من نذر کرده ام که اگر روزی بیای
به اندازه تمام مهربانی ات غزل بسرایم
قدری تحمل کن هنوز مانده که عاشق ترین شوم
من نذر کرده ام که اگر روزی عاشق ترین شوم
در کنار پنجره نگاهت بایستم
وبا پیراهن ابی به رکوع روم
ووقتی بر می خیزم لبریز شوم از وجود تو
پس بیا ای گمشده من مگر نمی بینی
که عاشق ترینم
آرام بگیر دلم . . .
تنگ نشو برایش . . .
مگر نشنیدی جمله ی آخرش را !
“ چیزی بینمان نبوده ”
تمـام ِ این چـند سـال و اَنــدی عــمرم بـه کــنار … مـن فـــقط ، بـه انـــدازه ی همــان
صَــدُم هـای ِ ثـانیه ای که ، در هــوای ِ عطـرِ ِ آغــوشت نفـس کـشیـدم ، زنـــدگـی کــــردم !!
چه شوری میزند دلم…
وقتی در نگاه دیگران آنقدر…
عزیز میشوی…
در خیالم پشت سرت آب ریختم نه برای اینکه برگردی ، تا پاک شود هرچه رد پای توست از زندگی
در آغوش خودم هستم
من خودم را در آغوش گرفته ام ! نه چندان با لطافت و نه چندان با محبت
اما وفادارِ وفادار
نـه فـقـط از تـو اگـر دل بـکنـم می میرم
سایـه ات نـیـز بـیـفـتـد به تنـم می میرم
بین جـان من و پیراهن من فرقی نیـست
هـر یکی را کـه بـرایـت بـکـنـم می میرم
بـرق چـشمـان تـو از دور مـرا می گـیـرد
مـن اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم می میرم
بـازی مـاهی و گـربـه است نظر بـازی مـا
مثل یک تنگ شبی می شکنم می میرم
روح ِ برخاسته از من ته ِ این کوچه بایست
بیش از ایـن دور شوی از بـدنـم می میرم !
نـه فـقـط از تـو اگـر دل بـکنـم می میرم
سایـه ات نـیـز بـیـفـتـد به تنـم می میرم
بین جـان من و پیراهن من فرقی نیـست
هـر یکی را کـه بـرایـت بـکـنـم می میرم
بـرق چـشمـان تـو از دور مـرا می گـیـرد
مـن اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم می میرم
بـازی مـاهی و گـربـه است نظر بـازی مـا
مثل یک تنگ شبی می شکنم می میرم
روح ِ برخاسته از من ته ِ این کوچه بایست
بیش از ایـن دور شوی از بـدنـم می میرم !
نـه فـقـط از تـو اگـر دل بـکنـم می میرم
سایـه ات نـیـز بـیـفـتـد به تنـم می میرم
بین جـان من و پیراهن من فرقی نیـست
هـر یکی را کـه بـرایـت بـکـنـم می میرم
بـرق چـشمـان تـو از دور مـرا می گـیـرد
مـن اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم می میرم
بـازی مـاهی و گـربـه است نظر بـازی مـا
مثل یک تنگ شبی می شکنم می میرم
روح ِ برخاسته از من ته ِ این کوچه بایست
بیش از ایـن دور شوی از بـدنـم می میرم !
نـه فـقـط از تـو اگـر دل بـکنـم می میرم
سایـه ات نـیـز بـیـفـتـد به تنـم می میرم
بین جـان من و پیراهن من فرقی نیـست
هـر یکی را کـه بـرایـت بـکـنـم می میرم
بـرق چـشمـان تـو از دور مـرا می گـیـرد
مـن اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم می میرم
بـازی مـاهی و گـربـه است نظر بـازی مـا
مثل یک تنگ شبی می شکنم می میرم
روح ِ برخاسته از من ته ِ این کوچه بایست
بیش از ایـن دور شوی از بـدنـم می میرم !
