.blogfa.com

آرام بگیر دلم …
تنگ نشو برایش …
مگر نشنیدی جمله ی آخرش را !
“چیزی بینمان نبوده”

sanaz یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:28 ب.ظ http://oghianooseabi.blogfa.com

میـــــــ ـان دِلتَنگــــــی هایَــــــم باشــ ـــــــ تا فَراموشَـــ ـــت نَکُــــــنَم…
تا بــــه یاد داشـــ ـــته باشَمَـــــت…
تا بویَـــ ــــت را حِــس کُنَـــــــم…
تا بِــــــ ـدانَــــم که هَستـ ـــــی…
تَـــــــ ـمامِ دُنیـــ ــــام قَلبَــــمه…
دنیـــ ــــام باشــــ ـــه واسه تــ ـــــــو…
تا بِدانــــ ـــی میانِ ثانیــــ ـــه هایِ دِلتَنگیـــــهامـــ تــــــو وجــــــ ــــود داریــــ ـــ….
فَــقَط تـــ ــــو....

سهیل یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:25 ب.ظ http://Titbit.BlogSky.Com

♦ که شاید این آخرین عزیزمی باشد که.. ♦

زیبایی زوال همین است عزیزم

که شاید این آخرین عزیزمی باشد

که وزن دنیا را

به منقار پرنده می‌رساند

و جهان به تعادلی می‌رسد

که ما تنها دو ماهی ببینیم

در حوض مدوری



وقتی می‌گویم عزیزم

نمی‌دانم که منظور من کدام پرنده است

بر کدام درخت

رو به کدام پنجره

وقتی می‌گویم عزیزم

نمی‌دانم که تو از کجای منظورم آغاز می‌شوی

نمی‌دانم که تمام شدن تو هم ربطی دارد به زوال زیبایی؟

من از کجا بدانم؟

پتو را می‌پیچم به خودم

به لیوان چای...

| رویا زرین |

سهیل یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:24 ب.ظ http://Titbit.BlogSky.Com

♦ هنوزم قهوه‌شو تنها به عشقت تلخ می‌نوشه ♦


یه ساله رفتی و اسمت هنوز مونده تو این گوشی...

می‌دونم قهوه‌تو مثل قدیما تلخ می‌نوشی

می‌دونم شب‌ها توی تختت کتابِ شعر می‌خونی

کنارِ پنجره شادی با یه سیگار پنهونی


هنوزم وقتی می‌خندی رو گونه‌ت چال می‌افته

هنوزم چشم به راهِ یه سوارِ زیبای خفته


هنوزم عینهو فیلما، یه عشق آتشین می‌خوای

هنوزم روحِ «هـامـونو»، تو جسم «جیمزدین» می‌خوای...


می‌دونم وقتی که بارون

تو شب می‌باره بیداری!

همون آهنگو گوش می‌دی،

هنوز بارونو دوست داری!


یه ساله رفتی و عطرت هنوز مونده‌ توی شالم

بازم ردت رو می‌گیرن همه تو فنجون فالم


تو وقتی شعر می‌خونی منو یادت میاد اصلن؟

تو یادت موندن اون روزا که دیگه برنمی‌گردن؟


همون روزا که از فیلم و شراب و شعر پر بودن

یه کاناپه، دو تا گیلاس، تو و دیوونه‌گیِ من...


بدون حالا بدون ‌تو یکی دلتنگه این گوشه،

هنوزم قهوه‌شو تنها به عشقت تلخ می‌نوشه


می‌دونم وقتی که بارون

تو شب می‌باره بیداری!

بازم «قمیشی» گوش می‌دی،

هنوز بارونو دوست داری!


| یغما گلرویی |

سهیل یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:23 ب.ظ http://Titbit.BlogSky.Com

♦ برای سرزمین بی‌حاصلی با بناهای سست و حصار های بلند ♦

سرزمین بی‌حاصلی می‌بینم

بناهای سست و حصارهای بلندی

تابوت های زیادی که بدرقه می‌کنی

و آرزوهای زیادی، که به گور نمی‌بری.



