من نذر کرده ام که اگر روزی بیای
به اندازه تمام مهربانی ات غزل بسرایم
قدری تحمل کن هنوز مانده که عاشق ترین شوم
من نذر کرده ام که اگر روزی عاشق ترین شوم
در کنار پنجره نگاهت بایستم
وبا پیراهن ابی به رکوع روم
ووقتی بر می خیزم لبریز شوم از وجود تو
پس بیا ای گمشده من مگر نمی بینی
که عاشق ترینم
از من فاصـــله نـــگیر
مـــرا تا مــاه مهـــمان کــن
مــن را بی نــور چــشمت
در تاریـــکی رها نـــکن
خـــاموش میشــود دلــم
از حســـرت یکی شــدن
با من بیـــا جامــی بزن
این قصـــه را افســــانه کـــن
دست عشق از دامن دل دور باد!
میتوان آیا به دل دستور داد؟
میتوان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را
بیگزاره در نهاد ما نهاد
خوب میدانست تیغ تیز را
در کف مستی نمیبایست داد
قیصر امین پور
| بن بست |
بسته است ، هر چه راه است به کوچهیِ احساسِ نازکت ...
بدجورمرا به بند کشیده ای
به همین خاطر است که
یک جا بند نمیشوم
وهمیشه کلافه ام...
خداراچه دیدی دوست من !؟
شاید ، یک روزی ، ” درد ” قیمت پیدا کرد و ما ثروتمند شدیم !
روی سنگ قبرش نوشتند : “ اولین باری نَبود که مُرد ”
نه طوطیــــــــ باش که گفته دیگران را تکـــــرار کنیـــــــــــــــ
و
نه بلبل باش که گفته خود را هـــــدر دهیــــــــــ . . .
[گل][گل][گل][گل]
! ﯾــﺎدﺗـﺎن ﺑـﺎﺷـﺪ
ﻫــﻤـﻪ ی ِ ﻗـﺮاردادﻫــﺎ را ﮐـﻪ روی
! ﮐـﺎﻏـﺬﻫـﺎی ﺑـﯽ ﺟـﺎن ﻧـﻤﯽ ﻧﻮﯾــ ـﺴﻨــﺪ ... ﺑــﻌـﻀﯽ از ﻋـﻬـﺪﻫــﺎ را
... روی ﻗــﻠـﺐ ﻫـﺎی ﻫــﻢ ﻣـﯽ ﻧــﻮﯾــﺴــﯿـﻢ
... ﺣـﻮاﺳﺖ ﺑﻪ اﯾـﻦ ﻋـﻬـﺪﻫـﺎی ﻏـﯿـﺮ ﮐـﺎﻏـﺬی ﺑـﺎﺷـﺪ
ﺷـﮑــﺴــﺘَﻨــ ِ ـﺸـﺎن
!! ﯾـﮏ آدم را ﻣــ ـﯽ ﺷــﮑﻨﺪ
هستند کسانی که از شدت دلتنگی به کما رفته اند …
حرف نمیزنند …
راه می روند …
نفس میکشند …
ولی چیزی حس نمیکنند !
فقط فکر میکنند و
فکر میکنند و
فکر میکنند …!
تلخی قصه اونجاست که وقتی دلم سوخت ، دلش خنک شد !
خیلــی طول نکشیــد
تا فهمــیدم
یک فنجان قهـــوهء داغ هم
می تواند
دسـت هایم را
گــرم کند !!!!
ﯾــﺎدﺗـﺎن ﺑـﺎﺷـﺪ
ﻫــﻤـﻪ ی ِ ﻗـﺮاردادﻫــﺎ را ﮐـﻪ روی
! ﮐـﺎﻏـﺬﻫـﺎی ﺑـﯽ ﺟـﺎن ﻧـﻤﯽ ﻧﻮﯾــ ـﺴﻨــﺪ ... ﺑــﻌـﻀﯽ از ﻋـﻬـﺪﻫــﺎ را
... روی ﻗــﻠـﺐ ﻫـﺎی ﻫــﻢ ﻣـﯽ ﻧــﻮﯾــﺴــﯿـﻢ
... ﺣـﻮاﺳﺖ ﺑﻪ اﯾـﻦ ﻋـﻬـﺪﻫـﺎی ﻏـﯿـﺮ ﮐـﺎﻏـﺬی ﺑـﺎﺷـﺪ
ﺷـﮑــﺴــﺘَﻨــ ِ ـﺸـﺎن
!! ﯾـﮏ آدم را ﻣــ ـﯽ ﺷــﮑﻨﺪ
وقتی دوستی ومحبت
صادقانه باشد
دوری هیچ وقت
نمی تواند عامل
فراموشی شود
حتی اگر این دوری
همیشگی باشد . . .♥
❤ مـسـاحـتـــ خـلـوتـمـــ را
پُـر کـنـــ
فـرقـیـــ نـمـیـکـنـد
عــمـودیـــ یـا افــقـیـــ
هـمـیـنـکـهـ ضـلـعـیـــ
از چـهـاردیـواریـــ امـــ
بـاشـیـــ
کـافـیـسـتـــ ... ❤
این روزها اصلا حواست به من نیست
دیگر خبری از من نمی گیری
اما با این حال درکت می کنم
با او بودن تمام وقتت را گرفته است...