نـه فـقـط از تـو اگـر دل بـکنـم می میرم
سایـه ات نـیـز بـیـفـتـد به تنـم می میرم
بین جـان من و پیراهن من فرقی نیـست
هـر یکی را کـه بـرایـت بـکـنـم می میرم
بـرق چـشمـان تـو از دور مـرا می گـیـرد
مـن اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم می میرم
بـازی مـاهی و گـربـه است نظر بـازی مـا
مثل یک تنگ شبی می شکنم می میرم
روح ِ برخاسته از من ته ِ این کوچه بایست
بیش از ایـن دور شوی از بـدنـم می میرم !
حـــکایـت زنـــدگی مـا شـده مــثـل دکــمـه ی پـــیـراهـن
اولــی رو کـه اشــتـبـاه بـــسـتی ،
تــا آخـــرش اشـــتـبـاه مـــیـری !
بــــدبـخـتـی ایــنـه کـه ؛
زمــانی بـه اشـــتـبـاهـت پـــی می بـری کـه رســیـدی بـه آخــــرش[گل]
حـــکایـت زنـــدگی مـا شـده مــثـل دکــمـه ی پـــیـراهـن
اولــی رو کـه اشــتـبـاه بـــسـتی ،
تــا آخـــرش اشـــتـبـاه مـــیـری !
بــــدبـخـتـی ایــنـه کـه ؛
زمــانی بـه اشـــتـبـاهـت پـــی می بـری کـه رســیـدی بـه آخــــرش[گل]
حـــکایـت زنـــدگی مـا شـده مــثـل دکــمـه ی پـــیـراهـن
اولــی رو کـه اشــتـبـاه بـــسـتی ،
تــا آخـــرش اشـــتـبـاه مـــیـری !
بــــدبـخـتـی ایــنـه کـه ؛
زمــانی بـه اشـــتـبـاهـت پـــی می بـری کـه رســیـدی بـه آخــــرش[گل]
وقتی تمام احساس دلتنگیت را با یک “به من چه” پاسخ میگیری
“به کسی چه” که چقدر تنهایی …؟
“تو” جا زدی
“من” جا خوردم
“اون” جا گرفت!
تنهاییم را با کسی قسمت نخواهم کرد…
یک بار قسمت کردم، چندین برابر شد…
بعضی وقت ها چیزی می نویسی فقط برای یک نفر،
اما دلـــــــــــت
میگیرد وقتی یادت می افتد که هرکســـــــــــی ممکن است بخواند
جـــــــــــــــــز آن یـــــــــــــــک نــــــــــــــــــــفر..
بعضی وقت ها چیزی می نویسی فقط برای یک نفر،
اما دلـــــــــــت
میگیرد وقتی یادت می افتد که هرکســـــــــــی ممکن است بخواند
جـــــــــــــــــز آن یـــــــــــــــک نــــــــــــــــــــفر..
بعضی وقت ها چیزی می نویسی فقط برای یک نفر،
اما دلـــــــــــت
میگیرد وقتی یادت می افتد که هرکســـــــــــی ممکن است بخواند
جـــــــــــــــــز آن یـــــــــــــــک نــــــــــــــــــــفر..
بعضی وقت ها چیزی می نویسی فقط برای یک نفر،
اما دلـــــــــــت
میگیرد وقتی یادت می افتد که هرکســـــــــــی ممکن است بخواند
جـــــــــــــــــز آن یـــــــــــــــک نــــــــــــــــــــفر..
آره واقعا
خیلی باحال بود...
اوهــــــــــــوم
دلم کار دست است
خودم بافتمش…
تارش را از سکوت
پودش را از تنهایی….
همین است که خریدار ندارد
هزار نفر در حسرتِ تو
تو در حسرتِ یکی
و چقدر
همه تنهاییم!
امروز معلم عشق گفت :
دو خط موازی هیچگاه به هم نمیرسند ..
امروز معلم عشق گفت :
دو خط موازی هیچگاه به هم نمیرسند ..
امروز معلم عشق گفت :
دو خط موازی هیچگاه به هم نمیرسند ..
امروز معلم عشق گفت :
دو خط موازی هیچگاه به هم نمیرسند ..
امروز معلم عشق گفت :
دو خط موازی هیچگاه به هم نمیرسند ..
حـــکایـت زنـــدگی مـا شـده مــثـل دکــمـه ی پـــیـراهـن
اولــی رو کـه اشــتـبـاه بـــسـتی ،
تــا آخـــرش اشـــتـبـاه مـــیـری !
بــــدبـخـتـی ایــنـه کـه ؛
زمــانی بـه اشـــتـبـاهـت پـــی می بـری کـه رســیـدی بـه آخــــرش[گل]
حـــکایـت زنـــدگی مـا شـده مــثـل دکــمـه ی پـــیـراهـن
اولــی رو کـه اشــتـبـاه بـــسـتی ،
تــا آخـــرش اشـــتـبـاه مـــیـری !
بــــدبـخـتـی ایــنـه کـه ؛
زمــانی بـه اشـــتـبـاهـت پـــی می بـری کـه رســیـدی بـه آخــــرش[گل]
امـتـداد بـازوانـت مـی شـود
انـتـهـای دلـدادگـی …
مـی شـود هـمـان گـوشـه دِنـجـی که راحـت
مـی تـوان جان داد
از تو برایم چه مانده؟
بغضی مهار نشدنی و یک عکس سه در چهار
دقایقی که میخواهمت و نیستی
حرفهایی که میخواهم و نمیزنی
شنیدنی هایی که میخواهم و نمیگویی
تعلیق و انتظار، سردی تو و گرمی اشک های من
بی خبری های پی در پی
مهری که دارم و بی مهری های تو
کلامی که نیاز دارم و مجالی برای بیانش نیست
و یک دنیا خاطرات کشنده
هیچ چیز لذت بخش تر از این نیست
که یک نفر احساست رو بفهمه
بدون اینکه
بخوای به زور بهش حالی کنی.....
وقتی کسی تو را
عاشقانـــــــه
دوست دارد
شیوه ی بیــان اســم تـو
در صدای او متفاوت است
و تــــو
می دانیT
که نامت
در لبهـای او ایمن است . . .
به خـــــــدا
”دل”آلزایمــــــــر نمی گیرد !
بفهمیــد آدمـ ها .....
وقتی که میرفتی بهار بود
تابستان که نیامدی... پاییز شد
پاییز که برنگشتی ...پاییز میماند
تو را به دل پاییزی ات...
فصلها را به هم نریز..
هرچه مغرور تر باشـــــی ،
،تشنــــــــــــــــــه ترند برای با تو بودن…
و هرچه دســـت نیـــافتنــــــــــــــــــی باشی،
بیشتر به دنبالت می آیند…
امان از روزی که غــــــــــروری نداشته باشی،
و بی ریا به آنها محبت کنی…
انوقت تـــــورا هیچوقت نمیبیند…
ســــاده
از کـــنارت عبور میکنند… !!!
حـسـآبـی نیــسـتَمـــ
اِشـتِبآه زیـآد دآرَمـــ کـآمـِل هـَم نیــسـتَمـــ
حـَتـی مـَعمـولـی همـ نیــسـتَمـــ !
بـَعـضـی وَقـتـآ دیـوونــه اَمــ ،( شــآیـدمـ، هَمـیـشـه)
وَلــی لـآقَل خُـودمـمـــ و . . .
خُـودمـو شـَبیـــهِ هـیـشـکی نَـکَردمــ....
مـَــن ..
طَعـــم شیرین یافتن را
در طَعم تلــخ از دَستــــ ـــ ـ دادن یافتــَـم
و در این میان
سَهم من تنهـــــا یک یادَتـــ ـــ ـ به خیر
ساده بود ...
دلَـم مـــی ـخوآد دَسـتاما بِــذارَِم زیرِ چـونَم...!!!
وَ....
چِــشــم تو چَــشــمَ خــدا بِــشَــم وَ بِــهِــش
بِــگَم:کِـه چـــی حـــــالـا..؟!!
چِــرا با مــن ایــنــطــوری میکُــنــی !!!؟....
