غـــــــم را مــےنویســم بـــا " قــاف "
شـایـב بشـوב جـا بگـذارمـشــــاלּ
بالـاے قلــہ هـاے معـروفـــ ڪـوه ِ افسـانــہ اـےـَـش
בنبالــہ " میمـ " ـَـش را بگیــــــرمـ
و تنـــمـ را بسـپــــارمـ
بــه سـقــــــوط آزاב
مـیان مــــحبتـــہ ڪســے ڪــه آغــــوشش
فرسنـگـ هـا از قلــہ " قافـــــ " غــــمـ هـایمـ فاصـلــه בارב
یڪ روز خـواهـمـ فهمیــــــב
ڪــه آرامشـ هـمـ مثـل قلــہ ـهاـے قافـــــ افسانــہ استــْـ
همیشــہ مــــטּ خـواهمــ مــانـב و
مـوج ِ غـــمـــهایــے ڪــه تمامــے نــבارنـב
ستون را عشق کند و شهرتش را فرهاد برد
رنج گل بلبل کشید و برگ آن را باد برد . . .
در جاده زندگی
جوان میروی
پیر بر میگردی
بنگر چه کرده ای ؟
غم از چشم قشنگت دور باشد دلت غرق امید و نور باشد
نبینی روز بد ای بهتر از جان الهی دشمنت رنجور باشد
درهایی را که به سویم
میگشایی ندانسته نبندم و درهاییکه به رویم میبندی به اصرار نگشایم
در آغوشش عطرش را بو نکش !
بوی تنش را به خاطر بسپار ،
عطرش در جایی تکرار خواهد شد
ولی بوی تنش تکرار نخواهد شد!!!
جای خالیت!!!
مانند کفش های سیندرلا اندازه ی هیچ یک از مردم شهر نشد...
حتی به "زور"
عشق یعنی:
اختیار بدی که نابودت کند
اما
اعتماد کنی که این کار را نمی کند!
نه از تنهایی میترسم
نه از تنها ماندن
ترسم از تنها بودن در کنار دیگریست...
میدانی؟........!
بدجور دلم تو را میخواهد......
و تو بدجور مرا میرانی از خودت.......
تقصیر من است که دوستت دارم.....
ایکاش این دل لعنتی ام میفهمید که نخواستنی است و این نخواستن یعنی چه !
ز شباهتتون فهمیدم که تو نسبتی با گاوآهن داری !
اومدی ، زندگیمو شخم زدی ، زیر و رو کردی رفتی …
ز شباهتتون فهمیدم که تو نسبتی با گاوآهن داری !
اومدی ، زندگیمو شخم زدی ، زیر و رو کردی رفتی …
دوستت دارم هایت را باور کردم
مانند امضای پای نامه ات
که میگفتی خون است
اما.........
طعم آب انار میداد
شادی جان شما واقعا ۴۰ سالته؟
آره عزیزم
بعضی از مردم چقدر خوبند!
تا می بینند کفش نداری
برایت پاپوش درست می کنند.................
آغوشی رامیخواهم که...
بوی بی کسی ,بدهد نه بوی هرکسی...
این کامنتی که فرستادی خیلی قشنگ بود شاید از همه کامنت هات قشنگ تر
مرسی لذت بردم
خواهش میکنم خیلی خوشحالم خوشت اومده
اینجا صداے پا زیاد مـــے شنومـــ
امـــا ...
هـیچکدامـــ تـــ♥ــــو نیستــــے
"دلــ♥ـــم "
خوش کردهـ خودش را بهـ این فکر
کهـ شاید
" پا برهـنهـ "
بیایے.
عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت،
مال تو است و اگر برنگشت از قبل هم مال تو نبوده
عشق فراموش کردن نیست بلکه بخشیدن است.
عشق گوش کردن نیست بلکه درک کردن است.
عشق دیدن نیست بلکه احساس کردن است.
عشق جا زدن و کنار کشیدن نیست بلکه صبر کردن و ادامه دادن است
آمدی ، چه صادقانه آمدی ، مرا عاشق کردی ...
آمدی ، چه عاشقانه آمدی ، مرا دیوانه کردی ...
چه زیبا آمدی و لحظه های پر از غم زندگی ام را عاشقانه کردی
عشق که تعریف آن برای ما این قدر سخت است، تنها تجربه بشری است که واقعا ماندگار و حقیقی است.
عشق نیروی مخالف ترس است، اساس هر رابطه است، قلب خلاقیت است، و قدرت قدرت هاست.
عشق پیچیده ترین موضوع بین انسان هاست، منبع خوشبختی است، انرژی است که ما را به هم متصل می سازد و درون ما خانه می کند...