این روزها اصلا حواست به من نیست
دیگر خبری از من نمی گیری
اما با این حال درکت می کنم
با او بودن تمام وقتت را گرفته است...
این روزها اصلا حواست به من نیست
دیگر خبری از من نمی گیری
اما با این حال درکت می کنم
با او بودن تمام وقتت را گرفته است...
این روزها اصلا حواست به من نیست
دیگر خبری از من نمی گیری
اما با این حال درکت می کنم
با او بودن تمام وقتت را گرفته است...
این روزها اصلا حواست به من نیست
دیگر خبری از من نمی گیری
اما با این حال درکت می کنم
با او بودن تمام وقتت را گرفته است...
این روزها اصلا حواست به من نیست
دیگر خبری از من نمی گیری
اما با این حال درکت می کنم
با او بودن تمام وقتت را گرفته است...
دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقه زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر
راز این حلقه که در چهره او
اینهمه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شد و گفت
حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است
همه گفتند : مبارک باشد
دخترک گفت : دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد
سالها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر
دید در نقش فروزنده او
روزهایی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته هدر
زن پریشان شد و نالید که وای
وای این حلقه که در چهره او
باز هم تابش و رخشندگی است
حلقه بردگی و بندگی است
رودها در جاری شدن
و علف ها در سبز شدن معنی پیدا می کنند
کوه ها با قله ها
و دریاها با موجها زندگی پیدا می کنند
وانسان ها
همه ی انسان ها
با عشق، فقط با عشق
پس بار خدایا بر من رحم کن
بر من که می دانم ناتوانم رحم کن
باشد که خانه ای نداشته باشم
باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم
گاهی باید آرزوهایت را مثل قاصدک بگذاری...
کف دستت و بسپاریشان به دست باد
تا بروند و سهم دیگران شوند.....
آدمک اخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همینجاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی
کل دنیا سراب است بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلأ
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را......؟؟؟
نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت،
نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت،
نخستین کلامی که دلهای ما را به بوی خوش آشنایی سپرد وبه مهمانی عشق برد،
پر از مهر بودی پر از نور بودم،
همه شوق بودی همه شور بودم،
چه خوش لحظه ای که می خواهمت را به شرم و خموشی نگفتیم و گفتیم،
چه خوش لحظه هایی که دزدانه از هم نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم،
دو آوای تنهای سرگشته بودیم،
رها در گذرگاه هستی.
دریغا در آن قصه ها و غزل ها نخواندیم که آب و گل عشق با غم سرشته است!
از آن روزها آه عمری گذشته است.
من و تو دگرگونه گشتیم
دنیا دگرگونه گشته است!
در این روزگاران بی روشنایی
در این تیره شب های غمگین،
که دیگر ندانی کجایم،
که دیگر ندانم کجایی!
میخواهــــم راحـــــت باشم
بی جسـارت و بـی خجالت
در جواب چه خــــــــبر ها ؟!
چشمانم را ببندم و بگویم :
ناخـــــوشی . . .
میخواهــــم راحـــــت باشم
بی جسـارت و بـی خجالت
در جواب چه خــــــــبر ها ؟!
چشمانم را ببندم و بگویم :
ناخـــــوشی . . .
آتش روزگار چنان دهنم سوخت
که از ترس آب یخ را هم فوت میکنم...
گاهی آدمهای تنها خیلی خوش شانس هستند..
.... چون کسی رو ندارن
که از دست بدن.......
عزاداری های شما هم قبول باشه
نه ایرانم حتما اشتباهی شده
ممنونم
احتمالا
چــِــقــَـدر بـــــآیــَـد بــُــگـــَـذَرَد ؟؟؟
تـــــآ مــَـنــــ
دَر مـــُـــرورِ خــــآطــِــرآتــَـــمـــ
وَقـــــتــیـــــ اَز کــِــنــارِ تــُــو رَد مــــیـــ شـــَــوَمــــ .
تــَــنــَـمــــ نــَـــلــَـــرزَد …
بــــُـــغـــضــَــمــــ نــَــگـــــیــرَد …[گل]
چــِــقــَـدر بـــــآیــَـد بــُــگـــَـذَرَد ؟؟؟
تـــــآ مــَـنــــ
دَر مـــُـــرورِ خــــآطــِــرآتــَـــمـــ
وَقـــــتــیـــــ اَز کــِــنــارِ تــُــو رَد مــــیـــ شـــَــوَمــــ .
