یک نخ آرامش دود میکنم به یاد ناآرامی هایی
که از سر و کول دیروزم بالا رفته اند …
یک نخ تنهایی به یاد تمام دل مشغولی هایم …
یک نخ سکوت به یاد حرفهایی که همیشه قورت داده ام …
یک نخ بغض به یاد تمام اشک های نریخته …
کمی زمان لطفا ، به اندازه یک نخ دیگر ، به اندازه قدم های کوتاه عقربه …
یک نخ بیشتر تا مرگ این پاکت نمانده.
سلام با یه پست خاص اپم
خواهشا لطفا بیا حتی شده یه کلمه نظرتو بگو ممنون
سلام
ای بابا
آدرس چرا نمیزارین؟
خوشحال میشم روی ماه نظرتون رو تو وبم ببینم
آخه قربونت من 2و3 تا سارا دارم ازکجا بدونم تو کدومی
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
کاره خاصی ندارم گفتم یه نظری داده باشم!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
چرا دعوا داری بچه ناناحت میشه بهت یاد ندادن با بچه آروم رفتار کنی
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
آخه به توچه دوس دارم بمونم!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
نظر ندیدی تا حالا!!؟؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
به قوله رضا گلزار تو شب شیشه ایه 5 سال پیش(باهمون لهجه)پااااا میشم میرمااااااااااا
ا
ا
ا
ا
ا
ا
ا
ا
ا
ا
ا
ا
ا
ا
ا
ا
ا
ا
ا
ا
ا
ا
ا
ا
ا
ا
ا
ا
ا
ا
ا
خدا تو هم شفا بده به توچه من مریضم یا نه
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.اوکی میرم اما بدون نظر واسه عمموم آزاده!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
وبت نایسکه(بقول یه دوکی)
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
فحش نده میرم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اما دلم...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دلم..
.
.
.
.
.
.
.
.
یه خورده راهنمایی کن یکی اذیت کنه دل چی میشه!؟
!
؟
!
؟
!
؟
!
؟
!
؟
!
؟
!
؟
.
.
.
.
حالا دلم _______ شد
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
..
.
.
.
.خب باشه رفتم اوووووووووووووو
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
ف
...
..
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
راستی سلام.
سلام به روی ماهت عزیزم
شادی آزاری میکنی؟
قایقت می شوم
بادبانم باش
بگذار هرچه حرف پشت مان می زنند مردم
باد هوا شود
دورترمان کند !
حساسم را به دار آویختم
منطقم را به گلوله بستم
لعنت به هر دو که عمری بازیم دادند
دیگر بس است، میخواهم کمی به چشمانم اعتماد کنم
امروز دستهایت را میگیرند ،
قصه ی عادت که شد ...
همان دستها را برایت تکان میدهند ...!!!!
دمهای ساده را
باید مثل یک تابلوی نقاشی
ساعتها تماشا کرد؛
عمرشان کوتاه است.
بس که هر کسی از راه می رسد
یا ازشان سوءاستفاده می کند
یا زمینشان میزند
یا درس ساده نبودن بهشان می دهد.
آدم های ساده را دوست دارم.
بوی ناب
“آدمیت” می دهند
+چه عجب حانومی برگشتی
خوبی؟
چرا کسالت داری؟
در میان سالهای از دست رفته
گم شده ام
دیگر حتی اگربخواهم
نمیتوانم پیدا شوم
چون نمیدانم در کدامیک
از این سال ها جامانده ام.
انسان چیست ؟
شنبه: به دنیا می آید.
یکشنبه: راه می رود.
دوشنبه: عاشق می شود.
سه شنبه: شکست می خورد.
چهارشنبه: ازدواج می کند.
پنج شنبه: به بستر بیماری می افتد.
جمعه: می میرد.
فرصت های زندگی را دریابیم و بدانیم که فرصت با هم بودن چقدر محدود است
دمهای ساده را
باید مثل یک تابلوی نقاشی
ساعتها تماشا کرد؛
عمرشان کوتاه است.
