دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن
دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن

از نبودنت

         

       


        



گاهی آنقدر دلم پر میشود

که حتی زمزمه ی نامت

بغض همیشگی ام را میشکند

گاهی دلم آنقدر پر میشود

که خاطرات تورا در آغوش می گیرم

و چشمانم هی خیس میشوند...

از نبودنت




نظرات 2 + ارسال نظر
ماری یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:54 ق.ظ

چقدر خوب می شد بچه می شدیم و راحت زنگی می کردیم چقدر کودکی خوبه .
اسان گریه می کردیم .اسان حرف می زدیم .اسان هر چیزی که می خواستیم می گفتیم.و دوباره از نو شروع می کردیم .
راستی می یای امروز(خاله بازی) کنیم

میـــــــــــــــــــــــــــــــام به شرطی که عروسک بزرگه مالِ من باشه ها
قبــــــــــــــــــــــــــول؟

E.P.M شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:42 ب.ظ

چقدر قشنگ گفتید. با تمام وجود میشه احساس کرد این حس زیبای شما رو . خیلی قشنگه . دست بهش نمیزنم میخواستم شعر براش بگم پشیمون شدم همین عالیه عالی.

ممنونم محبت دارین بی نهایت خوشحال میشم از نظراتتون و همینطور خوشحال تر از خوندنِ شعرایِ قشنگتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد