دلم گاهی
یک کلبه میخواهد
یک کلبه ی چوبی
کنار دریا
شایدهم وسط جنگل
دلم
بوی چوب باران خورده ی نم گرفته میخواهد
دلم
یک دنیا سکوت میخواهد
یک دنیا آرامش
یک بغل عشق...
اما امشب
زیر نور نقره گون مهتاب
درست همان زمان که
خیالت پهن می شود بر صحنه ی چشمانم
دلم
گرمای وجودت را
صدای گرمت را بر پیکره ی گوشم
می خواهد...
دلم
بوسه های پاکت را بر گونه های از شرم سرخ شده ام
می خواهد...
دلم امشب
یک بغل "تو" میخواهد...
تـــــمام دنیـــــــــا
شانــه ای مــی خواهـم برای ســـرم ،
و ســــری بـــــــرای شــــــــــانــ ـــه ام !
کســی خستــــه نیسـتـــ از این بالــش هــای پَـــری ؟
بیـــهوده ورق می خورنــــــــد تقویـــــــــم هــــای ِ جهــــــــــان ؛
روزهــــای ِ من ، همه یک روزند ...
شنبــــه هایی که فقـــط پیشوندشــــــان عوض می شـــــود ...
چه حســادت شیــریـنــی اســت وقتــــی ...
به قلـــب خــودم هــــم رحـــم نمیکــــنم ! بــــرای تـــو
بہ تو کہ فکر میکنمــ ...
بغض مے آیـכ ....
اشک مے آیـכ ...
כلتنگے مے آیـכ ...
هـــــہ ...بہ تو کہ فکر مے کنمــ ....
مهمانے ِ عجیبے بہ راه مے افتـכ ...
هــمــــ‗__‗ــــه ی مـــ♥ـــــا
فقــط حســـرت بــی پــایــان یــــک
اتفــــاق ســ ‗__‗ـــاده ایــــ♥ــــم
کــــه جهــــان را بـــی جهــ ‗__‗ــــت ،
یــــک جــــور عجیبــــی جــــ♥ــــــدی گرفتـــــه ایــــم....
مثل پیدا شدن یک لبخند ...
مثل بوی نم بعد از باران ...
در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟
من به آن محتاجم !
مے گویـَنـב قِسمـَتـــ نیستـــ حِکمَتـــ اَستـــ !!
خـُבایـا . . .
مـَن مـَعنیِ قِسمـَتـ و حِکمَتـــ را نمے دانـَمــ
امـآ تـو مـَعنے طاقَتــــ را مے دانـے . . .
مـَگــه نــَه ؟؟
عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من
شب هجران نکند قصد دل آزاری من
روزگاری که جنون رونق بازارم بود
تو نبودی که بیایی به خریداری من
برگ پاییزی ام و خسته دل از باد خزان
باغبان نیز نیامد پی دلداری من.....
مچالهـــ کنــ
بشکنــــ
بنـــد بزنـــ
خطـ بــزنـــ
خلاصهــــ راحتــــ باشـــ ...
ارثـــ پدرتــــ کهـــ نیستــــ
دلـــ تنهایــــ منـــ استـــ ....
گاهی اوقات باید خدا رو شکر کنی
یا اصلا بغلش کنی و ببوسیش
که به چیزی که یه روزی میخواستی نرسیدی...!
نــپـــرس
هیــــچ نپــــرس از دلــــم
هـــمــین " چـــه خبــــر "
هـــمــین " چـــه میکنـــی ایـــن روزهــا "
ســـوال بـــدی اســت.......
کار دنیا رو می بینی ؟
حرف حرف میاره ، پول پول میاره ، خواب خواب میاره . . .
ولی محبت خیانت میاره !
شـــغــــل פֿ ـ ــو بــــے כارمــ..
آכم میکنمــ و تـحـــویــل כیگر ے مــے כهمــ
صـــــכ כر صـــــכ تـضـــــمینــے
همیشه میترسیدم تو را از دست بدهم ، همیشه میترسیدم رهایم کنی ،مرا تنها بگذاری
اما…. تو آنقدر خوبی، که به عشق و دوست داشتن، وفاداری
که حتی یک لحظه نیز فکر نبودنت را نمیکنم
همین مرا خوشحال میکند ، همین مرا به عشق همیشه داشتنت امیدوارم میکند...
بــــــــــه من شلیک کن....
حتی اگر هم به هدف هم نزنی....
من برایت خواهم مـــرد.....
اگــَر گذشتِـﮧ اَتــــ رآ بِـﮧ دوش بِڪِشے
ڪَمَرَتــــ خــَـمـ مے شَوَد
و
اگــَر زیر پآیتــــ بگذآرے
قَدَتـــ بُلنـــد مے شود
جالب است ...