بس که هر کسی از راه می رسد
یا ازشان سوءاستفاده می کند
یا زمینشان میزند
یا درس ساده نبودن بهشان می دهد.
آدم های ساده را دوست دارم.
بوی ناب
“آدمیت” می دهند
از تمام شدن حرف میزد.. از اینکه دوستیمان روزی تمام خواهد شد ولی من زیر بار نمیرفتم نمیتوانستم قبول کنم که دوستیها روزی تمام میشود...
ولی دلیل قانع کننده ای نداشتم که برایش بیاورم او که میدید جواب خوبی ندارم میگفت: دیدی تو هم قبول داری که که دوستی ها انقضاء دارند....
حالا که فکرش را میکنم میبینم حق با او بود دلها دیگر توان دوست داشتن های طولانی را ندارند یا به قول او دوستی ها انقضاء دارند
حالا من دلم را گذاشته ام کنار ...
دلی که دوستی ها را با تاریخ انقضاء به خود راه دهد نباشد بهتر است
منتظر ماندم تا حرفی بزنی
ولی اسمم راگفتی و رفتی
ندانستم من حرفی باید میزدم یاتو حرفی داشتی که باید میزدی
هنوز در فکر همینم کداممان حرفهایمان را خورده ایم
دریافته ام که :
خداوند به آدم یک هوش و دو گوش داده
تا هوشمندانه و در بعضی مواقع
یکیش در باشه و دیگریش دروازه ...
گر در زندگیت بالا و پایین ها وجود نداشته باشند ...
یعنی تو مرده ای .
گاهی با خود فکر میکنم...
آمدنم را گریستم ،
اما آیا ؛
رفتنم را خواهم خندید؟
نمی دانم ؛
اما میدانم که آن را
چگونه بودن و چگونه ماندنم مشخص خواهد کرد ...
آری گاهی ساعتها با خود...
فکر میکنم... فکر میکنم... فکر میکنم...
اگــه کسی خندیــد فکر نـکــُن آدم شادیـــِـه !
شایـــد از همــه چـیز بــُـریـده
شایـــد خـسـتـــه َس !
شایـــد خنده رو لباشـه،تا غم تو سینه ش دیده نـشــه !
شایـــد . . .
اشک ها قطـره نیستنـد !
بلکه کلمـاتى هستنـد که مى افتنـد ....
فقط بخاطـر اینکه :
پیـدا نـمیکنند کسى را
که معنــى این کلمـات را بــفهمـد ... !!!
تنهایی این نیست که هیچکس اطرافت نباشه!
این نیست که با کسی دوست نباشی!
این نیست که آدمی گوشه گیر و منزوی باشی!
این نیست که کسی باهات حرف نزنه!
این نیست که هیچوقت نتونی خوشحال باشی!
این نیست که کسی دوستت نداشته باشه!
تنهایی، یه حس درونیه!
تنهایی یعنی "هیچکس نمیفهمه حالم بده
خودتــان را در قلـــب هیچ آدمی نچپانید جـــا نمی شوید ! چـــــــروک می شـــوید فقـــــط . . .
ای دریغ، ازپای بی پاپوشِ من..... دردِ بسیار و، لبِ خاموش من!
(( احمد شاملو ))
آنکه برای رسیدن به تو از همه کس می گذرد عاقبت روزی تو را تنها خواهد گذاشت
آنقدر به در بسته چشم ندوز تا درهایی را که باز می شوند نبینی.
آنکه برای رسیدن به تو از همه کس می گذرد عاقبت روزی تو را تنها خواهد گذاشت
سلام آجی شادی جووووووووووونم الهی قربونت برم نفسم کجایی چرا دیگه بهم سر نمیزنی ؟فراموشم کردی؟
سلام گلم
نه خانومم مگه میشه فراموشت کنم
تو عزیز دلمـــــــــــــــــــــــــــــی
سلام عزیز دلم ممنون که اومدی سر زدی من سال اولم بود
هیچی هم نخوندم بخاطر یه نفر که ارزششو نداشت اما حالا که رفته میخوام
به کوری چشمش انقدر بخونم تا بهترین رتبه رو بیارم
بازم بیا پیشمون[قلب]
سلام گلم
خوشحالم که به این نتیجه خوب رسیدی عزیزم
انشالله
حتمآ میام
با خوشههای یاس آمده بودی
تأیید ِ حضورت
کس را به شانه بر
باری نمینهاد.