در فنجان‌ات آب بزرگی می‌بینم

که می تواند از اشک و فاصله باشد

و آب، روشن اگر بود روشنی‌ست

و آب مکدر اندوه است

و ریشه های کنده می‌بینم

یعنی سفر می کنی که مردمان زلالی ببینی

نمی بینی



می‌بینم که محبوبی داری

با سری سبز و قدی متوسط و قلبی بزرگ

و چه پیشانی فراخی دارد این مرد!

که زبان چه گوارا را می‌فهمد

و چه پیشانی روشنی دارد این مرد!

که زبان ناظم را می‌فهمد

و زبان شاعران دیگری را

و زبانش را دخترم

در بوسه‌ای بلند، می‌فهمی.



هی!

روزگار سختی می‌بینم

دشوارتر از خیانت پدرانی

به کودکانشان

دشوارتر از خیانت کودکانی

به مادرانشان

و عمری دراز می‌بینم

که برای تو نیست

که برای محبوب تو نیست.



عمری دراز و لعنتی ابدی

که برای سرزمین بی‌حاصلی است

با بناهای سست و

حصارهای بلند

| رویا زرین |

سهیل یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:20 ب.ظ http://Titbit.BlogSky.Com

♦ حوصله‌ی نوشتن‌اش در من نیست ♦

خانه‌ام، در خانه نشسته‌ام،

کتری کهنه

روی اجاق است هنوز، روشن!

دستِ راستم روی دیوار

راهی‌ست انگار

به دیوارِ بی‌دلیلِ بعدی نمی‌رسد.



چراغ مطالعه، چند مطلبِ مهیا،

مداد، کبریت، و کلماتی رها شده روی میز.

ساعت،

پنج و نیمِ بامداد است،

هنوز بیدارم،

چیزی دارد دور و بَرِ سَرَم

سایه می‌آورد

روشنایی می‌بَرَد

کاری دارد حتما،

هوایِ حرفِ تازه‌ای شاید

شهودِ نوشتنِ چیزی شاید

تولدِ بی‌گاهِ ترانه‌ای شاید.



نگاه می‌کنم،

خیر است پرنده‌ای

که آمده روی بندِ رختِ همسایه نشسته است.

حوصله‌ی برخاستن و دَم‌کردنِ چای در من نیست.

از خودم می‌پرسم:

پس کی خسته خواهی شد؟

اینجا

لابه‌لایِ شب و روزِ این همه مثلِ هم

چه می‌کنی، چه می‌خواهی، چه می‌گویی؟

وَهم، وَهمِ واژه، واژه، واژه ...

بس است دیگر!



زنجیر از پیِ زنجیر اگر بوده

بسیار گسسته‌ای،

حرف از پیِ حرف اگر بوده

بسیار شنیده‌ای،

درد از پیِ درد اگر بوده،

بسیار کشیده‌ای.

دیگر چه می‌خواهی از چند و چون چیزی

که گاه هست و گاه نیست.


همین جا خوب است

همین کُنجِ بی‌پیدایی که نشسته‌ای خوب است.

نگاه کن،

روی بندِ رختِ همسایه

زیرپوشِ زنانه‌ای جای پرنده را گرفته است.

| سید علی صالحی |

سهیل یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:18 ب.ظ http://Titbit.BlogSky.Com

♦ آخرین بار باید قبل از مردن باشد ! ♦

اولین بار

که بخواهم بگویم دوستت دارم، خیلی سخت است!

تب می‌کنم، عرق می‌کنم، می‌لَرزم جان می‌دهم.

هزار بار،

می‌میرم و زنده می‌شوم پیش چشمهای تو

تا بگویم دوستت دارم.

اولین بار

که بخواهم بگویم دوستت دارم، خیلی سخت است!