دنیای امروز ما دنیای ارتباط آدمها با آدمها نیست
دنیای ارتباط نقابها با نقابهاست
آدمها کمتر فرصت میکنند چهره ی حقیقی همدیگر را ببینند...
ســـآده کـ ـه بآشـــــے زود حــَل مـــے شَـــوے
مـــے رَوَنـــد
سُـــرآغ..
مَــــسئـ ـ ـــــله اے
دیگــــر...!
ه ، اکنون دیریست
که فرو ریخته در من ، گویی
تیره آواری از ابر گران
چو می آمیزم ، با بوسه ی تو
روی لب هایم ، می پندارم
می سپارد جان عطری گذران
آن چنان آلوده ست
عشق غمناکم با بیم زوال
که همه زندگیم می لرزد
چون تو را می نگرم..............
♥چــشــمـهـآےِ تـ ـو ؛
یـڪ مَـرضِ مُـ ـسـرے ﬤآرنـد !!
هَــر بــآر نِـگـآه مــیــڪـنــ ґ ؛
تَـب مـیـڪنـد ؛ وُجــودَ ґ !!..♥
تمـآمـ آنچـﮧ ڪـﮧ
اَز زنـבگے مـیـפֿـوآهــمـ :
یـڪ غـُـروب پنجشنبـﮧ پـآییـزیــسـﭞ
بــآ پنجـرـه اے رو بـه בرפֿـﭞ هــآ و ڪلـآغ هـآ
و هــوآے ملـَـس و مـرمـوزمهـریــا آذر
بـآ یـڪ فنجــآכּ چــآے تـــآزه בمـ
و یـڪ بـُـرش بــزرگـ از ڪیـڪ פֿـآنگـــے مــآבرمـ
بــآ موسیقے בلبـפֿــوآه
و פֿـیــــآلـے ڪﮧ از بـآبـﭞ همـﮧ چیــز
سـפֿـﭞ
آســوבه اسـﭞ...
نمـے دونـــم ؟ چــهِ رمـــــزیه
لامــــصب بعضـــ-ـــیا بــه ِ آدم ؛ مـــیگـטּ "عــزیــزم"
انگار فحــــــش دادن ؛
ولی بعــــــضیا هــــــستـטּ بــﮧ آدم مـــــیگـטּ :
" دیــــ√ـوونـﮧ " ،
انگار دنــیا رو بـه آدم دادن ...
❤ شَبــــ کـہ میرسَـــב
❤کتابــــ בلمـ را وَرق مـے زَنــمـ
❤ و روزهـا بـــے تـُــو بوבטּ را شُمــارہ مــے کــُـنمـ
❤ اے کآش مـثل قـاصـבکــــ عـاشــِـــق بوבے
❤ و احــوال בلمـ را مـــے پُرسیــــدے !!
سلام شادی جونم
مطلبت زیبا بود
اپم خوشحال میشم بیایی
سلام مریم جان
ممنونم خانومی
الان میــــــــــــــــــــام
ﺑﻌﺪ " ﺗــــــﻮ " ﺩﻧﯿــﺎ ﺑـﺎ " ﻣــﻦ " ﻗـــﻬــﺮ ﮐــﺮﺩ ...
ﺑﻌﺪ " ﺗــــــﻮ " ﮐﺴــﯽ " ﻣــﻦ " ﺭﻭ ﺩﺭﮎ
ﻧــﮑــﺮﺩ ...
ﺑﻌﺪ " ﺗــــــﻮ " ﮐـﺴــﯽ " ﻣــﻦ " ﺭﻭ ﺩﯾــﮕــﻪ
ﻧـﺪﯾـﺪ ...
ﺑﻌﺪ " ﺗــــــﻮ " " ﻣــﻦ " ﻣــﺪﺕ ﻫــﺎﺳـﺖ ﺑﺎ
ﺯﻧــﺪﮔــﯽ ﻏـﺮﯾـﺒـﻪ ﺍﻡ ....
سردش بود…
دلم را برایش سوزاندم…!
گرمش که شد، با خاکسترش نوشت
” خداحافظ “
ای کاش...
پرده می فهمید تا وقتی پنجره باز است فرصت رقصیدن دارد!
ای کاش...
پرده می فهمید تا وقتی پنجره باز است فرصت رقصیدن دارد!
دوستت خواهم داشت در سکوت...
که مبادا در صدایم توقعی باشد که خاطرت را بیازارد!!
خود را نرنجان...
آنکه بودنت را قدر ندانست لایق حضور در فکرت هم نیست...!