بلور ِ سرانگشتانات که ده هِلالَک ِ ماه بود
در معرض ِ خورشید از حکایت ِ مردی میگفت
که صفای مکاشفه بود
و هراس ِ بیشهی غُربت را
هجا به هجا
دریافته بود.
□
میخفتی
میآمدیم و میدیدیم
که جانات
ترنم ِ بیگناهیست
راست همچون سازی در توفان ِ سازها
که تنها
به صدای خویش
گوش نمیدهد:
کلافی سردرخویش
گشوده میشود،
نغمهیی هوشرُبا
که جز در استدراک ِ همهگان
خودی نمینماید.
نگاهات نمیکردیم، دریغا !
به مایهیی شیفته بودیم که در پس ِ پُشت ِ حضور ِ مهتابیات
حیات را
به کنایه درمییافت.
کی چنین بربالیده بودی ای هِلالک ِ ناخنهایت دهبار بلور ِ حیات !
به کدام ساعت ِ سعد
بربالیده بودی؟
مهم نیست قفل ها دست کیست، مهم این است که کلیدها دست خداست
مطرب درآمد
با چکاوک ِ سرزندهیی بر دستهی سازش.
مهمانان ِ سرخوشی
به پایکوبی برخاستند.
از چشم ِ ینگهی مغموم
آنگاه
یاد ِ سوزان ِ عشقی ممنوع را
قطرهیی
به زیر غلتید.
□
عروس را
بازوی آز با خود برد.
سرخوشان ِ خسته پراکندند.
مطرب بازگشت
با ساز و
آخرین زخمهها در سرش
شاباش ِ کلان در کلاهاش.
تالار ِ آشوب تهی ماند
با سفرهی چیل و
کرسی واژگون و
سکّوب ِخاموش ِ نوازندهگان
و چکاوکی مُرده
بر فرش ِ سرد ِ آجُرش.
میگن اگه یک دوست جزئی از خاطرات خوب زندگیت شد، برای بودنش ازش تشکر کن. "متشکرم که هستی"..
مثل همیشه پست هات قشنگه!!!!!!
مرسی عزیزکم
سلام شادی جون عزیز عشقم !!!
خوبین ایشالا؟؟ چی شده بود گفتی کسالت داشتی؟؟؟
میدونی من اصلا هم فراموشت نکردم خیلی هم یادت بودم و هستم و محاله که تو و مهربونیاتو فراموش کنم
همه ی راهنماییات بهم کمک کرد و به همه ی همه ی همه ی حرفایی که زده بودی رسیدم ... !!
خیلی هم دوستت دارم خیلییییییییی!!!
مامانم خوبه داداشمم خوبه دوقلوها هم دیگه جیت کان دو نمیرن!!! پسرای شما چی؟ هنوز میرن اون ورزشا رو؟؟
خیلی دوستت دارم
من این مدت هم امتحان داشتم هم به کلی وقت نداشتم
اصن سراغ اینترنت و لپ تاپ و اینا نمیومدم .
راستی چقدر طرفدار داری شادی مثل همیشه مثل اون وقتا کامنتات هزارتایی میشه
واقعا نمیدونستم کامنتمو می بینی!!!
خیلی عاشختم خیلی !!!
بوس بوس !!