امّا

آخرین بار آن از همیشه سخت‌تر است

و امروز می‌خواهم برای آخرین بار بگویم دوستت دارم

و بعد راهم را بگیرم و بروم

چون تازه فهمیدم،

تو هرگز دوستم نداشتی!

| شل سیلور استاین / ترجمه یغما گلرویی |

سهیل یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:17 ب.ظ http://Titbit.BlogSky.Com

♦ من فقط سفیدی اسب را گریستم ♦


من تمام پله‌ها را آبی رفتم

آسمان خانه‌ی ما

آسمان خانه‌ی همسایه نبود

من تمام پله‌ها را که به عمق گندم می‌رفت

گرسنه رفتم

من به دنبال سفیدی اسب

در تمام گندمزار فقط یک جاده را می‌دیدم

که پدرم با موهای سفید از آن می‌گذشت.

من تمام گندمزارها را تنها آمده بودم

پدرم را دیده بودم

گندم را دیده بودم

و هنوز نمی‌توانستم بگویم: اسب من

من فقط سفیدی اسب را گریستم

اسب مرا درو کردند


| احمدرضا احمدی |

سهیل یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:17 ب.ظ http://Titbit.BlogSky.Com

♦ من به زخمام دخیل می‌بندم ♦

این ترانه گواهیِ فوته، شاعرِ متن پیشِ رو مُرده
بسکه هِی خواب دیده بیداره، بسکه رؤیاشو بالا آورده

این شبیه دعای قبل از مرگ، این شروع یه اختتامیه‌س
شکل آژیرِ قرمزه حرفام، تف به تسلیم، تف به آتش‌بس

ایدز داره فرشته‌ی الهام، تن واژه کزاز می‌گیره
یه سگِ هار توی لپ تاپه، دستای شعرو گاز می‌گیره

روی مغزم اسید پاشیدن، نفسای مسیح بو می‌ده
دیگه هر حرفِ با پدر مادر، مزه‌ی شاشِ بازجو می‌ده

تنها هورا کشیدن آزاده! هایل هیتلر! هیتلرِ قدیس!
زنده‌باد وعده‌های توخالی! زنده‌باد کیک! زنده باد ساندیس!

کانگوروها تو کیسه شون گرگه، مامِ میهن سزارین می‌شه
سوسکا به ریش کافکا می‌خندن، دختری هفت ساله زن می‌شه

من به زخمام دخیل می بندم، باورم نیست که زمین صافه
مرده‌شورم نمی‌بره دیگه، پاپ بی‌خود خداشو می‌لافه

آرزوهامو ارث می‌ذارم، واسه نسلی که شاملو خونده
یه کلیسا نشون بده که تنِ صدتا گالیله رو نسوزونده

گول این چشم منجمد رو نخور! دستای من هنوز هم مُشتن
خوش خیالن اونا که فکر کردن با قپانی ترانه‌مو کشتن

برای مرگِ اون که با لبخند کتکم می‌زنه عزادارم
من هنوزم به مرگ مشکوکم، من هنوزم تو گور بیدارم

| یغما گلرویی |

sanaz یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:53 ب.ظ http://oghianooseabi.blogfa.com

گاهی باید آرزوهایـــت را مثل قاصدک بگذاری
کف دست و بسپاریشان به دســت باد
تا بــروند و سهم دیگران شوند….

sanaz یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:52 ب.ظ http://oghianooseabi.blogfa.com

به سلامتی کاج که تو اوج یخ بندون زمستون ذات سبزش رو نشون میده وگرنه تو تابستون که هر علف هرزی ادعای سبزی داره

sanaz یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:52 ب.ظ http://oghianooseabi.blogfa.com

جداکه شدیم هر دو به یک احساس رسیدم

تو به فراغت من به فراقت . . .

یک حرف تفاوت که چیز زیادی نیست . . .

sanaz یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:52 ب.ظ http://oghianooseabi.blogfa.com

الا که رفته ای

غمگینم

به سراغ حافظ می روم

همین را می گوید:

« برود از دل ِ من

وز دل ِ من آن نرود »
.

sanaz یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:51 ب.ظ http://oghianooseabi.blogfa.com

دستتو بزار رو قلبـــم


قلـــب من نفس نداره


از ته دلـــــت بگو که


عـاشقم شدی دوباره


اینهمه عشقو نخواستی


من که باز پای تـــو موندم


خودمــو هرجوری میشد


بــاز به حس تـــو رسوندم

sanaz یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:51 ب.ظ http://oghianooseabi.blogfa.com