باران برای کسی تکراری نمی شود...
هر وقت که بیاید دوست داشتنی است...
و تو بارانی!
"آشوب" همان حس غریبی است که دارم...
وقتی به لب های تو لبخند نباشد!!
گاه گاهی در هوای نبودنت چشم هایم خیس می شود...
می گویند حساسیت فصلی است...
آری من به فصل این دنیای بدون تو حساسم!
وقتی کسی تو را
عاشقانـــــــه
دوست دارد
شیوه ی بیــان اســم تـو
در صدای او متفاوت است
... و تــــو
می دانی
که نامت
در لبهـای او ایمن است . . .
مساحت خلوتم را پر کن...
عمودی یا افقی فرقی نمی کند...
همین که ضلعی از چهار دیواری ام باشی کافیست...!
کلـــ دنیـــآ رآ هـــم کـــہ בآشتــہ بآشــے . . .
بــآز هــــم בلتــــ میخــوآهــــב . . .
بعضــے وقتهــــآ . . . فقـــط بـعـضــے وقتهـــآ . . .
بـــرآے یـکــــ لحظــــہ هـــم کـــہ شـــבه . . .
همــــہ בنیـــآے یـکــــ نفــــر بآشــے...
قله ی قـــاف که سهـــل است،
من قـــله ی کــاف و لام و مــیم و نــــون و
واو را هم بخـاطرت فـــــتح می کنم اما تو با تمـــام
زنانه گی ات مـــرد باش اگر سـراغ نگاهت
را گرفتنــــد بگــو که واگــذار شده
اگه گناه ما عاشقیه پر از گناهیم
اگه گناه ما زندگی ما بی گناهیم
اگه گناه ما بی کسیه اوج گناهیم
اگه گناه ما تنهایی غرق گناهیم
اگه گناه ما ندیدنه ما بی وفاییم
اگه گناه ما پریدنه ما بی خطائیم
اگه گناه ما یه کم سکوته ما بی کلامیم
اگه گناه ما یه وقت نبوده ما بی پناهیم
اگه گناه ما یه وقت نیازه ما پاکه پاکیم
اگه گناه ما یکی دودرده ما بی گناهیم
سلام و درود
سپاس از لطفت [گل][بوسه][گل]
سلام
خواهش میکنم عمو وظیفست
خیلـــــی سختـــــه …
مخاطـــــب یکـــــی باشـــــی ...
ولـــــی ...!
هیچوقـــــت بـــــراش خـــــاص نباشـــــی …...!
زمـــآنـــی نفَســــــــی بــــودم
امــُآ بعـــــــــد...
شُدَم عــــــآمل تنگـــــیِ نفـــَسش
رفـــــت دنبــــــــآل یــه نفــَسِ تــــــآزه...
تو روزگاری که عمر دوستی ها چند دقیقه است....
تو روزگاری که عمر یک عشق بعد از یک هم آغوشی به سر می رسه...
تو روزگاری که جواب دوستت دارمها مرسی ایه.....
تو این روزگار باید تنها موند بی منت ....
بدون اینکه برای کسی بار اضافه باشی....
دلخوشم به حضور خدا که عشق بی انتهاست.....
تو روزگاری که عمر دوستی ها چند دقیقه است....
تو روزگاری که عمر یک عشق بعد از یک هم آغوشی به سر می رسه...
تو روزگاری که جواب دوستت دارمها مرسی ایه.....
تو این روزگار باید تنها موند بی منت ....
بدون اینکه برای کسی بار اضافه باشی....
دلخوشم به حضور خدا که عشق بی انتهاست.....
باووووشه ؟آجی قربووووونت بشممم
شب خوش...
شبت بخیر عزیزم
آره آجی جونم حتما بیای گلم...
اکشال نداره منم نبودم اما کره ای شدم...
هروقت آپ کره ای کردم خبرت میکنم...
ایشالا کره ای میشی
:))
ایـن بـی تــفـآوتـیهـآ...
ایــن بـی خــَـبــَـری هــآ...
گــآهی دیــدآر از ســَـر اجـبـآر...
نــَـبـودَن هآ ... نـَـدیــدَن هــآ ... .
یــَـعـنـی بــُـرو ...!
گـــآهــی چـِـقــَـدر خِــنـگ مـیـشــویـم ...!
ایـــن روزا...
بغـــض میـــکنم و آیکونـــ خندهــ را send.....!!!
معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ...
دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!
دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...
معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد . . .
سلام
خوبی نیستی
رفیق.......................
سلام
اومــــــــــــــــــــدم
خوبم به خوبیت دوستِ من