همه در جستجوی محبتیم کدام رمق از حقیقتیم
آسمان را با مهر خورشید سازند بی کران و پر امید
دل،اشک ریزان در شب تنهایی کوچه به کوچه با پرواز تا رهایی
جلد دفتر عشق را مادر برایم نوشت گویی که خود می دانست سازنده باشم در سرنوشت
نامه نوشتم به روزگار جواب داد صبور باش در این روز ماندگار
شاید قصه همین جا تمام شود قایق تو به آب روانه شود
شور عشقم مرا می خواند سوی آزادی مرا می راند
بوسه عشق فدایت می دهم من پرنده عشق را به آسمان پر می دهم
همه در جستجوی محبتیم کدام رمق از حقیقتیم
آسمان را با مهر خورشید سازند بی کران و پر امید
دل،اشک ریزان در شب تنهایی کوچه به کوچه با پرواز تا رهایی
جلد دفتر عشق را مادر برایم نوشت گویی که خود می دانست سازنده باشم در سرنوشت
نامه نوشتم به روزگار جواب داد صبور باش در این روز ماندگار
شاید قصه همین جا تمام شود قایق تو به آب روانه شود
شور عشقم مرا می خواند سوی آزادی مرا می راند
بوسه عشق فدایت می دهم من پرنده عشق را به آسمان پر می دهم
همه در جستجوی محبتیم کدام رمق از حقیقتیم
آسمان را با مهر خورشید سازند بی کران و پر امید
دل،اشک ریزان در شب تنهایی کوچه به کوچه با پرواز تا رهایی
جلد دفتر عشق را مادر برایم نوشت گویی که خود می دانست سازنده باشم در سرنوشت
نامه نوشتم به روزگار جواب داد صبور باش در این روز ماندگار
شاید قصه همین جا تمام شود قایق تو به آب روانه شود
شور عشقم مرا می خواند سوی آزادی مرا می راند
بوسه عشق فدایت می دهم من پرنده عشق را به آسمان پر می دهم
همه در جستجوی محبتیم کدام رمق از حقیقتیم
آسمان را با مهر خورشید سازند بی کران و پر امید
دل،اشک ریزان در شب تنهایی کوچه به کوچه با پرواز تا رهایی
جلد دفتر عشق را مادر برایم نوشت گویی که خود می دانست سازنده باشم در سرنوشت
نامه نوشتم به روزگار جواب داد صبور باش در این روز ماندگار
شاید قصه همین جا تمام شود قایق تو به آب روانه شود
شور عشقم مرا می خواند سوی آزادی مرا می راند
بوسه عشق فدایت می دهم من پرنده عشق را به آسمان پر می دهم
همه در جستجوی محبتیم کدام رمق از حقیقتیم
آسمان را با مهر خورشید سازند بی کران و پر امید
دل،اشک ریزان در شب تنهایی کوچه به کوچه با پرواز تا رهایی
جلد دفتر عشق را مادر برایم نوشت گویی که خود می دانست سازنده باشم در سرنوشت
نامه نوشتم به روزگار جواب داد صبور باش در این روز ماندگار
شاید قصه همین جا تمام شود قایق تو به آب روانه شود
شور عشقم مرا می خواند سوی آزادی مرا می راند
بوسه عشق فدایت می دهم من پرنده عشق را به آسمان پر می دهم
به خدا گفتم بیا جهان رو با هم تقسیم کنیم:
گفتم : آسمون مال من.......ابراش مال تو
دریا مال من..........موجاش مال تو
خورشید مال من.........ماه مال تو
خدا خندید و گفت: تو بندگی .....کن اصلا همش مال تو .....حتی من
دلم مرگ میخواهد
بی صدا,بی هیاهو,بی شلوغی,بی گریه ها و ضجه های مادرم
آرام محو شوم از صفحه ی زندگی
جوری که انگار از اول نبوده ام.......
دلم مرگ میخواهد
بی صدا,بی هیاهو,بی شلوغی,بی گریه ها و ضجه های مادرم
آرام محو شوم از صفحه ی زندگی
جوری که انگار از اول نبوده ام.......
دلم مرگ میخواهد
بی صدا,بی هیاهو,بی شلوغی,بی گریه ها و ضجه های مادرم
آرام محو شوم از صفحه ی زندگی
جوری که انگار از اول نبوده ام.......
دلم مرگ میخواهد
بی صدا,بی هیاهو,بی شلوغی,بی گریه ها و ضجه های مادرم
آرام محو شوم از صفحه ی زندگی
جوری که انگار از اول نبوده ام.......