حالا که رفته ای

غمگینم

به سراغ حافظ می روم

همین را می گوید:

« برود از دل ِ من

وز دل ِ من آن نرود »

zahra یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 03:58 ب.ظ http://eshghebaroni76.blogfa.com

اینجا فقط واژه می فروشم و سکوت میخرم
چه تجارت دردناکی ست تنهایی !

zahra یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 03:58 ب.ظ http://eshghebaroni76.blogfa.com

دِلـم چـه کـودکـانـه بَهـانـه ی تـو را میگیـرد ، امـا تـو بـزرگـانـه بِـه دِل نگیـر . . .
فقـط بگـو : کـودکـ استـ، نـمی فهمـد . . .

zahra یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 03:57 ب.ظ http://eshghebaroni76.blogfa.com

نانوشته هایم بسیارند
مثل بی قراری هایـم . . .
من سکـوتم را فریـاد می کِشـم
آخر این آشوب درونم مـرا می کُشد . . .

sanaz یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:45 ب.ظ http://oghianooseabi.blogfa.com

زندگی مثل سیگار است ، روشن که شد ، بکشی یا نکشی تا انتها می سوزد …

sanaz یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:42 ب.ظ http://oghianooseabi.blogfa.com

در آغوشـم کــ‌ه می گـیــری
آنقد‌ر آرام مـی‌شــــوم
که فـرامــوش می کــــنـم
بـایـد نفـس بــکـشـــم

sanaz یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:41 ب.ظ http://oghianooseabi.blogfa.com

بـایـد حـواسـم را بـیـشتـر جـمـع کـنـم
آن قـدر جـاذبـه داری
کـه تـا بـنـد افکارم را شـل مـی کـنم
تـنـهایم مـی گـذارنـد
دور تـو جـمـع مـی شـونـد !

sanaz یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:41 ب.ظ http://oghianooseabi.blogfa.com

اگر بیـــایی
این خـــون ِ دل ،خــوردنـــها را
تـــلافی نمیـــکنم…
آنقـــــدر عاشــــقت میکنـــــم
که دیــگر نتــــوانـــی
هــــرگــز بــــروی…

sanaz یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:41 ب.ظ http://oghianooseabi.blogfa.com

دنبــــــــــــالِ شاعــــــــــر شعـــــــــــــرهای من نگـــرد
تمــــــــام حرف هایــــــــم
رو نوشتِ توســــــت…!

sanaz یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:40 ب.ظ http://oghianooseabi.blogfa.com

بیا تا بریزیم…
تو استکانی چای برای من
من زندگی ام را به پای تو

sanaz یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:40 ب.ظ http://oghianooseabi.blogfa.com

حرفایت شبیه برف اند!
از آن برف های بی موقع که
نزدیک بهار می بارد و فقط،
جان شکوفه های درختان را می گیرد!

عاشقانه های رز آبی "رضا" یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:33 ب.ظ http://www.ghm99.blogfa.com

روزی که نگاهمان در هم آمیخت …


می خواستم بگویم که…


اما سکوت کردم


حس کردم ، ازنگاهم ، رازم را خوانده باشی

عاشقانه های رز آبی "رضا" یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:31 ب.ظ http://www.ghm99.blogfa.com

خیانت دقیقا شبیه دود سیگار است …
تنها لحظه ای جلوی چشمانت را تار میکند ولی بویش تا مدتها بر تنت می ماند !

کورش یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:18 ب.ظ http://paaizan.persianblog.ir

با سلام و درود
وبلاگ جذاب و زیبایی دارید افتخاردادید به من پذیرای گرم حضورتان در وبلاگم باشند

سلام
ممنونم آقا کورش لطف داری
با کمال میل

(.../h)تنها... یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:29 ق.ظ

یادتــــــــ باشد
مــــــــــن اینجا
کنار همین رویاهای زودگذر
به انتظار آمدن تـــــــو
خط های سفید جاده را می شــــــــمارم !