تــَــنــَـمــــ نــَـــلــَـــرزَد …
بــــُـــغـــضــَــمــــ نــَــگـــــیــرَد …[گل]
سلام شادی خانم ..چطور مگه؟
علیک سلام دوست من
ﮔﺁﮬﻰ ﻧـَـﺑـﺁﻳـَـﺩ ﻧــﺁﺯ ﻛـﺷـﻳﺩ
ﻧـَـــﺑـﺁﻳـَـﺩ ﺁﮦ ﻛـﺷــــــــــــﻳﺩ
ﻧـَـﺑـﺁﻳـَـﺩ اِﻧـﺗـﻅﺁﺭ ﻛـﺷـــــــﻳﺩ
ﻧـَـﺑـﺁﻳـَـﺩ ﺩَﺭﺩ ﻛـﺷــــــــــــﻳﺩ
ﻧـَـﺑـﺁﻳـَـﺩ ﻓـَـﺭﻳـﺁﺩ ﻛـﺷـــــــﻳﺩ
ﺗـَـﻧﮬﺁ ﺑـﺁﻳـَـﺩ دَﺳـﺕ ﻛـﺷــﻳﺩﻭ رَﻓـتــــــ[گل]
ﮔﺁﮬﻰ ﻧـَـﺑـﺁﻳـَـﺩ ﻧــﺁﺯ ﻛـﺷـﻳﺩ
ﻧـَـــﺑـﺁﻳـَـﺩ ﺁﮦ ﻛـﺷــــــــــــﻳﺩ
ﻧـَـﺑـﺁﻳـَـﺩ اِﻧـﺗـﻅﺁﺭ ﻛـﺷـــــــﻳﺩ
ﻧـَـﺑـﺁﻳـَـﺩ ﺩَﺭﺩ ﻛـﺷــــــــــــﻳﺩ
ﻧـَـﺑـﺁﻳـَـﺩ ﻓـَـﺭﻳـﺁﺩ ﻛـﺷـــــــﻳﺩ
ﺗـَـﻧﮬﺁ ﺑـﺁﻳـَـﺩ دَﺳـﺕ ﻛـﺷــﻳﺩﻭ رَﻓـتــــــ[گل]
پاییزه غریبه و بی رحم اون همه برگ مگه کم بود؟/
گل من رو چرا چیدی؟ گل من دنیای من بود......./
داره باورم میشه که تو پاک و مهربونی
تو که اون روی سکه منو از خودت می دونی
داره باورم میشه که تا آخر خط باهامی
تو که لحظه لحظه هاتو نگران لحظه هامی.
وقتی نیستی
زانو هایم رادرآغوش می گیرم
تاهمه بدانند:
آغوشم جای هرکسی نیست..
برای تو
برای چشمهایت
برای من
برای دردهایم
برای ما
برای این همه تنهایی
ای کاش خــــــــــــدا کاری کند
پاییز زیباست ...
برای با تو بودن ...
زیبا ترین قاب خاطره هایم را بر فراز روح لطیفم می آویزم ..
و قدم در قاب جاده عشق و دوستی را با تو تا بی نهایت ادامه خواهم داد ....
وقتی تو باشی .. با بودن تو انگار همه چیز هست
اشک هایم را از پهنای صورت بر فراز آسمان می نشانم ..
روز ها بی تو انگار معنایی ندارد ..
تمام این روز ها و این لحظه ها آرزوی دیدار روح بلندت و
و بودنت
و جاودانه ماندن عشق سبزت را در جان و دل میپرورانم ..
آری پاییز زیباست ..
با تو ..
سراسر رنگ و امید و زیبایی ست ..
تـــــــــــــــــابستان...
رفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتی...اما یــــــــــــادت باشـــــــــــد...
روزهـــــــــای گـــــــــــــرمت...
بــــــــه ســـــــــــردی گــــــــــــــذشت...!
کسی هر گز نمی داند چه سازی میزند فردا
چه میدانی تو از امروز،چه میدانم من ازفردا
همین یک لحظه رادریاب،"محبت کن"
که فردامیشویم تنهای تنها...
هر جا چراغی روشنه...
از ترس تنها بودنه...
ای ترس تنهایی من...
اینجا چراغی روشنه...
هر جا چراغی روشنه...
از ترس تنها بودنه...
ای ترس تنهایی من...
اینجا چراغی روشنه...
هر جا چراغی روشنه...
از ترس تنها بودنه...
ای ترس تنهایی من...
اینجا چراغی روشنه...
هر جا چراغی روشنه...
از ترس تنها بودنه...
ای ترس تنهایی من...
اینجا چراغی روشنه...
هر جا چراغی روشنه...
از ترس تنها بودنه...
ای ترس تنهایی من...
اینجا چراغی روشنه...
یکی از لذت هایی که دیگه نیست این بود که یـه وقتایی که از سرما دستام قرمز میشد تا چشمات بهشون میفتاد میگرفتیشون تو دستات و هــــــا میکردی و میگفتی : باز تو دستکشات یادت رفت دختر ؟ ولی نمیدونستی که من از قصد اونارو ته کیفم قایم میکردم …
چه لذتی داشت دیدن نگرانی”تو” برای “من
تو را مثل قانون…
کسی رعایت نمی کند؛
چرا غمگینی دلم؟
تو را برای شکستن سرشته اند…!!!