در نهایت عشق چیزی است که ما را به راستی میتوانیم هدیه کنیم.
در دنیای مبهم، رویایی و پوچی؛ عشق منیع حقیقت است.
بنابراین در مورد عشق خود نسبت به یکدیگر خسیس نباشیم و سال جدید را با عشق شروع کنیم....
چه بسیار نگاه ها در جهان سرگردانند که در چشمی جای گیرند و
چه بسیار فریادهایی که بر سنگ خاموش بوسه می زنند
تو را بر کوه خواندم آب می شد / به دریا گفتمت بی تاب می شد
چو بر شب نام پاکت را سرودم / ز خورشید رخت سیراب می شد
به وقت گرینویچ
اولین نقطه ای که از مرکز کائنات گریخت
و بر خلاف محورش به چرخش در امد ، سر من بود !
من اولین قابله ای هستم که ناف شیری را بریده است
اولین اواز را من خواندم ، برای زنی که در هراس سکوتُ سنگ ُ سکسه
تنها نارگیل شامم را قاپید و برد
من اولین کسی هستم که از چشم زنی ترسیده است
من ماگدالینم غول تماشا
کاشف دل و فندق و سنگ اتش زنه
سپهر را من ، نیلگون شناختم
چرا که همرنگ هوسهای نامحدود من بود
خدا ،
کران بی کرانه ی شکوه پرستش من بود
و شیطان ،
اسطوره ی تنهایی اندیشه های هولناک من
اولین دستی که خوشه ی اولین انگور را چید
دست من بود
کفش ، ابتکار پر سه های من بود
و چتر ،
ابداع بی سامانیهای من
هندسه شطرنج سکوت من بود
و رنگ
تعبیر دلتنگیهایم
من اولین کسی هستم که ،
در دایره صدای پرنده ای بر سگردانی خود
خندیده است
من اولین سیاه مست زمینم
هر چرخی که میبینید ،
بر محور شراره های شور عشق من میچرخد
اه را من به دریا اموختم
من ماگدالینم !
پوشیده در پوست خرس
و معطر به چربی وال
سرم به بوته ی خشک گونی مانند است
با این همه
هزار خورشید و ماه و زمین را
یکجا در ان میچرخانم
اولین اشک را من ریختم ،
بر جنازه ی زنی
که قوطه در شیر و خون
کنار نارگیلی مرده بود !
بی هراس سکوت ُ سنگ ُ سکسه
حسن پناهی
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود
گاهی دلم برای باورهای گذشته ام تنگ میشود
گاهی دلم برای پاکی های کودکانه ی قلبم میگیرد
گاهی آرزو میکنم ای کاش دلی نبود تا تنگ شود
تا خسته شود
تا بشکند …
میخواهمت چنانکه شب خسته خواب را
می جـویمـت چنـان کـه لب تـشنــه آب را
محـو توام چنـان که ستاره به چشم صبح
یـا شـبنــم سـپیـــده دمـان آفـتــاب را
بیتـابـم آن چنـان که درختـان بـرای بـاد
یا کودکـان خفتـه به گـهواره، خـواب را
بـایستـهای چـنــان که تـپیــدن بـرای دل
یا آن چـنــان که بال پـریــدن عقـاب را
حـتــی اگـر نـبـــاشـی می آفـریـنمــت
چـونـان که الـتـهـــاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنـی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
هر که دلارام دید از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی
حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت
هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت
آخر عمر از جهان چون برود خام رفت
دردهافراموش میشوند... ولی همدردهاهرگز...! من بودن آنهایی رامیخواهم که حتی یادشان زندکی رازیباترمیکندپس همیشه باش...
غم من تنها شکست یک اعتماد آهنیست که بر سرم خراب شده است و من تنها باید لبخند بزنم که او از من نرنجد!
هــر کس ..
یـا شب میمیـــرد ،
یــــا روز ..
مـــن ؛
شبـانــه روز !
زخم شب می شد کبود.
در بیابانی که من بودم
نه پر مرغی هوای صاف را می سود
نه صدای پای من همچون دگر شب ها
ضربه ای به ضربه می افزود.
***
تا بسازم گرد خود دیواره ای سر سخت و پا بر جای،
با خود آوردم ز راهی دور
سنگ های سخت و سنگین را برهنه پای.
ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند
از نگاهم هر چه می آید به چشمان پست
و ببندد راه را بر حمله غولان
که خیال رنگ هستی را به پیکرهایشان می بست.
***
روز و شب ها رفت.
من بجا ماندم در این سو، شسته دیگر دست از کارم.
نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش
نه خیال رفته ها می داد آزارم.
لیک پندارم، پس دیوار
نقش های تیره می انگیخت
و به رنگ دود
طرح ها از اهرمن می ریخت.
***
تا شبی مانند شب های دگر خاموش
بی صدا از پا درآمد پیکردیوار:
حسرتی با حیرتی آمیخت
سهراب سپهری...
چی باید بگم وقتی چیزی ازم نمونده..
همه ی هستیم از دستم رفت
دیگه دنیایی برام وجود نداره
زندگی رو احساس نمیکنم
بی هدف نفس کشیدن خیلی سخته..
کاش زودتری چشمام رو دنیا بسته شه
ازت متنفرم دنیا
بی کس شدم
همه احساساتم شکسته تمام وجودم خورده
اونقدر غم تو دلت باشه که ندونی چی بگی..
اگر "تو" را امتحان میگرفتند،
بی شک من
رتبه اول میشدم
...
بس که تکرار کردم
نامت را در مرور خاطرات!
این روزها حسی دارم آمیخته با دلتنگی . . .
کم می آورم ، بازوانی می خواهم که تنگ در برم بگیرند ، اما نه هر بازوانی ، فقط حصار آغوش تو . .
همین که سرت را روی شانه ام می گذاری
و به خواب می روی
آرامش آوار می شود روی دلم یکهو
لحظه های روشن با تو بودن
کاش تمام نشود
آن شب باران می بارید…
باران که می بارد به تو مشتاق تر می شوم…
و از همین شوق بی چتر آمدم… ولی آمدم…
و تو نمی دانی که جه بارانی بود، چون نیامدی…
و باران می بارید…
آن شب تب کردم و تو هیچ نکردی…و باران می بارید…
و بالاخره دیشب مردم و حتی تو تب هم نکردی
تو به حرفه من گوش کن
نگو منو فراموش کن نگو برو
تو بمون پیش من بی معرفت نزار تنهام
نمیدونم یهویی چی شدش اصا
که یهویی میگذری از من
ولی من میمیرم بره ی چشمات به خدا قسم
مرا چه باک ز باران
که گیسوان تو چتری گشوده اند
مرا چه باک ز مرگ
که بوسه های تو پیغام های قیامند
بدرودهای تو
تکرارهای سلامند
آرام در گوشه ای نشسته ام .. کار از چسب و باند و پانسمان گذشته زخم به روحم رسیده
گاهی دویدن برای رسیدن به کسی ، نفسی برای ماندن در کنار او باقی نمی گذارد
سهراب گفتے :چشمها را بایـב شست ... شستم ولے
گفتے : جور בیگر بایـב בیـב ... בیـבم ولــے
گفتے : زیر باراטּ بایـב رفت ... رفتم ولـے
او نـﮧ چشمهاے خیس و شستـﮧام
نـﮧ نگاه בیگرم را
هیچـڪבام را نـבیـב ...
فقط בر زیر باراטּ با طعنـﮧاے خنـבیـב وگفت :
" בیوانـﮧ باراטּ نـבیـבه "
باران در گلوی من ابر ِ کوچکی ست ، میشود مرا بغل کنی؟
قول میدهم گریه کم کند
بر سرم
چتر گرفت؛
به تماشا
ایستادند
باران و رهگذران
بارون و دوست دارم هنوز / چون تو رو یادم میاره
حس می کنم پیشه منی / وقتی که بارون می باره . . .
تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد
و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم
تو می ایی و من گل می دهم در سایه چشمت
و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم
مرا چه باک ز باران
که گیسوان تو چتری گشوده اند
مرا چه باک ز مرگ
که بوسه های تو پیغام های قیامند
بدرودهای تو
تکرارهای سلامند
درانتظار هیچکس نیستم.
اما
هنوز وقتی نویز موبایل روی اسپیکر می افتد،دلم میلرزد!
شاید تو باشی...
امشب انگارقرص هایم آلزایمرگرفته اندلعنتی هایادشان رفته خواب آورندنه یادآور
چشمان تو تا قله قافم بکشاند
این دست و دلم را که به مقصود رساند
من عین دهم شین دهم قاف به یک میم
کان میم محبت شد و مر جان بستاند
تقدیم به شما برای این پست زیباتون
ممنونم استاد
به خـیالم پـشتم به تـو گــرم است...
اما پـشتم ازخـنجری که تـو در آن فـرو کــردی مـیسـوخــت!!!
دلم ذره ای مردن میخواهد !
فقط میخواهم بدانم من اگر نباشم
تمام مشکلات حل میشود ؟؟