سلام به روی ماهت عزیزکم
آره خانومم یه کوچولو کسالت دارم چیزِ مهمی نیست گلم
قربونت برم خانومی
منم دوستت دارم
آره کم و بیش میرن هنوزم
خدا مامان مهربونتو سالم نگه داره وشماهارو واسش حفظ کنه عزیزکم
در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟
مثل آرامش بعد از یک غم ، مثل پیدا شدن یک لبخند
مثل بوی نم بعد از باران ، در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟
من به آن محتاجم
عاشقت خواهم ماند...
بی آن که بدانی دوستت خواهم داشت...
بی آن که بگویم درد دل خواهم گفت...
بی هیچ گمانی گوش خواهم داد...
بی هیچ سخنی در آغوشت خواهم گریست،
بی آن که حس کنی...
در تو ذوب خواهم شد،
بی هیچ حرارتی...
اینگونه شاید احساسم نمیرد..
مرسی شادی جان نهایت لطف شماست با وجود شما دوستای خوبم همیشه شادم
قربونت عزیزم شادیتون آرزومه
دلتنگم!!
بــرای کسـی کـه مدتهـاســت ....
بــی آن کـه باشــد ....
هــر لحـظــه ....
زنــدگــی اش کـــرده ام !
بــدهــکاری بــه مــن....
بــه تــمام "دوســتت دارم" هــایــی که گــفتم ,
و تــو نــشنــیده گــرفتــی ...
یه قلپ قهوه یه کم تو , یه چنگال کیک یه کم تو , ..
.ببین خودت را کجاها که جا نکردی . .
گآهی دِلــَت نــِمی خوآهــَد . . .؛
دیــروز رآ بِه یآد بــیآوَری . . .؛
اَنگــیزه ای بــَرایِ فــَردآ هـَم نــَدآری . . .!!!
وَ حآل هــَم کِه . . .؛
گآهی فــَقــَط دِلــَت میخوآهــَد . . .؛
زآنوهایــَت را تــَنگ دَر آغوش بــِگیری . . .؛
وَ گوشــِه ای اَز گوشــِه تــَرین گوشـِه ای کِه می شــِنآسی . . .؛
بــِنـِشینی وَ فــَقــَط نــِگآه کــُنی . . .!!!
گآهی دِلگــیری . . . ؛
شآیــَد اَز خودَت . . .؛
شکـَستَنـی رفع بَلاســت...
امــا...
بـاوَر نمیکنَد دلـم..
همــــه ماهــــر شــــده انــــد ...
یــــک نفــــر هــــزاران نفــــر را ,
بــــا هــــم دوســــت دارد ...!
امــــا مــــن !
نــــاشیانــــه بــــه یــــک نفــــر ,
دل میبنــــدم هـــــــــــــــزاران بــــار
شادی جان دیگه صبح شده ایشالا خوابم ببره دیشب شب غذاب بود اصلن نمیتونستم بخوابم تا الان بیدارم خدا کنه الان میرم تختخوابم خوابم ببره والابوخودا
واااااااااااااااای خواهری تا این موقع بیدار بودی؟؟؟
الهــــــــــــــــــــــــــــــی
مراقب خودت باش خواهرجون مریض میشی خدای نکرده ها
ادم ها ذره ذره محو میشوند...ارام...بی صدا و تدریجی...
همان ادم هایی که هر از گاهی پیغام کوچکی برایت میفرستند...
بی هیچ انتظار جوابی...
فقط برای انکه بگویند هنوز هستند...
برای آنکه بگویند هنوز هستی و هنوز برای ان ها مهمی.
در دفتر شعر من صدا پنهان است
یک رود پر از ستاره در جریان است
من در سر خود ابر زیادی دارم
جیب کلمات من پر از باران است
مترسک به گندم گفت :مرا برای ترساندن آفریدند اما من تشنه ی عشق پرنده ای شدم که سهمش ازمن گرسنکی بود!!!
ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺶ ﮔﻮﺵ ﻧﺪﯾﺪ !
ﺗﺎ ﻣﯽﺗﻮﻧﯿﺪ ﺍﺯﺵ ﻋﮑﺲ ﻭ ﻓﯿﻠﻢ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ....
ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩﻫﺎﺵ ؛
ﺍﺧﻢﻫﺎﺵ ،
. ﻟﻮﺱ ﮐﺮﺩﻥﻫﺎﺵ
ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﺎ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ ....
ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ ﻋﮑﺲﻫﺎ ﻭ ﻓﯿﻠﻢﻫﺎ
ﺍﻭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭﺍﯾﻦ ﻫــــــــــﺎ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ . .
من از زنـدگـی یاد گرفتمـ که همیشه قبـل از طلوع
خورشید تاریکترین لحظه شبه
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
میگویند مثل بچه آدم رفتار کن،
... ومن هنوز مانده ام
بین هابیل و قابیل کدام را انتخاب کنم!
با هــــــــــم و همــــــــراه هـــــــم باشیم!!!
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
ههههههههههی. بعداز سربازی کمکم سیگاری شدم. البته هیچوقت زیادیروی نکردم. روزی بین 5 تا 7 نخ میکشم. ولی در فکر ترکم. البته زمان میبره تا خودمُ آماه کنم برای ترک. فعلا مشغول نوشتنم و باور کردنی باشه یا نه برام فایدههایی داره. تصمیم دارم بعداز اتمام کار نوشتنم، دیگه ترک کنم. هیچوقت از سیگار خوشم نیومد. اوّلش که اصلا حالیم نبود. بعداز یه مدت نسبتا طولانی، کمکم که بهش فکر کردم، دیدم چیز بیخودیه. حتما توی فیلما دیدین که بعضی از آدما برای تمرکز یه چیزی توی دستشون میگیرن. مثل تسبیح زدنه. موقع نوشتن، بعضی وقتا که سیگار میکشم، یجورایی به تمرکزم کمک میکنه. البته بازم میگم که چیز خوبی نیست. بعضی وقتا که جونای کم سنّ و سالی رو میبینم که سیگار میکشن، دلم میسوزه.
چی شد که اینارو نوشتم؟؟؟؟؟ اوهوم یادم اومد...
متنی رو که نوشتین، وقتی میخوندم بیاختیار این تصویر اومد توی ذهنم (کاملا ناخواسته) ؛ دیدم من و سیگار از یه نظر چقدر سرنوشتمون مثل همه! هر دوتامون از وقتی زندگیمون شروع میشه، همینطور میسوزیم تا تموم بشیم. امیدوارم بعدش مثل سیگار له نشم.
ببخشید طولانی شد... متشکرم
مرسی مهرک جان
ممنونم از دلنوشته ی قشنگت
ولی من امیدوارم سرنوشتتون از هم جدا بشه
کنارم پر شده از واژههای خیس
بیا و بنشین روبروی تنهاییام
تا کمی با هم گریه بازی کنیم
دیگر هیچ چیز مثل سابق نیست
انگار همهی نوشتههای من بوی سرد کافور میدهد
و آنهایی که زندهی من را تجربه نکردهاند از لاشهی متعفن من میترسند
شاید باورت نشود ولی
آنقدر نگاه تلخ قورت دادهام که هیچ قهوهای به خود نمیخواندم
روحم نشسته روی یک تاب آویزان از آسمان
و مدام به من نزدیک و
از من دور میشود
درست مثل واژههای سرگردان نوشتههای تلخ من
در انتظارت ،
ثانیه های تاریک فراق را
برسپیدی چشم هایم دوختم
امّا چه بی رحمانه !
تیک تاک ساعت ؛
بر سرم پُتک می کوبید …
قلبم از ضربان ایستاد ؛
وقتی عقربه های ساعت ؛
بر من دهن کجی کردند و
از رفتن نماندند!
و چه زود،
دیر شد آمدنت!
به سلامتی اون رفیقایی که واسه دوستاشون آچار فرانسه ن ولی حتی یه دونه انبردست هم پیدا نمیشه پیچای دلشون رو شل کنه بلکه کمتر بگیره و پیچای چشاونو سفتر کنه تا کمتر چکه کنه …