(.../h)تنها... یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:45 ق.ظ

گاهی فقط یک تشابه اسم برای چند لحظه

باعث میشه دقیقا احساس کنی

که قلب داره از تو سینه ات کنده میشه !!

sanaz یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:17 ق.ظ http://oghianooseabi.blogfa.com

عادت نــــدارم درد دلم را ،

به همـــه کس بگویم ..! ! !

پس خاکـــش میکنم زیر چهره ی خنــــدانم.. ،

تا همـــــه فکر کنند . . .

نه دردی دارم و نه قلبــــــــــی ..

sanaz یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:16 ق.ظ http://oghianooseabi.blogfa.com

.
از خلاصه ی روز های انتظار،
که می‌‌دانم حوصله به خرج نمی‌‌ دهی‌ تا تمامی حرف‌هایم را بشنوی !
فقط این را می‌‌گویم :
دلتنگی‌ ام آنقدر بزرگ شده است که اگر ببینی‌ شاید نشناسی . . .

هیوا یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:09 ق.ظ http://dokhtar-tanha75.blogfa.com

..................\..\\............/. //..
....................\..\\........../. //..
......................\..\\......../. //..
.......................\ ```´´´-//....
.....................(___).(___)-.....
......................(0)......(0)``-._..
........................|~......~ ,.`-..._..
........................|...........|...`-...._..
........................|........../\..........`-._.........__...---'''''-..._..._..
........................|.........|..\.... سلام....`-._ .. _.--' ..خوبی؟....._..`...
........................).........|...\...........``...... وبم آپ شد............\`\..\.
....................../...........|....\...........بدو بیا پیشم....................|.`\.\..
...................../_....__)......\................منتظرتما.....................|...`\.\.
.................../.............\.......|...................اینم فرستادم ......../.......).).
..................|...............|......|.....................بشینی روش ........./......(.(.(.(..
..................|...............|......|......................با این بیای.........../.........).).).).
..................|..()...()...|......\.............|....اا بدو بیا دیگه..........._.-'...........(.(.(..
..................`...............'........`._........|_____..|..|-'|..|..
....................`--------'..............|..|.|..|............|..|..|..|..
.................................................|..|.|..|.............|..|..|..|..
.................................................|..|.|..|.............|..|..|..|..
....................................._____ |..|.|..|____...|..|..|..|..
..................................../.........`` |.`......../...........`..|.
....................................\_______\_........\____...\_\..
راستی کمتر از سه تا نظر ندیا

sanaz یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:06 ق.ظ http://oghianooseabi.blogfa.com

دنبــــــــــــالِ شاعــــــــــر شعـــــــــــــرهای من نگـــرد
تمــــــــام حرف هایــــــــم
رو نوشتِ توســــــت…!

اگر بیـــایی
این خـــون ِ دل ،خــوردنـــها را
تـــلافی نمیـــکنم…
آنقـــــدر عاشــــقت میکنـــــم
که دیــگر نتــــوانـــی
هــــرگــز بــــروی…

sanaz یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:05 ق.ظ http://oghianooseabi.blogfa.com

اگر عشق نبود ؛ به کدامین بهانه میگریستیم
و میخندیدیم؟ کدام لحظه ی نایاب را اندیشه میکردیم
و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب میاوردیم؟ اری
بی گمان پیش از اینها مرده بودیم ….
اگر عشق نبود
(دکتر علی شریعتی)

sanaz یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:05 ق.ظ http://oghianooseabi.blogfa.com

عادت نــــدارم درد دلم را ،

به همـــه کس بگویم ..! ! !

پس خاکـــش میکنم زیر چهره ی خنــــدانم.. ،

تا همـــــه فکر کنند . . .

نه دردی دارم و نه قلبــــــــــی ..

sanaz یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:04 ق.ظ http://oghianooseabi.blogfa.com

تمام خوبی ها را برایت آرزو می کنم، نه خوشی ها را
زیرا خوشی آن است که تو می خواهی
و خوبی آن است که خدا برای تو می خواهد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد