دعای باران چرا؟
دعای عشق بخوان!!!
این روزها دلها تشنه ترند از زمین...
خدایا کمی عشق ببار...
فراموش کردنت به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...?
کاش میدانستم چیست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست . . .
برای من که دلم از سکوت لبریز است
صدای پای تو از دور هم دل انگیز است
سکوت میکنم چون دیگر نمیدانم چه کنم با این دنیا....
بهترین لحظه برایم زمانیست که چشمانم را می بندم و به تو فکر می کنم.
ادامه...
خـــــــیال کـــــــردی رفـــــــتی و تمـــــــام ؟!
بــــــــــریـــــــــــدی و خـــــــــــلاص..
مـــــــن هرگـــــــز کـــــــوتاه نمی آیم.. می بینی ؟
تا ابد دهانت از شعر های عاشقانه من سرویس است
بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی
دلت بگیره ولی دلگیری نکنی
شاکی بشی ولی شکایت نکنی
گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن . . .
خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری
خیلی حرفارو بشنوی ولی نشنیده بگیری !
خیلی ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی
دعاکردیم که بمانی
بیایی کنار پنجره ، باران ببارد
و باز شعر مسافر خاموش خود را بشنوی
اما دریغ که رفتن
راز غریب همین زندگی است
رفتی پیش از آن که باران ببارد...
.
تمام عشق تو را قطار جدایى روى ریل سرنوشتم برد ولى هنوز گل یادت اینجا گوشه اى از قلبم منتظر برگشتنت است …
من هر روز یادت را با اشکهایم آب میدهم …
کو دهقان فداکار احساس هایت ؟
♦ شمال در مه ♦
اینجــا
هم قدم میشوی با دختر باران
و تا چشم کار میکند فضای مهآلود برای دوستداشتن هست
گویی در امتداد تمام نگاههایم به آسمان
سلام سبز درختیست که به من لبخند میزند
مدام کنارم را مرور میکنم
مدام دلم برایش تنگ میشود
اینجا تمام راهها به مهربانی دریا ختم میشود
مینشانمش روی تاب دلم
و مثل کودکیهایی که همیشه وقت برای بازیکردن کم داشت
تاباش میدهم
انگشتانم در جعد گیسوان طلاییاش که بافته در همسایگی گونههایش
گم میشود
و من بیاختیار لبهای سرد خدا را میبوسم..
♦ همآغوشی ♦
موجی از گیسو
آرامش دروغین دشتِ زردِ تنهاییام را
بر هم میزند
و هُرم نفسهای یک باد خودسر
در تمام شبِ دستانم جاری میشود
میرُویَم چون گیاهی که معصومانه نطفه میبندد در چشمان صبح
و خیس یک رابطهی بارانی میشوم
قدمهای عروسآسای یک ستاره در آسمان من
رنگینکمان خیالانگیزی از لبخند نقاشی میکند
به خودم میآیم
ذره
ذره
در آغوش خاک فرو میروم
و شنهای روانِ یک همآغوشی
مرا در خود میبلعد
تصویری از اشک خداوند در گوشهی چشمانم پدیدار میشود
و من
با بوسههای سرد مرگ
آشتی میکنم..
♦ پـُـست ِ تأثیـــــرگذاری بود ♦
کمی احساسی شدم الآن..
+
راست میگی
الهـــــــــــــــــــــــی پسر با احساسمو بگردم
هی فلانی !
رفتن حق همه ی آدمهاست...
فقط خواستم بدونی ،
اگه مونده بودی..
*پاییزم*قشنگ تر بـــود ...
من تو را دوست دارم
تو مرا دوست نداری
باشد ولی
من به “دوست” مشترک مان
حسودی ام می شود . . .
روزی ؛
مــخــاطــبـــ تـــمــام جــمــلاتــتـــ مـــن بـــودم
نــمــی دانــی..
چــه درد ســخــتــی اســـتـــ
خـــلـــع مــقــام شـــدن..
نــمــی دانــی چــه ســخــتــ تــر اســتـــ
دیــدن تــرفــیـــع گــرفــتــن دیــگــری
هربار که کودکانه دست کسی رو گرفتم
گم شده ام !
ترس من از گم شدن نیست ..
ترسم از گرفتن دستی ست که بی بهانه رهایم کند !
“تو” جا زدی
“من” جا خوردم
“اون” جا گرفت !
تو رگ شوخی ات با دیگران گُل می کند
و من رگ غیرتم باد !
عجب
نمی دانستم رگها هم قدرت انتخاب دارند . . . !
خـــــــیال کـــــــردی رفـــــــتی و تمـــــــام ؟!
بــــــــــریـــــــــــدی و خـــــــــــلاص..
مـــــــن هرگـــــــز کـــــــوتاه نمی آیم.. می بینی ؟
تا ابد دهانت از شعر های عاشقانه من سرویس است
همیشه در گرگم به هوا،از گرگ شدن فرار میکردیم..
و اکنون ناخواسته،در تمامی بازی ها گرگیم.....
بی آنکه از خودمان بترسیم
تو نمیدانستــی (!)
امـّـا مـن همیـشه شعـــرهـــایم را از چـشمهــای تــو کِـش می رفتم .
صدای قلب نیست ..
صدای پای توست که شب ها در سیـــــ ــنه ام میدوی ..
کافیست کمی خسته شوی
کافیست بایستی ..
بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی
دلت بگیره ولی دلگیری نکنی
شاکی بشی ولی شکایت نکنی
گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن . . .
خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری
خیلی حرفارو بشنوی ولی نشنیده بگیری !
خیلی ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی
ماندن بهانه میخواهد
و نوشتن دلیل!
بهانه ام کو؟ کجاست؟
میخواهم بمانم! بنویسم!
بیا...برگرد
همیشه در گرگم به هوا،از گرگ شدن فرار میکردیم..
و اکنون ناخواسته،در تمامی بازی ها گرگیم.....
بی آنکه از خودمان بترسیم...!
به سلامتی کسی که به نبودش عادت کردم ولی دلم بودنشو میخواد !
صـــدای قـــلب نــیست
صـــدای پــــای تــوست
کـه شـب ها در ســینـه ام مــی دوی
کـــافی اســـت کــمی خــسته شوی
کـــافی اســـت کــمی بـایـستی …
حـــــماقت یعـــــــنی
مــــــــــــن آنــــــقدر میــــــــروم تا تو دلتـــــنگِ من شـــــــــوی !
.
.
.
.
.
.
.
خـــــبری از دلتـــــنگیِ تو نمیشود
برمـــــــــیگردم
چــــــــــــون
دلــــــتنگت میـــــــــــــشوم . .
آرزو را کوتاه گیر که عمر کوتاه است و کار نیک به جای آر که اندکش نیز بسیار است …
حضرت علی (ع)
[گل]به روزم منتظر نظرات شما عزیز می باشم[گل]
...گاهی گمان نمی کنی ولی می شود...
...گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود!...
...گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است...
...گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود...
...گاهی گدای گدایی و بخت با تو نیست...
...گاهی تمام شهر گدای تو می شود!...
دلـــَم گرفتــه…
از همــه ی بــی تفآوتــی هآ…
از همـه فــَرآموشی هآ…
از هَمـه بــی اعتمــآدی هآ…
کــآش معلــمی بود و انشـ ـ ـــآیی مــی خوآســت…
“روزگــآر خود رآ چگونــه مــی گــُذرآنید؟؟
شاید روزی دوباره در گذر زمان به هم برسیم....
آن روز من
اشتباه گذشته را تکرار نخواهم کرد...!!
تو را از دست می دهم..
اما غرورم را نه.....
راز یک زندگی زیبا این است
که امروز با خدا گام برداری
و برای فردا به او اعتماد داشته باشی
هر روز خط خطی هایمـ ، بــی معـنی تر از دیـروز می شونـد... !
جز خـودم ، هر کس بــخوانـد، خـنـده اشـ مـی گیـرد... !
اما ...
من هر کلمہ را بـا بـغض راهـی کاغذ مـیکنم
دعاکردیم که بمانی
بیایی کنار پنجره ، باران ببارد
و باز شعر مسافر خاموش خود را بشنوی
اما دریغ که رفتن
راز غریب همین زندگی است
رفتی پیش از آن که باران ببارد...
تلخ میگذرد...
این روزها را میگویم
که قرار است
از تو ...
که آرام جان لحظه هایم بوده ای
برای دلم ...
یک انسان معمولی بسازم..
انگشتانت را به من قرض بده ...
برای شمردن لحظه های نبودنت کم آورده ام...!!
بسکه من دلتنگمـــ !!
این روزها احساس میکنم چقدر شبیه سکوتم …
با کوچکترین حرفی میشکنم …
آدم های ساده …
ساده هم عاشق می شوند
ساده صبوری می کنند
ساده عشق می ورزند
اما سخت دل می کنند و آن وقت که دل می کنند جان می دهند …
.
پا
می رفت
می رفت
می رفت …
غافل از دلی که جا مانده بود !
آهای نیمکت ها !!! بیهوده نشسته اید …
آنکه باید می آمد رفت !
وقتی میخواستی از زندگیم بری ۱ دقیقه بیشتر طول نکشید …
ولی فقط بگو چقدر دیگه طول میکشه از ذهنم بری ؟؟؟
تو را میخواهم …
در این جمله اندوهی ست ؛ اندوه نداشتنت !
مشکل از اونجایی شروع شد که خودش رفت اما یادش نه …
افسوس به خاطر تمام لحظه هایی که می توانستی “مرهمم” باشی نه “دردم” …
.
همه یهویی ها خوبن :
یهویی بغل کردن
یهویی بوسیدن
یهویی دیدن
یهویی سورپرایز کردن
یهویی بیرون رفتن
یهویی دوست داشتن
یهویی عاشق شدن
اما امان از یهویی رفتن !!!
خواب که می بینم تا چشم کار می کند ھستی تا چشم باز می کنم رفتی و این تکرار می شود ھر شب تا صبح !
تیغ روزگار شاهرگ “کلامم” را چنان بریده که سکوتم “بند” نمی آید …
ﺑﻪ ﺗﻮ ﻫﺠﻮﻡ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ ﺁﺩﻡﻫﺎ ، ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ !
ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ی ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﭘﺲ ِ ﺫﻫﻦ ِ ﺗﻮ ، ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ
ﺁﺩﻡﻫﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ
گریه کار کمی ست برای توصیف نداشتنت …
دارم به رفتار پرشکوهی شبیه به مرگ فکر می کنم …
دیگه از تمام دیالوگ های عاشقانه خسته شدم …
دلم فقط یه سلام ، یه دوستت دارم خشک و خالی از لبانی با صداقت میخواد !
“بعدا” چندم تقویم است ؟
قرار دارم …
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﮕﺬﺍﺭ ﺩﻟﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺩﺭﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﺪ !
تمام حرفهای ناگفته ام همین سکوتی است که می شنوی …
.
تمام عشق تو را قطار جدایى روى ریل سرنوشتم برد ولى هنوز گل یادت اینجا گوشه اى از قلبم منتظر برگشتنت است …
من هر روز یادت را با اشکهایم آب میدهم …
کو دهقان فداکار احساس هایت ؟
به خاطر من بخند حتی به دروغ !
گاهی باید به کسی تنفس مصنوعی داد …
به خاطر من بخند حتی به دروغ !
گاهی باید به کسی تنفس مصنوعی داد …
به خاطر من بخند حتی به دروغ !
گاهی باید به کسی تنفس مصنوعی داد …